BOX SET: 6 Minute English - 'Communication' English mega-class! 30 minutes of new vocab!

6 Minute English from BBC Learning English.

6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English.

Hello. This is 6 Minute English from BBC Learning English. I'm Neil.

سلام. این 6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English است. من نیل هستم.

And I'm Beth.

و من بث هستم.

There are many ways of saying sorry in English,

راه های زیادی برای گفتن متاسفم در انگلیسی وجود دارد

and they all have a slightly different meaning.

و همه آنها معنای کمی متفاوت دارند.

If you tell me you're ill, and I say, "Oh, I'm sorry",

اگر به من بگویید مریض هستید، و من بگویم "اوه، متاسفم"، به

that means 'I sympathise, and I hope you get better soon'.

این معنی است که "من همدردی می کنم، و امیدوارم زودتر خوب شوید".

If you step on my toes by mistake, and say, "I'm so sorry",

اگر اشتباهی روی انگشتان پای من پا گذاشتید و بگویید "خیلی متاسفم"،

you mean 'oops, that was my fault and I didn't mean to do it'.

منظورتان این است که "اوه، این تقصیر من بود و من قصد انجام آن را نداشتم".

And if you don't really feel sorry, you might be sarcastic, "Oh, I'm sooo sorry!"

و اگر واقعاً متاسف نیستید، ممکن است به طعنه بگویید: "اوه، خیلی متاسفم!"

meaning exactly the opposite, that you're not sorry at all.

یعنی دقیقا برعکس، اینکه اصلا پشیمان نیستی.

Saying sorry for something you've done in English can be quite confusing,

عذرخواهی برای کاری که به زبان انگلیسی انجام داده اید می تواند بسیار گیج کننده باشد،

and to make things worse, the British are world champions at apologising.

و بدتر از آن، بریتانیایی ها قهرمان جهان در عذرخواهی هستند.

In this programme, we'll discuss ways of saying sorry,

در این برنامه، روش‌های عذرخواهی را مورد بحث قرار می‌دهیم

and as usual we'll be learning some useful new vocabulary as well.

و طبق معمول واژگان مفید جدیدی را نیز یاد می‌گیریم.

Sorry, but I'm going to have to stop you there, Beth,

متاسفم، اما من مجبور می شوم تو را در آنجا متوقف کنم، بت،

because first I have a question to ask.

زیرا ابتدا باید یک سوال بپرسم.

We know that the British love to say sorry.

می دانیم که بریتانیایی ها دوست دارند ببخشند.

In fact, a recent survey found that some Brits apologise up to twenty times a day.

در واقع، یک نظرسنجی اخیر نشان داد که برخی از بریتانیایی ها تا بیست بار در روز عذرخواهی می کنند.

So, according to the same survey,

بنابراین، طبق همان نظرسنجی، یک بریتانیایی متوسط

how many times per day does the average Brit say sorry?

در روز چند بار متاسفم می‌گوید؟ آیا

Is it a) four times a day? b) six times a day? Or c) eight times a day?

الف) چهار بار در روز است؟ ب) شش بار در روز؟ یا ج) هشت بار در روز؟

Hmm, I'm going to guess it's six times a day.

هوم، من می خواهم حدس بزنم شش بار در روز است.

OK, Beth, I'll reveal the answer later in the programme.

باشه، بث، جواب را بعداً در برنامه فاش خواهم کرد.

Since the British are famous for apologising,

از آنجایی که بریتانیایی ها به عذرخواهی مشهور هستند، جای

it's no surprise that Louise Mullany

تعجب نیست که لوئیز مولانی

started researching the language of apologising in Britain,

در بریتانیا و

at the University of Nottingham.

در دانشگاه ناتینگهام شروع به تحقیق در مورد زبان عذرخواهی کرد. لوئیز که

Now a professor of sociolinguistics,

اکنون پروفسور زبان شناسی اجتماعی است،

Louise spoke with the BBC Radio 4 programme, Word of Mouth.

با برنامه رادیو بی بی سی 4، Word of Mouth صحبت کرد.

And I was really interested in looking at how people apologise,

و من واقعاً علاقه مند بودم که ببینم مردم چگونه عذرخواهی می کنند،

particularly public figures,

به ویژه شخصیت های عمومی،

so I did a lot of research in the workplace and looking at the media,

بنابراین تحقیقات زیادی در محل کار انجام دادم و به رسانه ها نگاه کردم،

and looking at politicians in particular,

و به طور خاص به سیاستمداران نگاه کردم،

and one of the things that really interested me at the time

و یکی از چیزهایی که واقعاً برایم جالب بود. زمان

was a lot of writers were talking about us entering an age of an apology,

زیادی از نویسندگان درباره ورود ما به عصر عذرخواهی صحبت می‌کردند،

and there's a real sense that public figures in particular

و این حس واقعی وجود دارد که به ویژه از شخصیت‌های عمومی

are called upon to apologise for multiple different things,

خواسته می‌شود برای چندین چیز مختلف عذرخواهی کنند،

and if they don't apologise, then that's a big faux pas.

و اگر عذرخواهی نکنند، این یک تقلب بزرگ است. پس.

Saying sorry is especially important in politics,

عذرخواهی به ویژه در سیاست مهم است،

and Professor Mullany studied the apologies of 'public figures' —

و پروفسور مولانی عذرخواهی «شخصیت های عمومی» را مطالعه کرد -

'famous people, including politicians,

«افراد مشهور، از جمله سیاستمداران،

who are often discussed in newspapers and seen on radio and television'.

که اغلب در روزنامه ها مورد بحث قرار می گیرند و در رادیو و تلویزیون دیده می شوند».

When politicians make mistakes, they are expected to apologise,

وقتی سیاستمداران مرتکب اشتباه می شوند، از آنها انتظار می رود که عذرخواهی کنند،

and failing to say sorry is a 'faux pas' —

و نگفتن متاسفم یک «حق تقلبی» است -

'a remark made in a social situation that causes embarrassment or offence'.

«یک اظهارنظر در یک موقعیت اجتماعی که باعث خجالت یا توهین می شود».

Most politicians hate apologising and with good reason.

بیشتر سیاستمداران از عذرخواهی و دلیل موجه متنفرند.

Saying sorry means taking responsibility, and the apology needs to be sincere.

عذرخواهی به معنای مسئولیت پذیری است و عذرخواهی باید صادقانه باشد.

A good example of this is the apology Boris Johnson made

یک مثال خوب از این موضوع عذرخواهی بوریس جانسون

to the House of Commons during the Partygate scandal in the UK

از مجلس عوام در جریان رسوایی حزب گیت در بریتانیا است،

when he broke COVID lockdown rules and had to pay a 'fine' —

زمانی که او قوانین قرنطینه کووید را زیر پا گذاشت و مجبور شد جریمه بپردازد -

that's 'a sum of money paid as a punishment for breaking the rules'.

این مبلغی است که به عنوان مجازات برای شکستن آن پرداخت شده است. قوانین'.

Here, Professor Louise Mullany analyses the apology

در اینجا، پروفسور لوئیز مولانی عذرخواهی رادیو

for BBC Radio 4 programme Word of Mouth.

بی بی سی رادیو 4 برنامه Word of Mouth را تحلیل می کند.

It's very unusual in a political apology,

در یک عذرخواهی سیاسی بسیار غیرعادی است،

because he comes out and says, "I am responsible",

زیرا او بیرون می آید و می گوید: "من مسئول هستم"،

but there is the caveat that he wasn't certain that he was breaking the rules,

اما این هشدار وجود دارد که او مطمئن نبود که قوانین را زیر پا می گذارد،

he didn't realise, which he continues to say

او متوجه نشد، که او همچنان می گوید.

in his apology that came out after the fine.

در عذرخواهی خود که پس از جریمه اعلام شد.

So, he repeats the apology, and he caveats it around other political events,

بنابراین، او عذرخواهی را تکرار می کند، و در مورد سایر رویدادهای سیاسی هشدار می دهد،

and he uses humility, when he was in the House the day after he'd paid his fine,

و از تواضع استفاده می کند، زمانی که روز بعد از پرداخت جریمه خود در مجلس بود،

and was very quick to say, "I've paid the fine, I've given the reparation,

و خیلی سریع گفت: "من هزینه را پرداخت کردم. خوب، غرامت را دادم،

I've paid the money, let's draw a line under the whole business now".

