BOX SET: English vocabulary mega-class! 😍 Learn 8 English idioms in 20 minutes!

Hello and welcome to The English We Speak from BBC Learning English. I'm Feifei.

سلام و به The English We Speak از BBC Learning English خوش آمدید. من فیفی هستم.

And I'm Neil.

و من نیل هستم.

Hang on a minute, Feifei.

یک دقیقه صبر کن فیفی

Your champagne and caviar will be arriving in just a minute.

شامپاین و خاویار شما فقط در یک دقیقه می رسد.

Champagne and caviar? But we're recording a programme.

شامپاین و خاویار؟ اما ما در حال ضبط یک برنامه هستیم.

Yes, and when we're finished,

بله، و وقتی کارمان تمام شد،

your Rolls Royce will be arriving to take you back to the palace.

رولز رویس شما خواهد آمد تا شما را به قصر برگرداند.

Rolls Royce?

رولز - رویس؟

Palace? Are you OK?

قصر؟ خوبی؟

Oh, would you prefer a limousine?

اوه، آیا لیموزین را ترجیح می دهید؟

Right, Neil. What's going on?

درسته نیل چه خبر است؟

I'm giving you 'the royal treatment'.

من به شما "درمان سلطنتی" می دهم.

Ah, I see.

آه، می بینم.

To give someone 'the royal treatment'

"رفتار سلطنتی" به کسی

means to behave towards them as if they're very important.

به معنای رفتار کردن با او به گونه ای است که گویی او بسیار مهم است.

Exactly.

دقیقا.

It means to treat someone in the way a member of a royal family would expect.

این به معنای رفتار با کسی است که یکی از اعضای یک خانواده سلطنتی انتظار دارد.

Now let's hear some examples of this expression in use.

حال بیایید چند نمونه از این عبارت در حال استفاده را بشنویم.

I met my boyfriend's parents for the first time last week

من هفته گذشته برای اولین بار با والدین دوست پسرم ملاقات کردم

and they gave me the royal treatment.

و آنها درمان سلطنتی را برای من انجام دادند.

We went out for a beautiful meal and then the theatre afterwards.

برای یک غذای زیبا بیرون رفتیم و بعد تئاتر.

You get the royal treatment when you book hospitality tickets in the Premier League.

با رزرو بلیط مهمان‌نوازی در لیگ برتر، رفتار سلطنتی را دریافت می‌کنید.

Free food and drinks and an amazing view of the match.

غذا و نوشیدنی رایگان و منظره ای شگفت انگیز از مسابقه.

I can't stand the new boss.

من نمی توانم رئیس جدید را تحمل کنم.

He really expects the royal treatment from everyone.

او واقعاً انتظار رفتار سلطنتی را از همه دارد.

He's not that important!

اون خیلی مهم نیست!

You're listening to The English We Speak from BBC Learning English.

شما در حال گوش دادن به The English We Speak از BBC Learning English هستید.

In this programme, we're marking Queen Elizabeth II's Platinum Jubilee —

در این برنامه، ما جشن پلاتینیوم ملکه الیزابت دوم -

that's 70 years as British monarch — with a royal expression.

که 70 سال به عنوان پادشاه بریتانیاست - را با بیانی سلطنتی جشن می‌گیریم.

If you give someone 'the royal treatment', you treat them very well —

اگر به کسی «رفتار سلطنتی» بدهید، با او بسیار خوب رفتار می‌کنید -

as if they were a king or a queen.

مثل اینکه یک پادشاه یا یک ملکه است.

Exactly. So, Neil, where's the champagne and caviar?

دقیقا. خب، نیل، شامپاین و خاویار کجاست؟

What champagne and caviar?

چه شامپاین و خاویاری؟

That you promised at the start of the programme.

که در ابتدای برنامه قول داده بودید.

Oh, I just made that up in order to teach our listeners a useful expression.

اوه، من فقط آن را ساختم تا به شنوندگان خود یک بیان مفید بیاموزم.

So, I guess I'll be getting the train home as usual.

بنابراین، حدس می‌زنم طبق معمول قطار را به خانه برسانم.

Sorry, no royal treatment for you today.

متاسفم، امروز هیچ درمان سلطنتی برای شما وجود ندارد.

— Bye! — Bye.

- خدا حافظ! - خدا حافظ.

This is The English We Speak with me, Jiaying.

این انگلیسی است که با من صحبت می کنیم، جیایینگ.

