To cut a long story short: The English We Speak

Rob: Hello and welcome to The English We Speak

راب: سلام و به The English We Speak

from BBC Learning English. I'm Rob...

از BBC Learning English خوش آمدید. من راب هستم...

Feifei: And hello, I'm Feifei.

فیفی: و سلام، من فیفی هستم.

We're here to teach you a real English phrase.

ما اینجا هستیم تا یک عبارت انگلیسی واقعی را به شما آموزش دهیم.

Rob, if you don't mind me saying, you look a bit... rough.

راب، اگر برایت مهم نیست که بگویم، کمی خشن به نظر می آیی.

Rob: Rough? Well you would be, if you'd had

راب: خشن؟ خوب می شدی،

the night I've just had.

اگر شبی را که من تازه داشتم را می داشتی.

Feifei: Oh yes? What happened?

فیفی: اوه بله؟ چی شد؟

Rob: Well, I went out for dinner with Neil,

راب: خوب، من برای شام با نیل رفتم بیرون،

then we went to the pub and then I lost my wallet

بعد رفتیم میخانه و بعد کیف پولم را گم کردم

and... to cut a long story short...

و... برای کوتاه کردن یک داستان کوتاه...

I got home at two o'clock this morning.

امروز ساعت دو صبح به خانه رسیدم.

Feifei: Oh dear. But why 'cut the long story short'?

فیفی: ای جان. اما چرا «داستان را کوتاه کن»؟

I want to hear the whole story.

من می خواهم تمام داستان را بشنوم.

Rob: No, you don't - it would take too long

راب: نه، نه - خیلی طول می کشد

and we haven't got time - and anyway,

و ما وقت نداریم - و به هر حال

it's not that interesting -

، آنقدرها هم جالب نیست -

that's why I'm just telling you the most important

به همین دلیل است که من فقط مهمترین

parts of the story.

بخش های داستان را برای شما تعریف می کنم.

Feifei: Right, so 'to cut a long story short'

فیفی: درست است، بنابراین «کوتاه کردن یک داستان طولانی»

means to tell only the main or important parts

به معنای گفتن فقط بخش‌های اصلی یا مهم

of a story - not all the details.

یک داستان است - نه همه جزئیات.

Hmm, that's a shame Rob because I'm sure you had lots

هوم، شرم آور است راب، زیرا مطمئن هستم که تو چیزهای

more to tell me.

بیشتری برای گفتن به من داشتی.

Rob: Really? Well we've got to keep this programme

راب: واقعا؟ خوب ما باید این برنامه را کوتاه نگه داریم،

short so shall we move on and hear some examples

پس باید ادامه دهیم و نمونه هایی

of this phrase in action...

از این عبارت را در عمل بشنویم...

Examples: So I spoke to the boss and to cut a long story

مثالها: بنابراین من با رئیس صحبت کردم و برای کوتاه کردن یک داستان

short, I'm getting a promotion!

طولانی، ترفیع می گیرم!

There was a technical problem with our plane

یک مشکل فنی در هواپیمای ما وجود داشت

which they couldn't fix so to cut a long story

که نتوانستند آن را برطرف کنند، بنابراین برای کوتاه کردن داستان

short, we had to wait for another flight

، مجبور شدیم برای پرواز دیگری منتظر بمانیم

and we arrived a day late.

و با یک روز تاخیر رسیدیم.

I met Geeta last year and to cut a long story short,

من سال گذشته با گیتا آشنا شدم و خلاصه،

we getting married tomorrow!

فردا با هم ازدواج می کنیم!

Feifei: So 'to cut - or make - a long story

short' means to tell only the important parts

فیفی: بنابراین «کوتاه کردن - یا ساختن - یک داستان

طولانی» به این معنی است که فقط بخش‌های مهم را

about something that has happened

در مورد اتفاقی که رخ داده است بگوییم

and leaving out all the details.

و تمام جزئیات را کنار بگذاریم.

So Rob, you're telling me

پس راب، تو به من

you went out with Neil, lost your wallet

می گویی که با نیل بیرون رفتی، کیف پولت را گم

and got home very very late?

کردی و خیلی دیر به خانه برگشتی؟

Rob: Yes, that's about it. Not very exciting, is it?

راب: بله، همین طور است. خیلی هیجان انگیز نیست، اینطور است؟

But the details are boring - that's why my long story

اما جزئیات خسته کننده است - به همین دلیل است که داستان طولانی من

is short. Why do keep asking?

کوتاه است. چرا مدام سوال میکنی؟

Feifei: Well actually Rob, it sounds like

فیفی: خوب در واقع راب، به نظر می رسد که

you're telling a tall story a tall story -

شما دارید برای یک داستان بلند یک داستان بلند تعریف می کنید

a story or fact that is difficult to believe.

- داستان یا واقعیتی که باور کردن آن دشوار است.

Rob: Oh really, why do you say that?

راب: اوه واقعا چرا اینطوری میگی؟

Feifei: Well I spoke to Neil this morning

فیفی: خب من امروز صبح با نیل صحبت کردم

and he said you didn't go for dinner last night.

و گفت دیشب برای شام نرفتی.

You went straight to the pub,

مستقیم به میخانه رفتی،

then another and another pub.

بعد یکی دیگر و یک میخانه دیگر.

And you left your wallet there so you had no money

و کیفت را آنجا گذاشتی تا پولی

to get home and had to walk.

برای رسیدن به خانه نداشته باشی و مجبور شوی پیاده بروی.

Rob: Ah well... that's the long story.

راب: آه خوب... این داستان طولانی است.

Did you really want all the details?

آیا واقعاً همه جزئیات را می خواستید؟

Feifei: Oh yes. Never cut a long story short

فیفی: اوه بله.

if it's a good one!

اگر داستان خوب است هرگز کوتاه نشوید!

Rob: If you say so Feifei. Bye.

راب: اگر اینطور بگویی فیفی. خدا حافظ.

Feifei: Bye.

فیفی: خداحافظ.