پول را دادم، حالا بیایید زیر کل تجارت خط بکشیم».

Boris Johnson claimed he didn't know he was breaking the rules.

بوریس جانسون ادعا کرد که نمی‌دانست قوانین را زیر پا می‌گذارد.

His apology contained a 'caveat' —

عذرخواهی او حاوی یک "اخطار" بود -

'a warning that what he said was limited, or not completely true'.

"هشدار به اینکه آنچه او گفت محدود است یا کاملاً درست نیست".

Eventually, Boris Johnson did apologise, but many people didn't trust him

در نهایت، بوریس جانسون عذرخواهی کرد، اما بسیاری از مردم به او اعتماد نکردند

and he couldn't draw a line under the Partygate scandal.

و او نتوانست به رسوایی حزب گیت خط بکشد.

If you 'draw a line under something',

اگر «زیر چیزی را خط بکشید»،

'you try to move on from a bad situation and make a fresh start'.

«سعی می‌کنید از یک موقعیت بد حرکت کنید و شروعی تازه داشته باشید».

Apologising is hard work — the apology must be sincere,

معذرت خواهی کار سختی است – عذرخواهی باید صادقانه باشد

and often the person does something to show they mean it.

و اغلب فرد کاری انجام می دهد تا نشان دهد منظورش این است.

Which reminds me that it's time to reveal the answer to my question, Beth.

که به من یادآوری می کند که وقت آن رسیده است که پاسخ سوالم را فاش کنم، بث.

Yes. You asked me how many times a day the average Brit says sorry,

آره. شما از من پرسیدید که یک بریتانیایی متوسط ​​روزی چند بار می‌گوید متاسفم،

and I guessed it was six. Was I right?

و من حدس زدم شش بار باشد. درست گفتم؟

Well, I'm very sorry, but that was the wrong answer.

خب من خیلی متاسفم، اما این پاسخ اشتباه بود.

The average Brit says sorry around eight times a day,

انگلیسی‌ها به طور متوسط روزی هشت بار عذرخواهی می‌کنند، که

making it probably the most over-used word in the English language. Sorry about that!

احتمالاً آن را به پرکاربردترین کلمه در زبان انگلیسی تبدیل می‌کند. متاسفم برای آن!

Right, let's recap the vocabulary we've learned from this programme

درست است، بیایید واژگانی را که از این برنامه یاد گرفته‌ایم

about saying sorry, starting with 'sarcastic',

در مورد متاسفم گفتن، شروع با «طعنه‌آمیز»،

'doing or saying the opposite of what you really mean',

«انجام یا گفتن برعکس آنچه واقعاً منظور شماست» یاد گرفته‌ایم،

for example, saying "I'm really sorry" when you aren't.

به عنوان مثال، گفتن «من واقعاً متاسفم» در زمانی که هستید را مرور کنیم. 't.

A 'public figure' is 'a famous person

«شخصیت عمومی» «شخص مشهوری است که

whose life and behaviour is often discussed in the media and in public'.

زندگی و رفتار او اغلب در رسانه‌ها و انظار عمومی مورد بحث قرار می‌گیرد».

A 'faux pas' is 'a socially embarrassing remark or action'.

یک «عقیده تقلبی» «یک اظهارنظر یا اقدام شرم‌آور اجتماعی» است.

A 'fine' is 'a sum of money paid as a punishment

"جریمه" عبارت است از "مبلغی پولی که

for doing something illegal or breaking a rule'.

برای انجام کاری غیرقانونی یا نقض قانون پرداخت می شود".

If you say something with a 'caveat',

اگر چیزی را با «اخطار» بگویید، «

it 'contains a warning that what you have said

شامل هشداری است که ممکن است آنچه گفته‌اید

may not be completely true or is limited in some way'.

کاملاً درست نباشد یا به نوعی محدود شده باشد».

And finally, if you 'draw a line under something',

و در نهایت، اگر "زیر چیزی را خط بکشید"، "

you 'consider it finished in order to move on and make a fresh start'.

آن را تمام شده در نظر می گیرید تا ادامه دهید و شروعی تازه داشته باشید".

I'm sorry to say that, once again, our six minutes are up

متأسفم که یک بار دیگر، شش دقیقه ما تمام شد

and it's time to draw a line under this programme. Goodbye for now!

و وقت آن است که زیر این برنامه خط بکشیم. فعلا خدانگهدار! خدا

Bye!

حافظ!

Sorry, everyone, we haven't finished yet.

با عرض پوزش، همه، ما هنوز تمام نشده است.

Oh, yeah, sorry. We want to tell you about some of our other podcasts.

اوه، آره، متاسفم. ما می خواهیم در مورد برخی از پادکست های دیگر خود به شما بگوییم.

Actually, we shouldn't have to apologise because the other podcasts are brilliant!

در واقع، ما نباید عذرخواهی کنیم زیرا پادکست های دیگر درخشان هستند!

True. You can learn vocabulary from news headlines in News Review.

درست است، واقعی. می توانید واژگان را از سرفصل های اخبار در News Review یاد بگیرید.

Impress your friends with idiomatic expressions in The English We Speak.

دوستان خود را با عبارات اصطلاحی در The English We Speak تحت تأثیر قرار دهید.

And we have even more.

و حتی بیشتر هم داریم.

Go to BBC Learning English.com and download them for free.

به BBC Learning English.com بروید و آنها را به صورت رایگان دانلود کنید.

6 Minute English from BBC Learning English.

6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English.

Hello and welcome to 6 Minute English, the show that brings you an interesting topic,

با سلام و خوش آمدید به 6 Minute English، برنامه ای که یک موضوع جالب،

authentic listening practice and six new items of vocabulary. I'm Dan.

تمرین شنیداری معتبر و شش مورد جدید از واژگان را برای شما به ارمغان می آورد. من دن هستم.

And I'm Neil. We'll be discussing the rise

و من نیل هستم. ما در مورد ظهور

of those little graphics we call emojis and emoticons.

گرافیک های کوچکی که آنها را شکلک و شکلک می نامیم بحث خواهیم کرد. می

You know, I think emojis are a vital tool for communication

دانید، من فکر می کنم ایموجی ها ابزاری حیاتی برای برقراری ارتباط هستند

and, actually, they're not that new either.

و در واقع آنقدرها هم جدید نیستند.

— Oh, really? — Well, that's the perfect opportunity

- اوه، واقعا؟ - خب، این فرصت عالی

to ask this week's question.

برای پرسیدن سوال این هفته است.

When was the first emoticon used?

اولین شکلک چه زمانی استفاده شد؟

Was it a) 1606? b) 1862? c) 1982?

الف) 1606 بود؟ ب) 1862؟ ج) 1982؟

It must be 1982. I'll go with c).

باید سال 1982 باشد. من با ج). بعداً در برنامه متوجه

We'll find out if you're right or wrong later in the programme.

خواهیم شد که درست می گویید یا اشتباه می کنید . می

You know, I think we should clear one thing up before we go any further —

دانید، من فکر می کنم قبل از اینکه جلوتر برویم باید یک چیز را روشن کنیم -

what's the difference between an emoticon and an emoji?

تفاوت بین شکلک و ایموجی چیست؟

Good point. 'Emoticons' came first.

نکته خوبیه "شکلک" اول شد.

They're 'the images made using normal keys on a keyboard,

آنها "تصاویری هستند که با استفاده از کلیدهای معمولی روی صفحه کلید،

usually punctuation, letters and numbers.'

معمولاً علائم نگارشی، حروف و اعداد ساخته می شوند."

For example, a colon — two dots —

به عنوان مثال، یک دونقطه - دو نقطه -

followed by the curved line of a close brackets is a...?

به دنبال خط منحنی یک براکت نزدیک یک ...؟

— A smiley face. — Hey!

- یک چهره خندان. - سلام!

Something you use in way too many of your emails!

چیزی که شما در بسیاری از ایمیل های خود از آن استفاده می کنید!

Well, thanks!

خوب ممنون!

Whereas an 'emoji' is something completely different. It's 'an actual image'.

در حالی که «ایموجی» چیزی کاملاً متفاوت است. این یک تصویر واقعی است.