And me, Neil. And I'm doing a bit of detective work today.

و من، نیل. و امروز کمی کارآگاهی انجام می دهم.

Detective work?

کارآگاهی؟

So, you're still searching for information about the missing biscuits?

بنابراین، شما هنوز به دنبال اطلاعاتی در مورد بیسکویت های گم شده هستید؟

It's a bit of a mystery, isn't it?

این کمی رمز و راز است، اینطور نیست؟

Yes, I think a crime has been committed.

بله، به نظر من جرمی مرتکب شده است.

Someone has stolen the office biscuit tin and we've got nothing to eat.

یک نفر قوطی بیسکویت اداری را دزدیده است و ما چیزی برای خوردن نداریم.

So, Neil, when did this happen?

خب، نیل، کی این اتفاق افتاد؟

It disappeared from the kitchen yesterday.

دیروز از آشپزخانه ناپدید شد.

But this morning, the tin had been returned and now it's empty!

اما امروز صبح قلع برگردانده شده بود و حالا خالی است!

Ah! The plot thickens.

آه! طرح ضخیم تر می شود.

There's no 'plot', Jiaying.

هیچ "طرح" وجود ندارد، جیایینگ.

This isn't a story or a play, it's real life. Well, sort of.

این یک داستان یا یک نمایشنامه نیست، زندگی واقعی است. خب، یه جورایی

I know. It's just a saying.

میدانم. این فقط یک ضرب المثل است.

When we say 'the plot thickens'

وقتی می گوییم "طرح داستان ضخیم تر می شود" به این

we mean the situation has become more mysterious and more complicated.

معنی است که وضعیت مرموز تر و پیچیده تر شده است.

So, I mean the mystery of the missing biscuit tin has become more mysterious.

بنابراین، منظورم این است که راز قلع بیسکویت از دست رفته مرموزتر شده است.

Let's hear some more examples of this phrase, 'the plot thickens'.

بیایید چند نمونه دیگر از این عبارت را بشنویم، "طرح ضخیم تر".

Despite accusing him of stealing,

با وجود متهم کردن او به دزدی،

it turns out he wasn't around when the crime was committed.

مشخص شد که او در زمان وقوع جرم در اطراف نبوده است.

Mm, the plot thickens!

مم، طرح ضخیم تر می شود!

The woman I saw him with at the theatre wasn't his wife. The plot thickens!

زنی که او را با او در تئاتر دیدم، همسرش نبود. طرح ضخیم تر می شود!

I thought he'd lost his job,

فکر می کردم کارش را از دست داده است،

but I still see him leave for work every morning. The plot thickens!

اما هنوز می بینم که هر روز صبح به سرکار می رود. طرح ضخیم تر می شود!

This is The English We Speak from BBC Learning English.

این The English We Speak از BBC Learning English است.

We're talking about the phrase 'the plot thickens'.

ما در مورد عبارت "طرح ضخیم تر" صحبت می کنیم.

It's a light-hearted way of saying

این یک روش ساده برای گفتن اینکه

a situation has become more mysterious or complicated.

یک موقعیت مرموزتر یا پیچیده تر شده است.

So, Neil, the biscuit tin is empty.

بنابراین، نیل، ظرف بیسکویت خالی است.

Isn't it clear what's happened?

معلوم نیست چی شده؟

Er, someone has eaten all the biscuits?

آیا کسی همه بیسکویت ها را خورده است؟

— Yes! — Who would do such a thing!

- آره! - کی همچین کاری می کنه!

Neil, I did see some biscuit crumbs on Rob's desk earlier.

نیل، من قبلاً چند خرده بیسکویت روی میز راب دیده بودم.

Ah! The plot thickens.

آه! طرح ضخیم تر می شود.

I don't think it does, Neil. It's obvious who ate all the biscuits!

فکر نمی کنم اینطور باشد، نیل. معلومه کی همه بیسکویت ها رو خورده!

Rob! Right, I'm off to have a word with him. Bye.

غارت! درست است، من می روم تا با او صحبت کنم. خدا حافظ.

Bye, Neil.

خداحافظ نیل

Hello and welcome to The English We Speak. I'm Feifei.

سلام و به The English We Speak خوش آمدید. من فیفی هستم.

And I'm Neil. Wow! That food smells amazing! What is it?

