Vocabulary: six uses of 'catch' - The North Wind and the Sun part one

Hello, I'm Mariam. Today's story is one that was told thousands of years ago and has been

سلام من مریم هستم داستان امروز داستانی است که هزاران سال پیش گفته شده و

passed down from generation to generation. It's all about the weather and a battle between

نسل به نسل منتقل شده است. همه چیز درباره آب و هوا و نبرد

the cold north wind and the hot Sun.

بین باد سرد شمالی و خورشید داغ است.

The story begins on a beautiful cold and frosty winter's day. The Sun in the sky shone down,

داستان از یک روز زیبای سرد و یخبندان زمستانی شروع می شود. خورشید در آسمان

its rays catching the snow-covered land below, making it glisten and sparkle. The Sun liked

فرود آمد، پرتوهایش زمین پوشیده از برف را در زیر فرو برد و آن را درخشان و درخشید. خورشید دوست داشت

looking at the landscape that lay beneath and thought to itself ''I'm not rushing across

به منظره‌ای که در زیر آن قرار داشت نگاه کند و با خود فکر کرد: «امروز با عجله

the sky today, I'm going to catch my breath and take in the glorious view''.

در آسمان نمی‌روم، نفسم را تازه می‌کنم و منظره‌ای باشکوه را تماشا می‌کنم».

But as the Sun is relaxing, it is caught off guard by a freezing cold wind that races past,

اما همانطور که خورشید در حال آرامش است، توسط باد سرد یخی که از جلو می گذرد،

pushing the Sun out of the way. This is the North Wind - it boasts that it is strong

غافلگیر می شود و خورشید را از مسیر خارج می کند. این باد شمالی است - به خود می بالد که قوی

and powerful - but the Sun knows there is more power in gentleness and says "Let's have

و قدرتمند است - اما خورشید می داند که در ملایمت قدرت بیشتری وجود دارد و می گوید "

a contest to see which of us is the stronger."

بیایید مسابقه ای برگزار کنیم تا ببینیم کدام یک از ما قوی تر است."

The Sun looks down to the ground and catches sight of a man wearing a warm winter coat.

خورشید به زمین نگاه می کند و مردی را می بیند که کت گرم زمستانی پوشیده است.

''Let's see which one of us can take that coat off the man.'' The Wind is confident

''بیایید ببینیم کدام یک از ما می تواند آن کت را از تن مرد در بیاورد.'' باد مطمئن است

it will win easily so it blows and blows. It blows so hard that the birds have to catch

که به راحتی پیروز خواهد شد، بنابراین می وزد و می وزد. آنقدر می‌وزد که پرندگان مجبورند

hold of the trees to stop themselves being blown away.

درخت‌ها را بگیرند تا جلوی دمیدن خود را بگیرند .

But the man just shivers and does up the top button of his coat. The more it blows, the

اما مرد فقط می لرزد و دکمه بالای کتش را بالا می کشد . هر چه بیشتر می‌وزد،

tighter the man pulls the coat around him to keep warm - he certainly doesn't want to

مرد کت را محکم‌تر به دور خود می‌کشد تا گرم بماند - مطمئناً نمی‌خواهد

catch his death. Finally, the Wind gives up, saying that it has no more puff left! Now

مرگش را بگیرد. بالاخره باد تسلیم می شود و می گوید که دیگر پفکی برایش باقی نمانده است! حالا

it is the Sun's turn.

نوبت خورشید است.

Well, you'll have to wait until part 2 to see how the Sun gets on - but maybe you can

خوب، باید تا قسمت 2 منتظر بمانید تا ببینید خورشید چگونه روشن می شود - اما شاید از

already guess what will happen. Join me again soon to see if you're right. Bye for now.

قبل بتوانید حدس بزنید چه اتفاقی خواهد افتاد. به زودی دوباره به من بپیوندید تا ببینید آیا حق با شماست. فعلا خداحافظ.