It could be a simple, yellow, smiley face

این می تواند یک صورت ساده، زرد، خندان

or something like a dancing lady or even a bowl of noodles.

یا چیزی شبیه یک خانم رقصنده یا حتی یک کاسه رشته فرنگی باشد.

Ah, yes, all those little images we have in our phones.

آه، بله، همه آن تصاویر کوچکی که در تلفن هایمان داریم.

But you'll have to convince me — why do people use them so much?

اما شما باید من را متقاعد کنید - چرا مردم اینقدر از آنها استفاده می کنند؟

Well, let's listen to Professor Vyv Evans. He wrote a book called The Emoji Code.

خب بیایید به پروفسور ویو ایوانز گوش کنیم. او کتابی به نام رمز ایموجی نوشت.

They enable us to express emotion and empathy in digital communication.

آنها ما را قادر می سازند تا احساسات و همدلی را در ارتباطات دیجیتال ابراز کنیم.

Increasingly, what we're finding is that digital communication is taking over

به طور فزاینده ای، آنچه ما در حال یافتن آن هستیم این است که ارتباطات دیجیتال

from certain aspects of face-to-face interaction.

از جنبه های خاصی از تعامل چهره به چهره استفاده می کند.

In the UK today, for example, adults spend 22 hours online on average each week.

به عنوان مثال، امروزه در بریتانیا، بزرگسالان به طور متوسط ​​هر هفته 22 ساعت را آنلاین می گذرانند.

One of the reasons emojis are so interesting

یکی از دلایل جالب بودن ایموجی ها این

is that they really do enable us

است که واقعاً ما را قادر می سازند تا

to express our emotional selves much more effectively.

خود عاطفی خود را بسیار مؤثرتر بیان کنیم.

OK, so he used a very useful word — 'empathy'.

خوب، بنابراین او از یک کلمه بسیار مفید استفاده کرد - "همدلی".

It means 'the ability to show you understand someone else's feelings'.

این به معنای "توانایی نشان دادن درک احساسات دیگران" است.

OK, tell me more, Dan.

باشه، بیشتر به من بگو، دن.

Yes, adding an emoticon can show you understand and express emotion

بله، افزودن شکلک می تواند به شما نشان دهد که احساسات را درک کرده و ابراز می کنید

and show empathy more clearly.

و همدلی را واضح تر نشان می دهد. همانطور که او می گوید،

In digital communication,

در ارتباطات دیجیتال،

we lack the visual signals we have in face-to-face interaction, as he says.

ما فاقد سیگنال های بصری هستیم که در تعامل رو در رو داریم.

'Interaction', meaning 'when people or things communicate with each other'.

«تعامل» به معنای «زمانی که افراد یا اشیا با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند».

We can also interact with things like machines, computers and social media.

ما همچنین می توانیم با چیزهایی مانند ماشین ها، رایانه ها و رسانه های اجتماعی تعامل داشته باشیم.

Yes, Professor Evans says 60% of information

بله، پروفسور ایوانز می گوید 60 درصد اطلاعات

when we're talking to each other comes from non-verbal cues.

زمانی که با یکدیگر صحبت می کنیم از نشانه های غیرکلامی می آید.

Wow, that's a lot.

وای! بسیار زیاد است.

A 'cue' is 'a signal that you need to do something'.

"Cue" "سیگنالی است که شما باید کاری انجام دهید".

For example, an actor goes on stage after their cue.

به عنوان مثال، یک بازیگر بعد از نشانه هایشان روی صحنه می رود.

And 'non-verbal' means 'without using spoken language'.

و «غیر کلامی» به معنای «بدون استفاده از زبان گفتاری» است.

So, here in the studio there are lots of other 'non-verbal' signals

بنابراین، اینجا در استودیو سیگنال‌های «غیر کلامی» دیگر

about how we're feeling, 'non-verbal cues'.

درباره احساس ما وجود دارد، «نشانه‌های غیرکلامی».

For example, my facial expression, my body language, the look in my eyes, Dan.

مثلا حالت صورتم، زبان بدنم، نگاه توی چشمام، دن. جایی

There's a glint of rage in there somewhere, Neil.

از خشم وجود دارد، نیل.

OK, so let's apply this to digital communication.

خوب، پس بیایید این را در ارتباطات دیجیتال اعمال کنیم.

Imagine I sent you a text saying I hit my finger with a hammer —

تصور کنید برای شما پیامکی فرستادم که می‌گوید با چکش انگشتم را زدم -

how would you respond?

چه پاسخی می‌دهید؟

Well, it depends. Did you hurt yourself badly?

خب، بستگی دارد. به خودت بدی آسیب زدی؟

If I followed it with a sad face emoji, then?

اگر من آن را با یک شکلک چهره غمگین دنبال کردم، پس؟

Then I guess I'd know you hurt yourself. Poor you.

بعد حدس میزنم میدونم به خودت صدمه زدی بیچاره تو.

But if I followed it with a laughing emoji,

اما اگر من آن را با یک شکلک خنده دنبال کنم،

the one with the tears coming out because I'm laughing so much?

آن شکلک که اشک از آن سرازیر می شود زیرا من خیلی می خندم؟

Then I'd probably reply saying how stupid and clumsy you are!

بعد احتمالاً جواب می‌دادم که چقدر احمق و دست و پا چلفتی هستید!

Dan Exactly — without adding the emoji, it's hard to know my emotional state.

دقیقاً دن - بدون افزودن ایموجی، شناخت وضعیت عاطفی من دشوار است.

The emoji is the 'non-verbal cue', like my facial expression.

ایموجی مانند حالت چهره من "نشان غیر کلامی" است .

By the way, is there an emoji meaning clumsy?

در ضمن، آیا ایموجی به معنای دست و پا چلفتی وجود دارد؟

'Clumsy' means 'physically awkward' —

«دست و پا چلفتی» به معنای «از نظر جسمی بی دست و پا» است -

someone who's 'clumsy' falls over a lot and drops things.

کسی که «دست و پا چلفتی» است، زیاد روی زمین می‌افتد و چیزها را رها می‌کند.

Anyway, you were saying emoticons aren't as new as I think?

به هر حال، شما می گفتید شکلک ها آنقدرها هم که من فکر می کنم جدید نیستند؟

Yes, I asked when they were invented.

بله، پرسیدم کی اختراع شدند؟ آیا

Is it a)1606? b)1862? Or c)1982?

a)1606 است؟ ب) 1862؟ یا ج) 1982؟

And I said 1982.

و من گفتم 1982.

Well, in fact, a witty speech Abraham Lincoln reprinted in a newspaper

خوب، در واقع، یک سخنرانی شوخ‌آمیز که آبراهام لینکلن در روزنامه‌ای در سال 1862 تجدید چاپ کرد،

as far back as 1862 included a semicolon with a close brackets.

شامل یک نقطه ویرگول با پرانتز نزدیک بود.

Like a winking face?

مثل صورت چشمکی؟

Exactly. Though people think this was sadly just a typographical error

دقیقا. اگرچه مردم فکر می کنند متاسفانه این فقط یک اشتباه تایپی

or what we normally call a typo.

یا چیزی است که ما معمولاً آن را اشتباه تایپی می نامیم.

A 'typo', 'a spelling mistake made when typing too fast or carelessly'.

یک "اشتباه تایپی"، "یک اشتباه املایی که هنگام تایپ خیلی سریع یا بی دقت انجام می شود".

The official birth of emoticons is usually given as 1982,

تولد رسمی شکلک‌ها معمولاً در سال 1982 است،

when a US professor instructed his students

زمانی که یک استاد آمریکایی به دانش‌آموزانش دستور داد

to use smiley faces to indicate jokes in a digital communication.

که از صورتک‌ها برای نشان دادن جوک‌ها در ارتباطات دیجیتال استفاده کنند.

Wow, so they're over 30 years old. Maybe I should start using them.

وای، پس آنها بیش از 30 سال سن دارند. شاید باید استفاده از آنها را شروع کنم.

Let's round up with another look at today's words.

بیایید با نگاهی دیگر به کلمات امروز جمع بندی کنیم.

Sure. The first word we had was 'empathy'. Do you have a lot of 'empathy', Neil?

مطمئن. اولین کلمه ای که داشتیم «همدلی» بود. آیا شما "همدلی" زیادی دارید، نیل؟

Yes, I think I'm quite good at 'understanding other people's feelings'.