و من نیل هستم. وای! آن غذا بوی شگفت انگیزی دارد! چیست؟

It's part of my new diet!

این بخشی از رژیم غذایی جدید من است!

I've decided to start eating much more healthily as my New Year's resolution.

من تصمیم گرفتم به عنوان تصمیم سال نو، غذای بسیار سالم تری را شروع کنم.

You're making me hungry! I'm really impressed with your new healthy lifestyle.

تو منو گرسنه میکنی! من واقعا تحت تاثیر سبک زندگی سالم جدید شما هستم.

Congratulations!

تبریک می گویم!

Yes, it's a change for the better.

بله، این یک تغییر برای بهتر شدن است.

What?! A change for the butter?

چی؟! تغییر برای کره؟

You've started eating only butter? Nothing else?!

شما شروع به خوردن فقط کره کرده اید؟ هیچ چیز دیگر؟!

That doesn't sound like a balanced diet!

این یک رژیم غذایی متعادل به نظر نمی رسد!

No. I said, "A change for the better."

نه. گفتم: "تغییر برای بهتر شدن."

We use the expression 'a change for the better'

ما از عبارت "تغییر برای بهتر شدن"

to talk about an improvement in the state or condition of something.

برای صحبت در مورد بهبود وضعیت یا وضعیت چیزی استفاده می کنیم.

For example, my new diet is an improvement in the way I eat!

به عنوان مثال، رژیم غذایی جدید من بهبود در نحوه غذا خوردن من است!

Ah, that makes sense. And now I can see what you're eating.

آه، این منطقی است. و الان میتونم ببینم چی میخوری

So many vegetables!

خیلی سبزیجات!

Compared with the takeaway food you used to eat,

در مقایسه با غذاهای آماده مصرفی که می‌خوردید ،

it really is a change for the better.

واقعاً تغییری برای بهتر شدن است.

Maybe you can give me some advice about what to eat!

شاید راهنماییم کنید که چی بخورم! بعد از این مثال ها

We can talk more about that after these examples.

می توانیم بیشتر در مورد آن صحبت کنیم .

The new manager brought in some new plants and repainted the office.

مدیر جدید چند گیاه جدید آورد و دفتر را دوباره رنگ کرد.

The new look really was a change for the better.

ظاهر جدید واقعاً تغییری برای بهتر شدن بود.

Many people feel that four-day working weeks would be a change for the better.

بسیاری از مردم احساس می کنند که هفته های کاری چهار روزه تغییری برای بهتر شدن خواهد بود.

The decision to change the focus of the project was a change for the better.

تصمیم برای تغییر تمرکز پروژه یک تغییر برای بهتر بود.

This is The English We Speak from BBC Learning English.

این The English We Speak از BBC Learning English است.

We're learning about the expression 'a change for the better'.

ما در مورد عبارت "تغییر برای بهتر" یاد می گیریم.

We use this to say there's been an improvement

ما از این استفاده می کنیم تا بگوییم بهبودی

in the condition or quality of something.

در وضعیت یا کیفیت چیزی وجود دارد.

So, when I stopped eating meat,

بنابراین، زمانی که من از خوردن گوشت دست کشیدم،

I felt that it was a change for the better for me. I feel being vegetarian suits me.

احساس کردم که این تغییری برای من است. احساس می کنم گیاهخواری برایم مناسب است.

Yes, and getting regular exercise can also be a change for the better!

بله، و ورزش منظم نیز می تواند تغییری برای بهتر شدن باشد!

Do you want to know what else would be a change for the better?

آیا می خواهید بدانید چه تغییر دیگری برای بهتر شدن خواهد بود؟

Sure? What? Less stress? Less work?

مطمئن؟ چی؟ استرس کمتر؟ کار کمتر؟

No.

نه.

If you never wear that horrible flamingo costume you wore for Halloween again!

اگر دیگر هرگز آن لباس فلامینگوی وحشتناکی را که برای هالووین پوشیده بودید، نپوشید!

That really would bena change for the better for all of us!

این واقعاً برای همه ما بهتر خواهد بود!

Well, that I can't promise. Sorry!

خب من نمیتونم قول بدم متاسف!

— Bye, Neil! — Bye!

- خداحافظ نیل! - خدا حافظ!

Hello and welcome to The English We Speak. I'm Feifei.

سلام و به The English We Speak خوش آمدید. من فیفی هستم.

And I'm Neil.

و من نیل هستم.

