Creature meets creator: Frankenstein episode 4

This is a podcast from BBC Learning English dot com.

این پادکست از BBC Learning English dot com است.

For more information, visit our website.

برای اطلاعات بیشتر به وب سایت ما مراجعه کنید.

Frankenstein, episode four. Scientist Viktor Frankenstein meets his creature.

فرانکشتاین، قسمت چهارم. دانشمند ویکتور فرانکنشتاین با موجود خود ملاقات می کند.

Hello. I'm Viktor Frankenstein. I've been telling you about how my young brother was murdered and  

سلام. من ویکتور فرانکنشتاین هستم. من به شما گفته‌ام که چگونه برادر جوانم به قتل رسید و

his nanny was executed for the crime. But she was innocent! I felt guilty because I  

پرستار او به خاطر این جنایت اعدام شد. اما او بی گناه بود! من احساس گناه می کردم زیرا

think the boy was killed by my creature. Yes, I've created the most evil creature on Earth!  

فکر می کنم پسر توسط موجود من کشته شده است. بله، من شیطانی ترین موجود روی زمین را خلق کرده ام!

Nobody knew about it. I was so sad and lonely. I missed those days when I didn't worry so much.  

هیچ کس از آن خبر نداشت. خیلی غمگین و تنها بودم.  دلم برای اون روزهایی که زیاد نگران نبودم تنگ شده بود.

One morning I decided to go alone to the top of Montavert, where I had an unexpected meeting.

یک روز صبح تصمیم گرفتم به تنهایی به بالای مونتاورت بروم، جایی که یک جلسه غیرمنتظره داشتم.

Oh... this was a steep climb. But I finally reached the top... Oh, what  

اوه... این یک صعود تند بود. اما بالاخره به اوج رسیدم... اوه، چه

a view! It's fantastic! The air is so fresh! I feel so much better now! 

منظره ای! این فوق العاده است! هوا خیلی تازه است! الان احساس خیلی بهتری دارم!

Who's there?

چه کسی آنجاست؟

Oh... Here I am. 

اوه... من اینجا هستم.

It's you, monster!

این تو هستی هیولا!

I came to talk to you. 

اومدم باهات حرف بزنم

I hate you! Don't you fear I might hurt  you? Go away! If you stay here I'll kill  

ازت متنفرم! نمی ترسی بهت صدمه بزنم ؟ برو کنار اگر اینجا بمانی من تو را خواهم کشت

you! I wish I could bring back the people you killed just by... just by killing you! 

! کاش می‌توانستم افرادی را که فقط با کشتن تو... فقط با کشتن تو، برگردانم!

I expected this welcome. Everybody hates me. You, my creator, hate me the most. But if you do  

انتظار این استقبال را داشتم. همه از من متنفرند  تو ای خالق من از من بیشتر از همه متنفری. اما اگر

your duty towards me, I'll do mine towards you and all the other people - all men and women. 

وظیفه خود را در قبال من انجام دهید، من نیز وظیفه خود را در قبال شما و همه مردم - همه زن و مرد - انجام خواهم داد.

Duty?! 

وظیفه؟!

Yes. I'll leave everybody in peace if you  do one thing for me; but if you refuse,  

بله. اگر یک کاری برای من انجام دهید، همه را در آرامش رها خواهم کرد . اما اگر امتناع کنی،

I'll kill your friends and family.

دوستان و خانواده ات را خواهم کشت.

Horrible monster! I will kill you first! 

هیولای وحشتناک! من اول تو را می کشم!

Running from me, you coward? Come here. I'm going to catch you! 

از من فراری، ای ترسو؟  بیا اینجا من می روم تو را بگیرم!

Be calm! Haven't I suffered enough? My life is difficult  

آرام باش! آیا به اندازه کافی زجر نکشیده ام؟ زندگی من سخت است

but it's important to me and I'll fight for  it. Remember that I am stronger than you. 

اما برای من مهم است و برای آن خواهم جنگید . یادت باشه من از تو قوی ترم

Well, I have to admit that you are.

خب باید اعتراف کنم که هستی.

Oh Frankenstein, don't be like all  

اوه فرانکنشتاین، مثل همه ی

the others who are hostile to me. Remember, that I'm your creature, and at the moment,  

کسانی نباش که با من دشمنی می کنند. به یاد داشته باش که من مخلوق تو هستم و در حال حاضر

the saddest creature of all. I see people happy everywhere. I feel rejected. I'm very lonely. 

غمگین ترین مخلوق تو هستم. من مردم را در همه جا خوشحال می بینم. احساس می کنم طرد شده ام. من خیلی تنهام

Because you are disgusting!

چون شما نفرت انگیزید!

It's not my fault. I was good  

تقصیر من نیست. من خوب بودم

and had a kind heart; suffering made me bad. Make me happy, and I'll be good again. 

و قلب مهربانی داشتم. رنج مرا بد کرد. خوشحالم کن و دوباره خوب خواهم شد.

What do you want me to do?

می خواهی چه کار کنم؟

Follow me, and hear my story. 

من را دنبال کنید و داستان من را بشنوید.

He led the way and I followed him. I kept thinking about what he had just said... Well... he had  

او راه را هدایت کرد و من هم دنبالش رفتم. مدام به حرفی که او گفته بود فکر می‌کردم... خوب... او

a point. I had created him. I was feeling sorry for him but I was also curious and...  

یک نکته داشت. من او را خلق کرده بودم. من برای او متاسف بودم، اما همچنین کنجکاو بودم

and wanted to know if he had really killed my brother. Maybe he didn't. We went into a  

و می‌خواستم بدانم آیا او واقعاً برادرم را کشته است یا خیر. شاید او این کار را نکرد. رفتیم داخل

hut. I sat by the fire to listen to his  story. He looked happy to see me there. 

کلبه. کنار آتش نشستم تا به داستان او گوش کنم . از دیدن من در آنجا خوشحال به نظر می رسید.

Well.

خوب

Well, here we are. 

خوب، ما اینجا هستیم.

It's difficult for me to remember my  first moments. I was so confused. Light  

یادآوری اولین لحظاتم برایم سخت است . خیلی گیج شدم نور به

hurt my eyes and I realised it was  the sun. I was hungry and thirsty... 

چشمانم آسیب زد و فهمیدم که خورشید است. گرسنه و تشنه بودم...

Yes, the Creature was like a child when I left it all alone in my laboratory. I ran away in  

بله، مخلوق مثل یک کودک بود که آن را در آزمایشگاهم تنها گذاشتم.

fear when it woke up. Maybe I had a duty towards it. The Creature was left to find its way in the  

وقتی بیدار شد از ترس فرار کردم. شاید من نسبت به آن وظیفه داشتم. مخلوق رها شد تا راه خود را در

world for itself. It learnt how to survive in the forest, and... it had its first contact with man.  

جهان برای خودش پیدا کند. یاد گرفت که چگونه در جنگل زنده بماند، و... اولین تماس خود را با انسان داشت.

How did it go? I'll let the Creature itself  

چطور گذشت؟ من به خود مخلوق اجازه می‌دهم

tell you all about it. That's what you'll hear next time...

همه چیز را به شما بگوید. این همان چیزی است که دفعه بعد خواهید شنید...