بله، فکر می‌کنم در «درک احساسات دیگران» کاملاً خوب هستم.

My friends tell me that, anyway!

به هر حال دوستانم به من می گویند!

It's important to empathise with your colleagues too.

مهم است که با همکاران خود همدلی کنید.

That's not what I saw in your eyes!

این چیزی نیست که من در چشمان تو دیدم!

Yes, 'empathy' is an important part of all human interaction.

بله، "همدلی" بخش مهمی از تمام تعاملات انسانی است.

Nicely done. If two people 'interact',

به خوبی انجام شد. اگر دو نفر "تعامل" داشته باشند، به این

it means they 'communicate with each other and react to each other'.

معنی است که "با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و به یکدیگر واکنش نشان می دهند".

It's a pretty broad term.

این یک اصطلاح بسیار گسترده است.

We could also talk about the way children 'interact' with the internet.

ما همچنین می توانیم در مورد نحوه "تعامل" کودکان با اینترنت صحبت کنیم. خیلی

Way too much!

زیاد!

Next up, we had 'non-verbal', meaning 'without spoken language'.

بعد، «غیر کلامی» به معنای «بدون زبان گفتاری» داشتیم.

When I first travelled to Poland,

وقتی برای اولین بار به لهستان سفر کردم، از

I used a lot of 'non-verbal' communication to get my message across.

ارتباطات غیرکلامی زیادی برای انتقال پیامم استفاده کردم.

Hand movements, counting with fingers, things like that. Next word, Dan?

حرکات دست، شمردن با انگشتان، چیزهایی از این قبیل. کلمه بعدی دن؟

Next word? Aha! That is my 'cue' to say the next word, which is in fact 'cue'.

کلمه بعدی؟ آها! این «نشانه» من برای گفتن کلمه بعدی است که در واقع «نشانه» است.

A 'cue' is 'a signal to do something'.

"Cue" "سیگنالی برای انجام کاری است".

A commander could give his officer a 'cue' to attack.

یک فرمانده می تواند به افسر خود "نشان" برای حمله بدهد.

Or I could give you a 'cue' to sing a song?

یا من می توانم به شما یک "سرنخ" برای خواندن یک آهنگ بدهم؟

No, thanks. I'll stick with defining words, thank you.

نه ممنون. من به کلمات تعیین کننده ادامه می دهم، متشکرم.

Like 'clumsy', meaning 'physically awkward'.

مانند «دست و پا چلفتی»، به معنای «از نظر فیزیکی ناجور».

I'd have to say, Dan, you're a sporty guy, a talented footballer,

باید بگویم، دن، تو یک مرد ورزشی، یک فوتبالیست با استعدادی،

you're not 'clumsy' at all.

تو اصلا "دست و پا چلفتی" نیستی.

That's what I thought until I broke my leg after a 'clumsy' opponent ran into me.

این چیزی بود که فکر می کردم تا زمانی که بعد از اینکه یک حریف «دست و پا چلفتی» با من برخورد کرد، پایم شکست.

Ouch. Finally, we had type.

آخ. بالاخره تایپ کردیم.

No, no, hang on, that's not right. It should say 'typo'.

نه، نه، صبر کن، این درست نیست. باید بگوید "اشتباه تایپی".

A 'typo' is 'a mistake in a written document or a digital file or message'.

"اشتباه تایپی" "اشتباهی در یک سند نوشته شده یا یک فایل دیجیتال یا پیام" است.

Always check your scripts for 'typos' before reading them, Neil.

همیشه قبل از خواندن اسکریپت های خود را از نظر "اشتباهات تایپی" بررسی کنید، نیل.

And that's the end of today's 6 Minute English. Please join us again soon!

و این پایان 6 دقیقه انگلیسی امروز است. لطفا به زودی دوباره به ما بپیوندید!

And we are on social media too — Facebook, Twitter, Instagram and YouTube.

و ما نیز در رسانه های اجتماعی هستیم - فیس بوک، توییتر، اینستاگرام و یوتیوب.

See you there.

آنجا میبینمت.

— Bye! — Bye!

- خدا حافظ! - خدا حافظ!

6 Minute English from BBC Learning English.

6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English.

Hello. This is 6 Minute English from BBC Learning English. I'm Neil.

سلام. این 6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English است. من نیل هستم.

And I'm Beth.

و من بث هستم.

If you're Deaf or hard of hearing,

اگر ناشنوا یا کم شنوا هستید،

watching television would be impossible without 'subtitles',

تماشای تلویزیون بدون «زیرنویس» غیرممکن است،

'the words of dialogue added at the bottom of the screen

«کلمات دیالوگ اضافه شده در پایین صفحه که

explaining what the characters are saying'.

توضیح می‌دهد شخصیت‌ها چه می‌گویند ».

Subtitled captions aren't only for dialogue.

زیرنویس‌های زیرنویس فقط برای گفتگو نیستند.

In the most dramatic, action-packed scenes of a movie,

در دراماتیک‌ترین صحنه‌های اکشن فیلم،

there might be no-one speaking, but there are plenty of sounds —

ممکن است کسی صحبت نکند، اما صداهای زیادی وجود دارد -

a scream, a thrilling car chase —

فریاد، تعقیب و گریز ماشینی هیجان‌انگیز -

and all these sounds need to be described as well.

و همه این صداها نیز باید توصیف شوند.

In this programme, we'll be meeting Karli Witkowska,

در این برنامه، با کارلی ویتکووسکا،

a subtitler who works on the Stranger Things show,

زیرنویسی که در نمایش Stranger Things کار می کند، ملاقات خواهیم کرد

to find out more.

تا بیشتر بدانیم.

And, of course, we'll be learning some useful new vocabulary as well.

و البته، ما واژگان مفید جدید را نیز یاد خواهیم گرفت.

But first I have a question for you, Neil.

اما ابتدا یک سوال از شما دارم، نیل.

Movie subtitles are written ahead of time,

زیرنویس فیلم ها زودتر از موعد نوشته می شود،

but subtitling for live TV has to be done in the moment, as the person is speaking.

اما زیرنویس برای تلویزیون زنده باید در همان لحظه انجام شود، زیرا شخص در حال صحبت است.

This can lead to mistakes, sometimes very funny ones,

این می تواند منجر به اشتباهاتی شود، گاهی اوقات بسیار خنده دار،

including a subtitle which appeared in an interview

از جمله زیرنویسی که در مصاحبه ای

for the BBC Six O'Clock News in 2019.

برای BBC Six O'Clock News در سال 2019 ظاهر شد.

But what did the subtitle say?

اما زیرنویس چه می گوید؟

Was it a) We can't allow Spider-Man to become prime minister?

آیا الف) ما نمی توانیم اجازه دهیم اسپایدرمن نخست وزیر شود؟

b) We can't allow Superman to become prime minister?

ب) نمی توانیم اجازه دهیم سوپرمن نخست وزیر شود؟

Or c) We can't allow Batman to become prime minister?

یا ج) نمی توانیم اجازه دهیم بتمن نخست وزیر شود؟

Hmm, I guess the subtitling mistake involved Spider-Man.

هوم، حدس می‌زنم اشتباه زیرنویس مربوط به مرد عنکبوتی بود.

I'll reveal the answer later in the programme.

پاسخ را بعداً در برنامه فاش خواهم کرد.

Of course, it's not just Deaf audiences that subtitles help.

البته فقط مخاطبان ناشنوا نیستند که زیرنویس کمک می کند.

The translated subtitles of foreign films are great for learning languages,

زیرنویس‌های ترجمه‌شده فیلم‌های خارجی برای یادگیری زبان عالی هستند و به

letting you read a word and hear how it's pronounced at the same time.

شما امکان می‌دهند یک کلمه را بخوانید و همزمان تلفظ آن را بشنوید.

And because subtitles describe everything, from monster squelches to bombs exploding,

و از آنجایی که زیرنویس‌ها همه چیز را توصیف می‌کنند، از شلیک هیولا گرفته تا انفجار بمب،

it's a great way to learn new adjectives.

راهی عالی برای یادگیری صفت‌های جدید است.