Neil, I just want to say thanks for my present — it was exactly what I needed.

نیل، فقط می‌خواهم از هدیه‌ام تشکر کنم - دقیقاً همان چیزی بود که به آن نیاز داشتم.

Well, I know you love tea,

خوب، می دانم که شما عاشق چای هستید،

and I heard that you smashed your favourite teapot,

و شنیدم که قوری مورد علاقه خود را شکستید،

so what better present than a BBC Learning English teapot?

پس چه هدیه ای بهتر از یک قوری بی بی سی یادگیری انگلیسی؟

Exactly, a teapot is the gift that keeps on giving!

دقیقاً قوری هدیه ای است که مدام هدیه می دهد!

What?! Keep on giving gifts?

چی؟! به هدیه دادن ادامه دهید؟

I'm sorry, Feifei, I can only afford one gift for you this year!

ببخشید فیفی امسال فقط میتونم یه هدیه برات بخرم!

I can't keep giving you gifts. How rich do you think I am?

نمیتونم بهت هدیه بدم به نظر شما من چقدر ثروتمند هستم؟

No. I said, 'the gift that keeps on giving'.

نه. گفتم، "هدیه ای که مدام می دهد".

We use the expression 'the gift that keeps on giving'

ما از عبارت "هدیه ای که مدام هدیه می دهد"

to talk about a thing or situation

برای صحبت در مورد یک چیز یا موقعیتی استفاده می کنیم

which has benefits that are repeated over a long period of time.

که مزایایی دارد که در مدت طولانی تکرار می شود.

So, in the case of the teapot,

بنابراین، در مورد قوری،

it's something really useful that I can keep on using!

این چیزی است که واقعاً مفید است که می توانم به استفاده از آن ادامه دهم!

Ah, that makes sense. And it's not just for presents, right?

آه، این منطقی است. و این فقط برای هدیه نیست، درست است؟

For example, that silly video of Roy singing always makes me laugh.

مثلاً آن ویدیوی احمقانه ای که روی آواز می خواند همیشه مرا می خنداند.

It's the gift that keeps on giving.

این هدیه ای است که به دادن ادامه می دهد.

What silly video?

چه ویدیوی احمقانه ای

We can talk more about this video while we listen to these examples.

در حین گوش دادن به این نمونه ها می توانیم بیشتر در مورد این ویدیو صحبت کنیم.

That subscription to the video streaming site you gave me

این اشتراک در سایت پخش ویدیویی که به من دادید،

is the gift that keeps on giving.

هدیه ای است که همچنان ادامه دارد.

That marketing campaign went viral,

آن کمپین بازاریابی ویروسی شد

and people are still watching the video ten years later.

و مردم هنوز ده سال بعد این ویدیو را تماشا می کنند.

It's the gift that keeps on giving.

این هدیه ای است که به دادن ادامه می دهد.

My investment in shares is the gift that keeps on giving.

سرمایه‌گذاری من در سهام هدیه‌ای است که مدام می‌بخشم.

I get dividends every month.

من هر ماه سود سهام می گیرم.

This is The English We Speak from BBC Learning English.

این The English We Speak از BBC Learning English است.

We're learning about the expression 'the gift that keeps on giving',

ما در مورد عبارت "هدیه ای که به دادن ادامه می دهد" یاد می گیریم،

which means a present or situation

که به معنای حال یا موقعیتی است

which has benefits that are repeated over a long period of time.

که مزایایی دارد که در مدت زمان طولانی تکرار می شود.

I've just watched that video of Roy singing. It's hilarious!

من به تازگی آن ویدیوی آواز خواندن روی را تماشا کردم. خنده دار است!

I know. It makes me laugh every time I watch it.

میدانم. هر بار که می بینمش خنده ام می گیرد.

It really is the gift that keeps on giving!

این واقعا هدیه ای است که به دادن ادامه می دهد!

I didn't know Roy could reach such high notes!

نمی دانستم روی می تواند به چنین نت های بلندی برسد!

I particularly loved when the dogs start howling with him!

من به خصوص دوست داشتم وقتی سگ ها با او زوزه می کشند!

I think I'm going to watch it again

فکر می کنم دوباره آن را تماشا کنم

while I have a nice cup of tea made in that teapot you gave me!

در حالی که یک فنجان چای خوب در آن قوری که به من دادی درست می کنم!

Would you like a cup of tea?

