Using 'too', 'very' and 'enough' - Goldilocks and the three bears

Goldilocks and the three bears

Goldilocks and the Three Bears

This is a story about a young girl named Goldilocks.

این داستان در مورد دختر جوانی به نام Goldilocks است.

One day, she was walking in the woods when she saw a house.

یک روز او در جنگل قدم می زد که خانه ای را دید.

She knocked on the door, but no one answered. In fact, the door wasn't locked, and when it opened,

در زد اما کسی جواب نداد. در واقع در قفل نبود و وقتی در باز شد،

Goldilocks walked straight in. What she didn't know was that in the house lived a family of three bears.

گلدیلاکز مستقیم وارد شد. چیزی که او نمی دانست این بود که در خانه یک خانواده سه خرس زندگی می کردند.

They had left the house to go for a walk.

خانه را ترک کرده بودند تا قدم بزنند.

Goldilocks walked into the kitchen and found three bowls of porridge. She was hungry, so

گلدیلاک وارد آشپزخانه شد و سه کاسه فرنی پیدا کرد. او گرسنه بود،

she picked up a spoon and tasted the porridge from the first bowl.

بنابراین یک قاشق برداشت و فرنی را از اولین کاسه مزه کرد.

"This porridge is too hot!" she cried out.

"این فرنی خیلی داغ است!" او فریاد زد

So, she tasted the porridge from the second bowl.

بنابراین، او طعم فرنی کاسه دوم را چشید .

"This porridge is too cold," she said.

او گفت: "این فرنی خیلی سرد است."

So, she tasted the last bowl of porridge.

بنابراین، او آخرین کاسه فرنی را چشید. با خوشحالی

"Ah, this porridge is just right" she said happily and she ate it all up.

گفت: آه، این فرنی درست است و همه را خورد.

After eating the porridge, Goldilocks decided she felt a little tired. So, she walked into

پس از خوردن فرنی، گلدیلاکز تصمیم گرفت که کمی احساس خستگی کند. بنابراین، او به

the living room, where she saw three chairs. She sat in the first chair to rest her feet.

اتاق نشیمن رفت و در آنجا سه ​​صندلی را دید. روی اولین صندلی نشست تا پاهایش را استراحت دهد.

"This chair is too big!" she exclaimed.

"این صندلی خیلی بزرگ است!" او فریاد زد.

So, she sat in the second chair.

بنابراین، او روی صندلی دوم نشست.

"This chair is too big, too!" she whined.

"این صندلی هم خیلی بزرگ است!" او ناله کرد.

So, she tried the last and smallest chair.

بنابراین، او آخرین و کوچکترین صندلی را امتحان کرد.

"Ah, this chair is just right", she sighed. The chair was big enough

آهی کشید: "آه، این صندلی درست است." صندلی به اندازه‌ای بزرگ بود که

for Goldilocks to sit in, but as she went to sit down it broke into pieces.

گلدی‌لوکس بتواند روی آن بنشیند، اما وقتی او برای نشستن رفت، تکه تکه شد.

There were too many pieces and it was too much trouble to fix, so she quickly got up and left the room.

تعداد قطعات خیلی زیاد بود و تعمیر آن خیلی مشکل داشت، بنابراین او به سرعت بلند شد و اتاق را ترک کرد.

Goldilocks was very tired by this time, so she went upstairs to the bedroom.

گلدیلاک در این زمان بسیار خسته شده بود، بنابراین او به طبقه بالا به اتاق خواب رفت.

She lay down on the first bed, but it was too hard. Then she lay on the second bed, but it was

روی تخت اول دراز کشید، اما خیلی سخت بود. سپس روی تخت دوم دراز کشید، اما

too soft. So, she lay down on the third bed, and it was just right. She fell straight to

خیلی نرم بود. بنابراین، او روی تخت سوم دراز کشید و درست بود. مستقیم به

sleep. While she was sleeping, the three bears came home.

خواب رفت. در حالی که او خواب بود، سه خرس به خانه آمدند.

They walked into the kitchen.

وارد آشپزخانه شدند. خرس پاپا

"Someone's been eating my porridge," growled the Papa bear.

غرغر کرد: "یکی داشت فرنی من را می خورد ." خرس مامان

"Someone's been eating my porridge," said the Mama bear.

گفت: "یکی داشت فرنی من را می خورد."

"Someone's been eating my porridge, and they ate it all up!" cried the Baby bear.

"یکی داشت فرنی من را می خورد و آنها همه را خوردند!" بچه خرس گریه کرد.

Then they walked into the living room.

سپس وارد اتاق نشیمن شدند. خرس پاپا

"Someone's been sitting in my chair," growled the Papa bear.

غرغر کرد: "یکی روی صندلی من نشسته است ." خرس مامان

"Someone's been sitting in my chair," said the Mama bear.

گفت: "یکی روی صندلی من نشسته است."

"Someone's been sitting in my chair, and they've broken it all to pieces!" cried the Baby bear.

"یکی روی صندلی من نشسته و همه را تکه تکه کرده اند!" بچه خرس گریه کرد.

They decided to look around some more, and went up to the bedroom.

آنها تصمیم گرفتند کمی بیشتر به اطراف نگاه کنند و به اتاق خواب رفتند. خرس پاپا

"Someone's been sleeping in my bed," growled the Papa bear.

غرغر کرد: "یکی در تخت من خوابیده است ." خرس مامان گفت:

"Someone's been sleeping in my bed, too," said the Mama bear.

"یکی هم در تخت من خوابیده است."

"Someone's been sleeping in my bed, and she's still there!" cried the Baby bear.

"یکی در تخت من خوابیده است و او هنوز آنجاست!" بچه خرس گریه کرد.

Just then, Goldilocks woke up. She was terrified! She screamed, "Help!" jumped up and ran out of the room.

درست در همان لحظه، گلدیلاک از خواب بیدار شد. او ترسیده بود! او فریاد زد: "کمک!" از جا پرید و از اتاق بیرون دوید.

Then she ran down the stairs, opened the door, and ran away into the woods.

سپس از پله ها پایین دوید، در را باز کرد و به داخل جنگل فرار کرد.

And she never returned to the home of the three bears again.

و دیگر هرگز به خانه سه خرس برنگشت.