Vocabulary: 8 uses of the word 'turn' - Hansel & Gretel part one

Mariam Hello I'm Mariam. Today's story is one you

مریم سلام من مریم هستم. داستان امروز داستانی است که

may have last heard when you were very young. It involves two children who head off into

ممکن است آخرین بار زمانی که خیلی جوان بودید شنیده باشید. این شامل دو کودک است که

a forest where things take a turn for the worse.

به جنگلی می روند که در آن اوضاع بدتر می شود.

These children are a boy and a girl called Hansel and Gretel. When they were very young

این بچه ها یک پسر و یک دختر به نام هانسل و گرتل هستند. وقتی آنها خیلی جوان

their mother died but their father remarried. Of course, as is always the way in fairy tales,

بودند مادرشان فوت کرد اما پدرشان دوباره ازدواج کرد. البته، همانطور که همیشه در افسانه ها وجود دارد

the children's new stepmother turns out to be cruel and evil.

، نامادری جدید بچه ها ظالم و شیطانی است.

This is how cruel she is. One day she takes the children deep into the forest. The children are

این چقدر بی رحم است. یک روز او بچه ها را به عمق جنگل می برد. بچه ها می

scared especially as their father has told them never to go there. But she turns

ترسند به خصوص که پدرشان به آنها گفته است که هرگز به آنجا نروند. اما او

a blind eye and leads them deeper into the forest, turning this way and that. And then

چشم خود را می بندد و آنها را به عمق جنگل هدایت می کند و این طرف و آن طرف می چرخد. و سپس

she leaves them there all alone, apart from the birds and the squirrels and other wildlife.

او آنها را در آنجا تنها می گذارد، جدا از پرندگان و سنجاب ها و سایر حیوانات وحشی.

But that smart-thinking Hansel has used some breadcrumbs that he found in his pocket, to

اما آن هانسل باهوش از چند خرده سوخاری که در جیبش پیدا کرده بود استفاده کرده است تا

lay a trail so that they can find their way home. Simple!

ردی بگذارد تا بتوانند راه خانه را پیدا کنند . ساده!

Unfortunately, when they turn back to follow the trail they realise that those

متأسفانه، وقتی به عقب برمی‌گردند تا مسیر را دنبال کنند، متوجه می‌شوند که آن

birds I just mentioned, have eaten all the breadcrumbs and so the children are stranded in

پرندگانی که به آنها اشاره کردم، تمام خرده‌های سوخاری را خورده‌اند و بنابراین بچه‌ها در

the deep dark forest. And to make matters worse, they walk further and further into

جنگل تاریک عمیق گیر افتاده‌اند. و بدتر از آن، آنها بیشتر و بیشتر به

the forest. By now they are hungry and tired and there's no fast-food burger bar to

داخل جنگل قدم می زنند. در حال حاضر آنها گرسنه و خسته هستند و هیچ همبرگر فست فودی وجود ندارد

be seen. Then there's an interesting turn of events. They suddenly turn up at a beautiful

. سپس یک چرخش جالب از وقایع وجود دارد. آنها ناگهان به یک

and colourful little cottage. Amazingly the cottage is made of sweets and cakes. Imagine

کلبه کوچک زیبا و رنگارنگ می آیند. به طرز شگفت انگیزی کلبه از شیرینی و کیک ساخته شده است. تصور کنید

that! So without delay, they start eating it. Hmm, it tastes delicious.

که! بنابراین بدون معطلی شروع به خوردن آن می کنند. هوم طعمش خوشمزه است

We'll leave the story there for now. But join me next time to see how this 'sweet' story

فعلاً داستان را آنجا می گذاریم. اما دفعه بعد به من بپیوندید تا ببینید چگونه این داستان "شیرین" به داستان

turns into sour one. Bye for now.

تلخ تبدیل می شود. فعلا خداحافظ.