یک فنجان چای میل دارید؟

Oh, yes, please. Tea's always a good idea.

اوه بله لطفا. چای همیشه ایده خوبی است.

— Bye, Neil. — Bye.

- خداحافظ نیل. - خدا حافظ.

The English We Speak.

انگلیسی ما صحبت می کنیم.

From BBC Learning English dot com.

از BBC Learning English dot com.

Hello, this is The English We Speak and I'm Feifei.

سلام، این The English We Speak است و من فیفی هستم.

And hello, I'm Neil.

و سلام، من نیل هستم.

— Hey, great news, Neil! — Oh, yeah, what's that?

- هی، خبر عالی، نیل! - اوه، آره، این چیه؟ من

I got a promotion.

ترفیع گرفتم

Oh. Well done.

اوه آفرین.

Congratulations and all that.

تبریک و همه اینها.

Come on, Neil, you were never going to get one.

بیا، نیل، تو هیچوقت قرار نبود یکی بگیری.

And anyway, it's not all good news.

و به هر حال، این همه خبر خوب نیست.

A promotion — a pay rise, more power — how is that not all good news?

یک ترفیع - افزایش دستمزد، قدرت بیشتر - چگونه این همه خبر خوب نیست؟

Well, it means longer hours, harder work, having to work with you more.

خب، این یعنی ساعات طولانی‌تر، کار سخت‌تر، مجبور شدن بیشتر با شما کار کنم.

I expect you have some English expression to describe that!

من انتظار دارم که شما یک تعبیر انگلیسی برای توصیف آن داشته باشید!

I do, Feifei. You have to 'take the rough with the smooth'.

من، فیفی. شما باید "خشن را با هموار بپذیرید". به این

It means you have to accept the bad or unpleasant things in a situation

معنی است که باید چیزهای بد یا ناخوشایند را در یک موقعیت

as well as the good things.

و همچنین چیزهای خوب را بپذیرید.

In other words, you can't have everything.

به عبارت دیگر، شما نمی توانید همه چیز را داشته باشید.

Thanks for the sympathy, Neil!

از همدردی متشکرم، نیل! در

Here are some good things though, Feifei — examples!

اینجا چند چیز خوب وجود دارد، فیفی - نمونه هایی!

I'm going to use my qualification to get a really good job,

من قصد دارم از مدارکم برای بدست آوردن یک شغل واقعا خوب استفاده کنم،

but I've lots of studying to do before I get it.

اما قبل از به دست آوردن آن باید مطالعات زیادی انجام دهم.

Mm, well, you have to take the rough with the smooth, but good luck!

مم، خوب، شما باید سختی را با صاف انجام دهید، اما موفق باشید!

Having kids is very fulfilling, but it can be challenging too,

بچه دار شدن بسیار رضایت بخش است، اما می تواند چالش برانگیز باشد،

especially the lack of sleep.

به خصوص کمبود خواب.

But I guess I have to take the rough with the smooth!

اما من حدس می زنم که من باید خشن با صاف!

This is The English We Speak from BBC Learning English

این The English We Speak از BBC Learning English است

and we're learning about the phrase 'to take the rough with the smooth'

و در حال یادگیری عبارت "to take the rough with the smooth" هستیم

which means you have to accept the bad things in a situation

که به این معنی است که شما باید چیزهای بد را در یک موقعیت

as well as the good things.

و همچنین چیزهای خوب را بپذیرید.

So, poor you, Feifei — you've got a great new promotion,

بنابراین، بیچاره، فیفی - شما یک ارتقای عالی جدید دارید،

but you're going to have to work longer.

اما باید بیشتر کار کنید.

So, fewer lunches with me, less time at the pub.

بنابراین، ناهار کمتر با من، زمان کمتری در میخانه.

The expression for that would be 'to take the smooth with the smooth'.

تعبیر آن این خواهد بود که «همواری را با هموار کردن».

But, do you know what?

اما، می دانید چیست؟

This programme is a good example of taking the rough with the smooth.

این برنامه نمونه خوبی برای گرفتن روش خشن با صاف است.

So, you mean there are some good things and some bad things?

بنابراین، منظورتان این است که چند چیز خوب و برخی چیزهای بد وجود دارد؟

Hmm, so what are they?

هوم، پس آنها چه هستند؟

Well, the rough things are presenting with you.

خوب، چیزهای خشن با شما ارائه می شود.

Ah, and the smooth things?