Here's subtitler Karli Witkowska

در اینجا زیرنویس کارلی ویتکووسکا

explaining to BBC Radio 4 programme Word Of Mouth

به برنامه Word Of Mouth رادیو بی بی سی توضیح می دهد که

how her choice of adjective creates emotion for the viewer.

چگونه انتخاب صفت او برای بیننده احساسات ایجاد می کند.

It depends on the genre and depends on the shows,

این به ژانر بستگی دارد و به نمایش ها بستگی دارد،

and so if you have a very upbeat sort of period piece

بنابراین اگر یک قطعه دوره ای بسیار شاداب داشته باشید

where the music is very jaunty,

که در آن موسیقی بسیار شاداب است،

like, you would use the word 'jaunty' to describe the music.

مثلاً از کلمه "جنبش" برای توصیف موسیقی استفاده می کنید.

It just... It's creating an idea of what a sound is like

این فقط... این در حال ایجاد ایده ای از چگونگی صدا

and using a very, very descriptive word in order to do so.

و استفاده از یک کلمه بسیار بسیار توصیفی برای انجام این کار است.

Karli bases her descriptions on the film's 'genre' —

کارلی توصیفات خود را بر اساس «ژانر» فیلم -

'a style of film, music or book with its own particular set of features'.

«سبکی از فیلم، موسیقی یا کتاب با مجموعه‌ای از ویژگی‌های خاص خود» است.

The sound effects needed for a thriller like Stranger Things —

جلوه‌های صوتی مورد نیاز برای فیلم‌های هیجان‌انگیز مانند Stranger Things -

creaking stairs and sudden screams —

پله‌ها و جیغ‌های ناگهانی -

are very different from the sounds used in historical period dramas

بسیار متفاوت از صداهای استفاده‌شده در درام‌های دوره تاریخی است

which are more 'upbeat', 'light-hearted and cheerful'.

که بیشتر «خوش‌حال»، «سبک‌دل و شاد» هستند.

This influences the adjective Karli chooses to describe a sound.

این روی صفتی که Karli برای توصیف یک صدا انتخاب می کند تأثیر می گذارد.

For example, 'upbeat' music might be described as 'jaunty' —

به عنوان مثال، موسیقی «خوش‌حال» را می‌توان به عنوان «جذاب» توصیف کرد -

'full of energy and confidence'.

«پر از انرژی و اعتماد به نفس».

Subtitles started out as an accessibility feature for Deaf audiences

زیرنویس ها به عنوان یک ویژگی دسترسی برای مخاطبان ناشنوا

and to translate foreign language films into English.

و ترجمه فیلم های خارجی زبان به انگلیسی شروع شد.

But, since the growth of online streaming services like Netflix,

اما، از زمان رشد سرویس‌های پخش آنلاین مانند نتفلیکس،

subtitling has become something of an art.

زیرنویس‌نویسی به نوعی هنر تبدیل شده است.

Karli belongs to a team of subtitlers

کارلی متعلق به تیمی از زیرنویس‌ها است

who try to make their descriptions as close as possible to the sounds they hear.

که سعی می‌کنند توضیحات خود را تا حد امکان به صداهایی که می‌شنوند نزدیک کنند.

Here she tells BBC Radio 4's Word Of Mouth

در اینجا او به Word Of Mouth رادیو بی بی سی

about a time her team found exactly the right word.

درباره زمانی می گوید که تیمش دقیقا کلمه مناسب را پیدا کرده است.

I loved 'gobsmacked silence',

من «سکوت مات‌زده» را دوست داشتم،

because you were able to tell that people were, like, almost on the verge of a gasp,

زیرا می‌توانستید بگویید که مردم تقریباً در آستانه یک نفس

or on the verge of, like, a shock, and that was the atmosphere,

یا در آستانه یک شوک هستند، و این جو بود،

but there wasn't actually a sound,

اما در واقع چنین چیزی وجود نداشت. یک صدا،

so when my colleague came up with that one,

بنابراین وقتی همکارم آن یکی را مطرح کرد،

I definitely wanted to give him a virtual high five.

من قطعاً می خواستم به او یک پنج مجازی مجازی بدهم.

In this scene, the surprised characters were about to 'gasp' —

در این صحنه، شخصیت‌های غافلگیر شده نزدیک به «نفس کشیدن» بودند -

'take in a short, quick breath of air'.

«یک نفس کوتاه و سریع هوا بکشند».

There was no speech or sound in the scene,

هیچ گفتار یا صدایی در صحنه وجود نداشت،

but Karli's team found the perfect adjective to describe the silence —

اما تیم کارلی صفت کاملی را برای توصیف سکوت پیدا کردند -

'gobsmacked', which is slang for 'being so surprised you can't speak'.

«محبت شده»، که در اصطلاح عامیانه به معنای «آنقدر متعجب باشی که نمی‌توانی صحبت کنی» است.

This was definitely one description that deserved a 'high five' —

این قطعاً یکی از توصیف‌هایی بود که مستحق یک «پنج بالا» بود -

'lifting up your hand to clap hands with someone else

«دست خود را برای دست زدن با شخص دیگری

as a greeting or to say well done'.

به‌عنوان یک سلام یا احوالپرسی بالا ببرید».

In fact, the phrase 'gobsmacked silence' was so good it went viral

در واقع، عبارت "سکوت غمگین" آنقدر خوب بود که در فضای مجازی منتشر شد

and started being used in all kinds of situations.

و شروع به استفاده در انواع موقعیت ها کرد.

Maybe gobsmacked was how the viewers of that TV news programme felt,

شاید تعجب بینندگان آن برنامه خبری تلویزیون بود،

you know, the mistaken subtitle you asked me about in your question.

می‌دانید، زیرنویس اشتباهی که در سوالتان از من پرسیدید.

I guessed the incorrect subtitle

حدس می‌زدم که زیرنویس نادرست

was "We can't allow Spider-Man to become prime minister".

«ما نمی‌توانیم اجازه دهیم مرد عنکبوتی نخست‌وزیر شود» بود.

Which was the wrong answer, I'm afraid.

میترسم که جواب اشتباه بود

In fact, the interviewee said, "We can't allow that man to become prime minister",

در واقع، مصاحبه‌شونده در مورد بوریس جانسون گفت: «ما نمی‌توانیم اجازه دهیم آن مرد نخست‌وزیر شود»

speaking about Boris Johnson, but the misheard subtitle appeared as Batman.

، اما زیرنویس نادرست به‌عنوان بتمن ظاهر شد.

OK, let's recap the vocabulary we've learnt from this programme on subtitles,

خوب، بیایید واژگانی را که از این برنامه آموخته‌ایم در زیرنویس،

starting with 'genre' —

با «ژانر» شروع کنیم -

'a style of film, music or book with its own particular set of characteristics'.

«سبکی از فیلم، موسیقی یا کتاب با مجموعه‌ای از ویژگی‌های خاص خود».

Something which is 'upbeat' is 'cheerful, hopeful and light-hearted'.

چیزی که "خوشحال" است "شاد، امیدوار و سبک دل" است.

The adjective 'jaunty' means 'full of energy and confidence'.

صفت «جلو» به معنای «پر از انرژی و اعتماد به نفس» است.

If you 'gasp', you 'take in a short, quick breath of air in surprise or in pain'.

اگر "نفس" می زنید، " در حالت تعجب یا درد، یک نفس کوتاه و سریع هوا می کشید".

You can use the slang expression 'gobsmacked'

می توانید از عبارت عامیانه "محفل شده" استفاده کنید،

when someone is 'so surprised they can't speak'.

زمانی که شخصی "آنقدر متعجب است که نمی تواند صحبت کند".

And finally, if you give someone a 'high five',

و در نهایت، اگر به کسی «بالا پنج» بدهید، «

you 'hold up your hand above your head,

دستتان را بالای سرتان می‌گیرید، برای

clapping hands with somebody else as a greeting, or to say well done'.

احوالپرسی یا برای احوالپرسی با شخص دیگری دست می‌زنید».

Once again, our 6 minutes are up. Goodbye for now!

یک بار دیگر، 6 دقیقه ما تمام شد. فعلا خدانگهدار! خدا

Bye!

حافظ!

6 Minute English from BBC Learning English.

6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English.

Hello. This is 6 Minute English from BBC Learning English. I'm Sam.

سلام. این 6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English است. من سام هستم

And I'm Rob.

و من راب هستم.

