Vocabulary: 6 uses of 'pay' - The Piper of Hamelin part one

Hello, I'm Darren. The story I'm going to tell you is one of broken promises and revenge...

سلام من دارن هستم داستانی که قرار است برایتان تعریف کنم یکی از وعده های شکسته و انتقام است...

How a town, saved from a terrible plague of rats by a mysterious stranger, refuses to

چگونه شهری که توسط یک غریبه مرموز از طاعون وحشتناک موش ها نجات یافته است ، از پرداخت امتناع می ورزد

pay up, and so pays a heavy price.

و بهای سنگینی می پردازد.

Hamelin was a peaceful town on the banks of a wide, deep river. People were wealthy and

هاملین شهری آرام در کنار رودخانه ای وسیع و عمیق بود. مردم ثروتمند بودند و

life was comfortable. For some, like the mayor, it was too comfortable - he grew greedy on

زندگی راحت بود. برای برخی، مانند شهردار، خیلی راحت بود - او به

the town's profits and neglected his duties. Bins overflowed in the streets and alleyways

سود شهر طمع کرد و وظایف خود را نادیده گرفت. به دلیل جمع آوری نشدن زباله، سطل ها در خیابان ها و کوچه ها سرریز شد

as rubbish wasn't collected. People were so busy making money that they didn't pay much

. مردم آنقدر مشغول پول درآوردن بودند که توجهی به آنها نداشتند

attention... until one day when the rats arrived.

... تا اینکه یک روز موش ها از راه رسیدند.

They came out of the gutters and sewers in droves. They were huge and black with red,

دسته دسته از ناودان ها و فاضلاب ها بیرون می آمدند. آنها بزرگ و سیاه با چشمان قرمز و

bulging eyes. And there were hundreds of them... everywhere. They scurried across the pavements...

برآمده بودند. و صدها نفر از آنها... همه جا بودند. آنها در میان سنگفرش ها

swarmed through the gardens... and then they entered the houses.

چرخیدند ... در باغ ها هجوم آوردند ... و سپس وارد خانه ها شدند.

"Do something!" the people asked the mayor, but he was a bit stupid as well as greedy,

"کاری بکنید!" مردم از شهردار پرسیدند، اما او کمی احمق و همچنین حریص بود

and didn't have any ideas. He was in a meeting at the town hall, when suddenly the door was

و هیچ ایده ای نداشت. او در یک جلسه در تالار شهر بود که ناگهان در

flung open and a young girl strode in.

باز شد و دختر جوانی وارد

Her velvet jacket was threadbare and covered in patches. Around her neck she wore a pipe.

شد. دور گردنش پیپ بسته بود.

"I can help you", she said in a strange accent. Everyone looked at her, astonished. "I can

با لهجه عجیبی گفت: من می توانم به شما کمک کنم. همه با تعجب به او نگاه کردند.

get rid of the rats", she said. But you will have to pay me well - and in gold coins!"

او گفت: "من می توانم از شر موش ها خلاص شوم." اما تو باید پول خوبی به من بپردازی - و با سکه های طلا!

The mayor laughed - he didn't believe her.

" شهردار خندید - او حرف او را باور نکرد.

And then something quite extraordinary happened. She picked up her pipe and started to play...

و سپس یک اتفاق فوق العاده رخ داد. او پیپ خود را برداشت و شروع به نواختن کرد...

a simple tune, but mesmerizing. And from behind the curtains, from under the floorboards,

یک آهنگ ساده اما مسحور کننده. و از پشت پرده ها، از زیر تخته ها

came the rats, drawn as if by magic.

، موش ها بیرون آمدند که گویی با جادو کشیده شده بودند

The girl stopped playing and turned to go. The mayor hesitated. He hated parting with

. دختر بازی را متوقف کرد و برگشت تا برود . شهردار تردید کرد. او از جدایی با پول متنفر بود

money. "It's a gamble," he thought, "but it could pay off." "Wait", he said. "Get rid

. فکر کرد: "این یک قمار است." "اما می تواند نتیجه بدهد." "صبر کن." او گفت: "

of the rats, and we'll pay you handsomely." The piper nodded. "It's a deal."

از شر موش ها خلاص شو، و ما به شما پول گزافی می دهیم. " پیپر سر تکان داد: "این یک معامله است."

We'll leave the story there. In the next part, find out if the strange piper does get rid

ما داستان را همانجا می گذاریم. در قسمت بعدی، متوجه شوید که آیا پیپر عجیب

of the rats - and if the mayor keeps his side of the bargain. Bye for now.

موش‌ها را از بین می‌برد - و آیا شهردار طرف معامله خود را حفظ می‌کند. فعلاً خداحافظ.