آه، و چیزهای صاف؟

The smooth things — the good things —

چیزهای ساده - چیزهای خوب - این

are it's a short programme and it's nearly over. It's time to go, Neil.

است که یک برنامه کوتاه است و تقریباً تمام شده است. وقت رفتن است، نیل.

Thank goodness. Enjoy your promotion then, hope it goes smoothly.

خدا را شکر. پس از تبلیغ خود لذت ببرید ، امیدوارم به راحتی پیش برود.

It will! Bye.

خواهد شد! خدا حافظ.

Bye.

خدا حافظ.

The English We Speak.

انگلیسی ما صحبت می کنیم.

From the BBC.

از بی بی سی.

This is The English We Speak with me, Feifei.

این انگلیسی ما با من صحبت می کنیم، فیفی.

And I'm Neil.

و من نیل هستم.

We have a phrase that can be said to explain to someone

ما یک عبارتی داریم که می توان گفت که به کسی توضیح می دهد

that you are in the same bad situation as they're in. It's 'join the club'.

که شما در همان وضعیت بدی هستید که او در آن هستید. این عبارت 'به باشگاه بپیوندید' است.

'Join the club'?

'پیوستن به باشگاه'؟

So, you're asking someone to join a club —

بنابراین، شما از شخصی می‌خواهید که به یک باشگاه بپیوندد -

that's an organisation for people with similar interests.

این یک سازمان برای افراد با علایق مشابه است.

No. We're not literally asking them to join a club.

نه. ما به معنای واقعی کلمه از آنها نمی خواهیم که به یک باشگاه بپیوندند.

The similarity is that the person you are talking to shares the same situation.

شباهت این است که فردی که با او صحبت می کنید، وضعیت مشابهی دارد.

So, for example, if you told me you had too much work

بنابراین، به عنوان مثال، اگر به من می گفتید که کار زیادی دارید

and I also had too much work to do, I would reply by saying 'join the club'.

و من نیز کار زیادی برای انجام دادن دارم، با گفتن "به باشگاه بپیوندید" پاسخ می دهم.

So, you're not showing any sympathy. You're saying it's just as bad for me?

بنابراین، شما هیچ ابراز همدردی نمی کنید. می گویی برای من هم به همان اندازه بد است؟

I am, Feifei.

من فیفی هستم.

If I said I can't go out tonight because I haven't got much money,

اگه بگم امشب نمیتونم برم بیرون چون پول زیادی ندارم

would you be sympathetic?

دلسوزی میکنی؟

No. Join the club. I'm broke too.

خیر. به باشگاه بپیوندید. من هم شکسته ام

Oh, dear. Let's have some examples.

اوه عزیزم. بیایید چند مثال بزنیم.

I've been on my feet all day. I'm exhausted!

تمام روز روی پاهایم بوده ام. من خسته شدم!

Join the club!

پیوستن به باشگاه! آیا

Have you seen my calendar? I haven't got any free time till the end of the month.

تقویم من را دیده اید؟ من تا آخر ماه وقت آزاد ندارم.

Join the club!

پیوستن به باشگاه!

I've got a new baby, so I didn't get much sleep last night.

من یک بچه جدید دارم، بنابراین دیشب زیاد نخوابیدم.

Join the club! Ours was awake until 5am.

پیوستن به باشگاه! مال ما تا ساعت 5 صبح بیدار بود.

This is The English We Speak from BBC Learning English.

این The English We Speak از BBC Learning English است.

We're learning about the phrase 'join the club'

ما در مورد عبارت "به باشگاه بپیوندید" یاد می گیریم

which you can use to express that you are in the same situation as someone else.

که می توانید از آن برای بیان اینکه در موقعیتی مشابه با شخص دیگری هستید استفاده کنید.

Remember, it's not really about joining a real club

به یاد داشته باشید، این واقعاً در مورد پیوستن به یک باشگاه واقعی نیست

and we use the phrase to talk about bad situations.

و ما از این عبارت برای صحبت در مورد موقعیت های بد استفاده می کنیم.

We wouldn't say it to express that you're in a similar favourable situation.

ما نمی گوییم که بیان کنیم که شما در وضعیت مطلوب مشابهی هستید.

Got it! Neil, I really must get on now, I've got too much work to do.

فهمیدم! نیل، من واقعاً باید الان کار کنم، کار زیادی برای انجام دادن دارم.