The British are not famous for their food,

انگلیسی ها به غذایشان معروف نیستند

or rather they are famous, but for bad food!

یا بهتر است بگوییم معروف هستند، بلکه به خاطر غذای بد معروف هستند!

While French and Italian cooking is admired around the world,

در حالی که آشپزی فرانسوی و ایتالیایی در سرتاسر جهان مورد تحسین قرار می‌گیرد،

the UK has a reputation for overboiled vegetables, mushy peas,

بریتانیا به سبزیجات پخته شده، نخود فرنگی

and 'black pudding' — 'a dish made from pig's blood'!

و «پودینگ سیاه» شهرت دارد - «غذایی که از خون خوک درست می‌شود».

Ugh, that doesn't sound very tasty, does it?

اوه، این خیلی خوشمزه به نظر نمی رسد، اینطور است؟

But I don't think our reputation for bad cooking is still true today, Sam.

اما من فکر نمی کنم شهرت ما برای آشپزی بد امروز هم صادق باشد، سام.

The last twenty years have seen big changes

بیست سال گذشته شاهد تغییرات بزرگی بوده ایم

as Brits have fallen in love with international foods

زیرا بریتانیایی ها عاشق غذاهای بین المللی

like Indian curry and Asian rice dishes,

مانند کاری هندی و غذاهای برنج آسیایی

and with non-traditional cooking like vegetarian and vegan food.

و آشپزی غیر سنتی مانند غذاهای گیاهی و وگان شده اند.

Some of the most popular food in Britain comes from other countries,

برخی از محبوب ترین غذاها در بریتانیا از کشورهای دیگر می آیند

and includes the recipes, flavours and tastes of those faraway places.

و شامل دستور العمل ها، طعم ها و مزه های آن مکان های دور هستند.

But how do recipes and cooking ideas from all over the world

اما چگونه دستور العمل ها و ایده های آشپزی از سراسر جهان

make their way onto the British dining table?

به میز ناهار خوری بریتانیا راه پیدا می کنند؟

In this programme, we'll be finding out.

در این برنامه، ما متوجه خواهیم شد.

We'll be meeting the recipe translators.

ما با مترجمان دستور غذا ملاقات خواهیم کرد.

These chefs translate 'recipes' —

این سرآشپزها «دستورالعمل‌ها» -

'the instructions explaining how to combine the different items,

«دستورالعمل‌هایی که توضیح می‌دهد چگونه مواد مختلف را با هم ترکیب می‌کنند،

the ingredients, they will cook' — from their own language into English.

مواد اولیه را که می‌پزند» را از زبان خودشان به انگلیسی ترجمه می‌کنند.

And, of course, we'll be learning some new vocabulary as well.

و البته، ما واژگان جدیدی را نیز یاد خواهیم گرفت.

Sounds good, Rob, but first I have a question for you.

خوب به نظر می رسد راب، اما ابتدا یک سوال از شما دارم.

It may be true that British cooking is better than it used to be,

شاید درست باشد که آشپزی بریتانیایی بهتر از گذشته است،

but there's still some pretty bad food out there.

اما هنوز هم غذاهای بسیار بدی وجود دارد .

So, according to a 2019 YouGov survey, which UK food was voted the worst?

بنابراین، طبق نظرسنجی YouGov در سال 2019، کدام غذای بریتانیا بدترین رای داده است؟

Was it a) steak and kidney pies? b) Scotch eggs? Or c) haggis?

الف) استیک و کیک کلیوی بود؟ ب) تخم مرغ اسکاچ؟ یا ج) هاگیس؟

Oh, I've got to say Scotch eggs, I've never liked them that much!

اوه، باید بگویم تخم مرغ اسکاچ، من هرگز آنها را آنقدر دوست نداشتم!

OK. All right, Rob, I'll reveal the answer later in the programme.

خوب. بسیار خوب، راب، پاسخ را بعداً در برنامه فاش خواهم کرد.

Now, as anyone who speaks more than one language knows,

اکنون، همانطور که هر کسی که بیش از یک زبان صحبت می‌کند، می‌داند،

translating involves more than getting the dictionary out.

ترجمه به چیزی بیش از بیرون آوردن فرهنگ لغت نیاز دارد.

Recipe translators need to know the vocabulary

مترجمان دستور غذا باید واژگان

for different ingredients and cooking techniques,

مواد مختلف و تکنیک های آشپزی را بدانند و

while also preserving the heart of the recipe.

در عین حال قلب دستور غذا را نیز حفظ کنند.

Listen as BBC World Service programme The Food Chain

به عنوان برنامه سرویس جهانی بی‌بی‌سی، زنجیره غذایی

talks with recipe translator Rosa Llopis.

با مترجم دستور غذا، رزا لوپیس صحبت می‌کند. در

Long story short, I began to work as an interpreter for Le Cordon Bleu,

خلاصه داستان، من شروع به کار به عنوان مترجم برای Le Cordon Bleu،

the French cuisine school, and I realised there was no,

مدرسه آشپزی فرانسوی کردم، و متوجه شدم که

I mean, no such a specialisation, in Spain at least,

چنین تخصصی، حداقل در اسپانیا،

like, in gastronomy or cooking translation.

مانند ترجمه غذا یا ترجمه آشپزی، وجود ندارد.

Recipe translation is closely connected to 'gastronomy' —

ترجمه دستور غذا ارتباط نزدیکی با «غذاشناسی» دارد -

'the art and knowledge involved in preparing and eating good food'.

«هنر و دانشی که در تهیه و خوردن غذای خوب دخیل است».

This is contained in a country's traditional recipes,

این در دستور العمل های سنتی یک کشور،

written in its own language, not English,

نوشته شده به زبان خود، نه انگلیسی، وجود دارد، از این رو

hence Rosa's decision to specialise in recipe translation.

روزا تصمیم گرفت در ترجمه دستور پخت تخصص پیدا کند.

If you 'specialise' in a subject,

اگر در موضوعی «تخصص» هستید، «

you 'focus on studying and learning all about it'.

روی مطالعه و یادگیری همه چیز در مورد آن تمرکز می کنید».

When Rosa is asked how she became a recipe translator,

وقتی از رزا می پرسند که چگونه مترجم دستور پخت غذا شد،

she begins by saying 'to cut a long story short'.

او با گفتن «یک داستان طولانی را کوتاه کنم» شروع می کند.

This phrase can be used when you are

این عبارت را می توان زمانی به کار برد که شما در حال

'explaining what happened in a few words, without giving all the details'.

توضیح آنچه اتفاق افتاده در چند کلمه، بدون ارائه تمام جزئیات هستید.

Like most recipe translators, Rosa's goal is to produce a cookbook in English

مانند بسیاری از مترجمان دستور غذا، هدف رزا تولید کتاب آشپزی به زبان انگلیسی است که

containing the best recipes from her own country, Spain.

حاوی بهترین دستور العمل ها از کشور خودش، اسپانیا باشد.

But doing this is not so easy,

اما

as she explained to BBC World Service programme The Food Chain.

همانطور که او به برنامه سرویس جهانی بی‌بی‌سی The Food Chain توضیح داد، انجام این کار چندان آسان نیست.

If my readers can't replicate those recipes, they won't buy the book,

اگر خوانندگان من نتوانند آن دستور العمل ها را تکرار کنند، کتاب را نمی خرند،

so what I mean is, I don't only have to find, for instance,

بنابراین منظور من این است که، برای مثال، فقط باید

the translation of the name of an ingredient.

ترجمه نام یک ماده را پیدا کنم.

If it's an ingredient that we don't use or we don't have in Spain,

اگر این ماده‌ای است که در اسپانیا از آن استفاده نمی‌کنیم یا نداریم،

I always try to offer an alternative so they can mimic the flavour or the results.

من همیشه سعی می‌کنم یک جایگزین ارائه کنم تا بتوانند طعم یا نتایج را تقلید کنند.

Rosa's cookbook allows readers to 'replicate' her dishes —

کتاب آشپزی رزا به خوانندگان این امکان را می‌دهد که غذاهای او را «تکرار کنند» -

'to make them again in exactly the same way'.

«دوباره آنها را دقیقاً به همان روش درست کنند».

But this isn't easy when the recipe includes

اما وقتی دستور غذا حاوی

ingredients which are difficult to find.