Oh, Feifei, join the club. I've got to finish this script now!

اوه فیفی به باشگاه بپیوند. الان باید این فیلمنامه را تمام کنم!

That's easy. Just said 'goodbye'.

آسان است. فقط گفت "خداحافظ".

Oh, yeah. Bye!

اوه، آره خدا حافظ!

Bye.

خدا حافظ.

Welcome to The English We Speak, with me, Neil.

به انگلیسی ما صحبت می کنیم، با من، نیل، خوش آمدید.

And me, Feifei.

و من، فیفی.

We have an expression which is about accepting new ideas

ما عبارتی داریم که در مورد پذیرش ایده‌ها

or ways of doing things — it's 'get with the programme'.

یا روش‌های جدید انجام کارها است - این عبارت «با برنامه همراه شوید».

'Get with the programme'. Give us some context, Neil.

"با برنامه همراه شوید". کمی زمینه به ما بده، نیل.

Right. So, I normally buy a sports magazine from the shop,

درست. بنابراین، من معمولاً یک مجله ورزشی از مغازه می خرم،

but my friend told me to start reading it online, because it saves paper.

اما دوستم به من گفت که شروع به خواندن آن به صورت آنلاین کنم، زیرا باعث صرفه جویی در کاغذ می شود.

Yes. You need to accept a new way of reading without wasting paper —

آره. شما باید بدون هدر دادن کاغذ روش جدیدی را برای خواندن بپذیرید -

you need to get with the programme.

باید با برنامه پیش بروید.

That's right.

درست است.

And, Feifei, have you read the latest book in the crime series I recommended?

و فیفی، آیا آخرین کتاب از مجموعه جنایی که توصیه کردم را خوانده ای؟

You know, the series that everyone is reading, apart from you.

میدونی سریالی که به جز تو همه دارن میخونن.

Yes, I have. It was amazing.

بله دارم. شگفت انگیز بود.

When I said I hadn't read it, you said I needed to 'get with the programme'.

وقتی گفتم آن را نخوانده ام، شما گفتید که باید «برنامه را اجرا کنم».

Well, I'm glad you enjoyed it. Let's hear some more examples.

خوب، خوشحالم که از آن لذت بردید. بیایید چند مثال دیگر بشنویم.

My friend's old-fashioned views offended people at her work.

دیدگاه های قدیمی دوستم باعث رنجش مردم در کار او شد. به

She was told to get with the programme.

او گفته شد که با برنامه همراه شود.

You need to get with the programme if you want to work here. Don't be late again.

اگر می خواهید اینجا کار کنید، باید با برنامه همراه شوید. ديگه دير نكن

The writer decided to get with the programme

نویسنده

after seeing reviews which called his work outdated.

پس از مشاهده نقدهایی که کار او را قدیمی می‌خواند، تصمیم گرفت با این برنامه همکاری کند.

You're listening to The English We Speak from BBC Learning English,

شما در حال گوش دادن به The English We Speak از BBC Learning English هستید،

and we are learning the expression 'get with the programme',

و ما در حال یادگیری عبارت «به همراه برنامه باشید»،

which is a way of saying 'accept new ways of doing things,

که راهی برای گفتن «روش‌های جدید انجام کارها را بپذیرید،

modernise views' or 'take on new ideas'.

دیدگاه‌ها را مدرن کنید» یا «ایده‌های جدید را بپذیرید» است. '.

It's an expression most commonly used in spoken English.

این عبارتی است که بیشتر در گفتار انگلیسی استفاده می شود.

It's often used to talk about someone or something being old-fashioned

اغلب برای صحبت در مورد قدیمی بودن شخص یا چیزی

or processes that could be more efficient.

یا فرآیندهایی که می توانند کارآمدتر باشند، استفاده می شود.

For example, at work, sometimes workers need to get with the programme

به عنوان مثال، در محل کار، گاهی اوقات کارگران باید از برنامه استفاده کنند

and start using new pieces of technology.

و از قطعات جدید فناوری استفاده کنند.

Yes. And finally, if you go shopping, don't buy a plastic bag.

آره. و در نهایت، اگر به خرید می روید، کیسه پلاستیکی نخرید.

Get with the programme and use a reusable bag.

با برنامه همراه شوید و از یک کیسه قابل استفاده مجدد استفاده کنید.

Thanks, Neil, I will.

ممنون، نیل، من این کار را خواهم کرد.

— See you next time. — Bye.

- بعدا می بینمت. - خدا حافظ.

Welcome to The English We Speak, with me, Neil.

به انگلیسی ما صحبت می کنیم، با من، نیل، خوش آمدید.

And me, Feifei.

و من، فیفی.

Sometimes, when someone makes a mistake,

گاهی اوقات، وقتی کسی اشتباه می کند،

we need to let them know that everyone makes mistakes

باید به او بفهمانیم که همه اشتباه می کنند

and they should try not to worry about it too much.

و باید سعی کنند زیاد نگران آن نباشند.

The expression we use is 'it happens to the best of us'.

عبارتی که ما استفاده می کنیم این است که "برای بهترین ما اتفاق می افتد".

'It happens to the best of us'.

"این برای بهترین ما اتفاق می افتد".

Could you give us some examples of when you've said it, Neil?

ممکن است چند نمونه از زمانی که آن را گفتی برای ما بیاوری، نیل؟

Sure. Yesterday, my friend told me he missed a deadline at work.

مطمئن. دیروز دوستم به من گفت مهلتی را در محل کارش از دست داده است.

He felt terrible about it,

او نسبت به آن احساس وحشتناکی داشت،

but I said, "Don't worry, it happens to the best of us".

اما من گفتم: "نگران نباش، این برای بهترین ما اتفاق می افتد."

Yes, we've all missed deadlines before. Can you give us another example?

بله، همه ما قبلاً ضرب الاجل ها را از دست داده ایم. می توانید مثال دیگری برای ما بیاورید؟

Yes, I went to a castle near where I live at the weekend.

بله، آخر هفته به قلعه ای نزدیک محل زندگیم رفتم .

At one point, my wife said I should take a photo of the castle,

یک دفعه همسرم گفت باید از قلعه عکس بگیرم

but I had forgotten to bring my phone. I'd left it at home.

اما یادم رفته بود گوشیم را بیاورم. گذاشتمش تو خونه

It happens to the best of us. I've also left things at home before.

برای بهترین ما اتفاق می افتد. من هم قبلاً چیزهایی را در خانه گذاشته بودم.

Let's hear some more examples.

بیایید چند مثال دیگر بشنویم.

During the speech, the CEO completely forgot what he was saying.

در حین سخنرانی، مدیر عامل کاملاً فراموش کرد که چه می گوید.

It happens to the best of us.

برای بهترین ما اتفاق می افتد.

My daughter failed her driving test and she was really upset.

دخترم در امتحان رانندگی مردود شد و واقعاً ناراحت بود. به

I told her it happens to the best of us.

او گفتم این برای بهترین ما اتفاق می افتد.

My friend missed his train because he overslept. It happens to the best of us.

دوست من قطارش را از دست داد زیرا بیش از حد خوابیده بود. برای بهترین ما اتفاق می افتد.

You're listening to The English We Speak from BBC Learning English,

شما در حال گوش دادن به The English We Speak از BBC Learning English هستید

and we're learning the expression 'it happens to the best of us'.

و ما در حال یادگیری عبارت "این برای بهترین ما اتفاق می افتد" می آموزیم.

We say it when we mean 'don't worry as anyone can make that kind of mistake'.

ما آن را زمانی می گوییم که منظورمان «نگران نباش، زیرا هر کسی ممکن است چنین اشتباهی را مرتکب شود».

Yes, it's a common way to make someone feel better

بله، این یک روش متداول برای ایجاد احساس بهتر در فردی است

who's made a mistake and feels bad about it.

که مرتکب اشتباه شده و نسبت به آن احساس بدی دارد.

Yes, it's a way of saying that they shouldn't worry about it,

بله، این راهی است برای گفتن این که آنها نگران این موضوع نباشند،

forget their mistake, and move on.

اشتباه خود را فراموش کنند و ادامه دهند.

Yes, and sometimes we say, "It can happen to the best of us," using the verb 'can'.

بله، و گاهی اوقات با استفاده از فعل "می توانم" می گوییم: "این می تواند برای بهترین ما اتفاق بیفتد".

Well, we've run out of time, but that can happen to the best of us, can't it?

خوب، وقت ما تمام شده است، اما این ممکن است برای بهترین ما اتفاق بیفتد، اینطور نیست؟

— It certainly can. Bye! — Bye.

- مطمئناً می تواند. خدا حافظ! - خدا حافظ.