موادی باشد که یافتن آنها دشوار است، این آسان نیست.

Something like lemongrass, which is used in some Spanish cooking,

چیزی شبیه علف لیمو که در برخی از آشپزی اسپانیایی استفاده می شود،

but can be hard to find in the shops.

اما در مغازه ها به سختی می توان آن را پیدا کرد.

For this reason, Rosa gives an alternative —

به همین دلیل، رزا یک جایگزین ارائه می دهد -

a substitute ingredient which 'mimics', or 'copies', the flavour of a certain food.

یک ماده جایگزین که طعم یک غذای خاص را «تقلید» یا «کپی» می کند.

To mimic the flavour of lemongrass, for example, she recommends using lemon juice.

برای مثال، برای تقلید از طعم علف لیمو، استفاده از آب لیمو را توصیه می کند.

It's not easy work, but thanks to recipe translators like Rosa,

کار آسانی نیست، اما به لطف مترجمان دستور العمل مانند رزا،

people here in the UK can cook something

مردم اینجا در بریتانیا می توانند چیزی

a little tastier than meat and boiled vegetables.

کمی خوشمزه تر از گوشت و سبزیجات آب پز بپزند.

Speaking of which, it's time to reveal the answer to my question, Rob.

در این مورد، وقت آن است که پاسخ سوالم را فاش کنم، راب.

Yes, you asked which food was voted the worst by a recent UK YouGov survey

بله، شما پرسیدید که کدام غذا در نظرسنجی اخیر YouGov در بریتانیا بدترین رای داده است

and I said it was Scotch eggs.

و من گفتم این تخم مرغ اسکاچ است.

That's boiled eggs wrapped in sausage meat and breadcrumbs, yuck!

این تخم مرغ آب پز است که در گوشت سوسیس و پودر سوخاری پیچیده شده است.

Well, in fact, the correct answer was c) haggis, which doesn't sound much nicer,

خب، در واقع، پاسخ صحیح ج) هاگیس بود که به نظر قشنگتر نمی آید،

because the Scottish dish haggis is made using a sheep's stomach!

زیرا غذای اسکاتلندی هاگیس با استفاده از شکم گوسفند درست می شود!

Eurgh, yuck!

اوه، اوه!

OK, let's quickly move on to recap the vocabulary

خوب، بیایید به سرعت واژگانی را که

we've learnt from this programme, starting with 'ingredient' —

از این برنامه آموخته‌ایم، با «مواد تشکیل دهنده» شروع کنیم -

'an item of food that is combined with other food to prepare a particular dish'.

«یک ماده غذایی که برای تهیه یک غذای خاص با غذای دیگر ترکیب می‌شود».

'Gastronomy' is 'the art and knowledge

«غذاشناسی» «هنر و دانشی است که

involved in preparing and eating good food'.

در تهیه و خوردن غذای خوب دخیل است».

If you 'specialise' in something,

اگر در چیزی "تخصص" دارید، "

you have 'spent time studying and learning all about it,

زمانی را صرف مطالعه و یادگیری همه چیز در مورد آن کرده اید و

becoming an expert in that subject'.

در آن موضوع متخصص شده اید".

The phrase 'to cut a long story short' is used in British English

عبارت 'to cut a long story short' در انگلیسی بریتانیایی

when you want 'to explain what happened in a few words,

زمانی استفاده می شود که می خواهید 'آنچه را که اتفاق افتاده در چند کلمه توضیح دهید،

without giving all the details'.

بدون ارائه تمام جزئیات'.

To 'replicate' something means 'to make or do it again in exactly the same way'.

"تکثیر" چیزی به معنای "ساختن یا انجام دوباره آن دقیقاً به همان روش" است.

And finally, to 'mimic' something means

و در نهایت، «تقلید» چیزی به معنای

'to copy the way in which it is done, sometimes in a funny way'.

«کپی کردن از روشی است که انجام می‌شود، گاهی اوقات به شیوه‌ای خنده‌دار».

Well, once again, our six minutes are up. Bye for now!

خوب، یک بار دیگر، شش دقیقه ما تمام شد. فعلا خداحافظ!

Bye-bye!

خداحافظ!

6 Minute English from BBC Learning English.

6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English.

Hello. This is 6 Minute English from BBC Learning English. I'm Sam.

سلام. این 6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English است. من سام هستم

And I'm Rob.

و من راب هستم.

When Sarah Ott was growing up in Florida in the 1990s, she loved playing in nature.

وقتی سارا اوت در دهه 1990 در فلوریدا بزرگ می شد، عاشق بازی در طبیعت بود.

She picked up litter in the street and took it home to recycle.

او زباله ها را در خیابان جمع کرد و برای بازیافت به خانه برد.

But later, in college, Sarah became surrounded by people in her community

اما بعدها، در دانشگاه، سارا توسط افرادی در جامعه خود احاطه شد

who didn't share her love of the environment —

که عشق او به محیط زیست را نداشتند -

people who didn't believe that climate change was real.

افرادی که باور نداشتند تغییرات آب و هوایی واقعی است.

And, slowly, Sarah started to doubt it as well.

و آرام آرام سارا هم به این موضوع شک کرد. بر اساس برخی برآوردها،

'Climate deniers' — 'people who don't believe that climate change is happening,

«انکارکنندگان آب و هوا» - «افرادی که باور ندارند تغییرات آب و هوایی در حال رخ دادن است،

or that it isn't caused by humans' —

یا این که توسط انسان ایجاد نشده است»،

make up around nine percent of the American population,

حدود 9 درصد از جمعیت آمریکا را تشکیل می دهند

according to some estimates.

.

Now, Sarah works as a climate campaigner

اکنون، سارا به عنوان یک مبارز آب و هوا

at the US National Center for Science Education,

در مرکز ملی آموزش علوم ایالات متحده کار می کند و به

teaching children the science behind climate change,

کودکان علوم مربوط به تغییرات آب و هوایی را آموزش می دهد،

but her journey there was a difficult one, and she lost many friends on the way.

اما سفر او به آنجا یک سفر دشوار بود و او دوستان زیادی را در راه از دست داد.

In this programme, we'll be discussing 'climate deniers',

در این برنامه، «منکران آب و هوا» را مورد بحث قرار خواهیم داد

and finding out how to talk with people who doubt the science of global warming.

و خواهیم فهمید که چگونه با افرادی که به علم گرمایش جهانی شک دارند صحبت کنیم.

And, as usual, we'll be learning some new vocabulary as well.

و طبق معمول، واژگان جدیدی را نیز یاد خواهیم گرفت.

But before that, I have a question for you, Rob.

اما قبل از آن، من یک سوال از شما دارم، راب.

Whatever 'climate deniers' think, there is strong agreement on the issue

«انکارکنندگان آب و هوا» هر چه فکر می‌کنند،

among scientists on the Intergovernmental Panel on Climate Change, the IPCC.

بین دانشمندان هیئت بین‌دولتی تغییرات آب و هوایی، IPCC، توافق قوی در مورد این موضوع وجود دارد.

So, what percentage of the world's scientific community

بنابراین، چند درصد از جامعه علمی جهان

agree that climate change is real?

موافق هستند که تغییرات آب و هوایی واقعی است؟

Is it a) 79 percent? b) 89 percent? Or c) 99 percent?

آیا الف) 79 درصد است؟ ب) 89 درصد؟ یا ج) 99 درصد؟

Ooh, I'll have a guess and I'll say it's 99 percent.

اوه، من حدس می زنم و می گویم 99 درصد است.

OK, I will reveal the answer later in the programme, Rob.

خوب، من جواب را بعداً در برنامه فاش خواهم کرد، راب.

Marco Silva is a climate disinformation reporter for the BBC.

مارکو سیلوا یک گزارشگر اطلاعات نادرست آب و هوا برای بی بی سی است.

He told BBC World Service programme The Climate Question

او به برنامه سرویس جهانی بی‌بی‌سی The Climate Question گفت که

what he's learned about reporting on the issue from around the world.

درباره گزارش‌دهی درباره این موضوع از سراسر جهان چه آموخته است.

It's quite important to make here a very clear distinction between being wrong,

بسیار مهم است که در اینجا تمایز بسیار واضحی بین اشتباه بودن،

ill-informed about climate change and being a full-blown climate denier.

ناآگاهی در مورد تغییرات آب و هوایی و منکر کامل آب و هوا بودن قائل شویم.

A lot of people may not be very well-versed with the science,

بسیاری از مردم ممکن است با علم،

the facts of climate change.

حقایق تغییرات آب و هوایی چندان آشنا نباشند.

To be honest, they can at times be quite complex, quite dense.

صادقانه بگویم، گاهی اوقات می توانند بسیار پیچیده، کاملا متراکم باشند.

Some people may have genuine questions about the subject.

برخی از افراد ممکن است سوالات واقعی در مورد موضوع داشته باشند.

So, with information, with facts, those people can be convinced.

بنابراین، با اطلاعات، با حقایق، می توان آن افراد را قانع کرد. با این

Climate deniers, though, people who reject the basic facts of climate change,

حال، منکران اقلیم، افرادی که حقایق اساسی تغییرات آب و هوایی را رد می کنند،

are likely to be more difficult to persuade.

احتمالاً متقاعد کردن آنها دشوارتر است.

Marco distinguishes a 'full-blown' 'climate denier' —

مارکو یک «منکر کامل آب و هوا» را متمایز می کند -

someone who 'is completely committed to the idea',

کسی که «کاملاً به این ایده متعهد است»،

from someone who is simply 'ill-informed',

از کسی که به سادگی «ناآگاه است»،

meaning someone who 'knows less than they should about a particular topic'.

یعنی کسی که «در مورد یک موضوع خاص کمتر از آنچه باید می داند».

Marco thinks it's possible persuade an ill-informed person

مارکو فکر می‌کند که می‌توان یک فرد ناآگاه را متقاعد کرد

that climate change is a fact,

که تغییرات آب و هوا یک واقعیت است،

for example by sharing personal stories

برای مثال با به اشتراک گذاشتن داستان‌های شخصی

of how the weather has changed in recent years,

در مورد چگونگی تغییر آب و هوا در سال‌های اخیر،

or by asking them why they doubt the scientific evidence.

یا با پرسیدن اینکه چرا به شواهد علمی شک دارند.

'Full-blown' 'climate deniers', on the other hand, are much harder to persuade.

از سوی دیگر، متقاعد کردن «انکارکنندگان آب و هوا» کاملاً دشوارتر است.

Here's Marco Silva again, sharing some advice on how best to talk to people

در اینجا دوباره مارکو سیلوا، توصیه هایی را در مورد بهترین روش صحبت با مردم

about the climate with BBC World Service programme The Climate Question.

در مورد آب و هوا با برنامه سرویس جهانی بی بی سی The Climate Question به اشتراک می گذارد.

A number of researchers and academics have looked into exactly this topic before.

تعدادی از محققین و دانشگاهیان قبلاً دقیقاً به این موضوع پرداخته اند.

Professor Sander van der Linden,

پروفسور ساندر ون در لیندن،

Professor of Social Psychology at the University of Cambridge, is one of them.

استاد روانشناسی اجتماعی در دانشگاه کمبریج، یکی از آنهاست.

He's been looking into this long and hard,

او این موضوع را طولانی و سخت بررسی کرده است،

and when I spoke to him, he gave me a couple of tips.

و وقتی با او صحبت کردم، چند راهنمایی به من داد.

For instance, don't challenge a climate denier directly.

برای مثال، مستقیماً یک منکر آب و هوا را به چالش نکشید.

Don't confront them telling them that they're this or that,

با آنها روبرو نشوید که به آنها بگویید این یا آن هستند، به

throwing insults at them, that their beliefs are wrong —

آنها توهین نکنید، باورهایشان اشتباه است -

that sort of attitude or strategy is only likely to backfire.

این نوع نگرش یا استراتژی فقط نتیجه معکوس دارد.

If you do that, the chances are

اگر این کار را انجام دهید، این احتمال وجود دارد که

people are just going to hold on to their views even more firmly.

مردم حتی بیشتر به نظرات خود پایبند باشند.

Marco mentions Professor van der Linden,

مارکو از پروفسور ون در لیندن،

a psychologist who has 'taken a long, hard look' at the issue of climate denial.

روانشناسی که « نگاهی طولانی و سخت» به موضوع انکار آب و هوا داشته است، یاد می کند.

If you 'take a long, hard look' at something,

اگر به چیزی «نگاهی طولانی و سخت» بیندازید ، «

you 'examine it very carefully in order to improve it for the future'.

آن را با دقت بررسی می‌کنید تا برای آینده آن را بهبود ببخشید».

Professor van der Linden advises us not to challenge 'climate deniers' directly,

پروفسور ون در لیندن به ما توصیه می‌کند که مستقیماً «منکران اقلیم» را به چالش نکشیم

and never to 'throw insults' —

و هرگز «توهین نکنیم» - «مستقیماً به کسی

'to say offensive, hurtful things directly to someone'.

چیزهای توهین‌آمیز و آزاردهنده بگوییم» .

This approach is unlikely to work and will probably 'backfire',

بعید است که این رویکرد کارساز باشد و احتمالاً نتیجه معکوس خواهد داشت،

or 'have the opposite effect from that intended',

یا «تأثیر معکوس با آنچه در نظر گرفته شده است» خواهد داشت،

such as making that person's opinion even stronger.

مثلاً نظر آن شخص را قوی‌تر می‌کند.

Instead, what's needed is understanding and empathy —

درعوض، آنچه مورد نیاز است درک و همدلی است –

realising that 'climate deniers' cannot control the life events

درک این نکته که «انکارکنندگان آب و هوا» نمی توانند وقایع زندگی را

that led them to mistrust science

که آنها را به بی اعتمادی به علم سوق داده است کنترل کنند

and the patience to try to show them the difference between fact and fiction.

و صبر و حوصله برای نشان دادن تفاوت بین واقعیت و تخیل به آنها.

OK, it's time to reveal the answer to your question now, Sam —

خوب، اکنون زمان آن است که پاسخ سؤال خود را فاش کنیم، سام -

what percentage of the global scientific community

چند درصد از جامعه علمی جهانی

agree that human-caused climate change is real?

موافق هستند که تغییرات آب و هوایی ناشی از انسان واقعی است؟

And I guessed it was 99 percent.

و حدس زدم 99 درصد باشد.

— And that was the correct answer, Rob! — Aha!

- و این پاسخ درست بود، راب! - آها!

The scientific evidence for a climate emergency is overwhelming,

شواهد علمی برای یک وضعیت اضطراری آب و هوایی بسیار زیاد است و

leaving just the question of what we do about it.

فقط این سوال را باقی می گذارد که ما در مورد آن چه می کنیم.

OK, let's recap the vocabulary we've learned

خوب، بیایید واژگانی را که

from this programme on 'climate deniers' —

از این برنامه در مورد «انکارکنندگان آب و هوا» آموخته‌ایم را بازنویسی کنیم -

'people who do not accept that climate change is real'.

«افرادی که نمی‌پذیرند که تغییرات آب و هوایی واقعی است».

Someone who is 'ill-informed'

کسی که "ناآگاه" است

'knows less than they should about a particular topic'.

"کمتر از آنچه که باید در مورد یک موضوع خاص می داند".

The adjective 'full-blown' means 'completely committed or developed'.

صفت "تمام بال" به معنای "کاملاً متعهد یا توسعه یافته" است.

The idiom 'to take a long, hard look' at something

اصطلاح "نگاهی طولانی و سخت" به چیزی

means 'to examine something very carefully in order to improve it for the future'.

به معنای "بررسی بسیار دقیق چیزی به منظور بهبود آن برای آینده" است.

If you 'throw insults',

اگر "توهین پرتاب کنید"، "مستقیماً به کسی

you 'say offensive, hurtful things directly to someone'.

چیزهای توهین آمیز و آزاردهنده می گویید" .

And finally, if your actions 'backfire',

و در نهایت، اگر اقدامات شما نتیجه معکوس داشته باشد،

they 'have the opposite effect from the one you intended'.

آنها «تأثیر معکوس با آنچه در نظر داشتید دارند».

Once again, our six minutes are up! Bye for now!

یک بار دیگر، شش دقیقه ما تمام شد! فعلا خداحافظ!

Bye-bye!

خداحافظ!

6 Minute English from BBC Learning English.

6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English.