Speaking English: How we use math vocabulary in everyday English

Hi.

سلام.

Welcome to www.engvid.com.

به www.engvid.com خوش آمدید.

I'm Adam.

من آدام هستم.

In today's lesson, we're going to look at some expressions that are used in everyday

در درس امروز، ما قصد داریم به برخی از عباراتی که در زبان انگلیسی روزمره استفاده می شوند

English, but they come from math.

، اما از ریاضیات می آیند، نگاه کنیم.

Okay?

باشه؟

So, if you know some math terminology, you'll understand these a little bit easier.

بنابراین، اگر اصطلاحات ریاضی را بلد باشید، اینها را کمی ساده تر درک خواهید کرد.

We also have...

ما همچنین داریم ...

I have a video about math words, you can check that out as well, but let's start with some

من یک ویدیو در مورد کلمات ریاضی دارم، شما می توانید آن را نیز بررسی کنید، اما اجازه دهید با برخی

of these.

از اینها شروع کنیم.

"Plus" and "minus" or "pluses" and "minuses".

«بعلاوه» و «منهای» یا «به علاوه» و «منهای».

Now, in math, we use: "One plus one equals", so "plus", there, is more like a verb, but

حالا در ریاضیات از: "یک بعلاوه یک برابر است" استفاده می کنیم، بنابراین "بعلاوه" در آنجا بیشتر شبیه یک فعل است،

it's more of an equation; it makes the equation move.

اما بیشتر معادله است. باعث حرکت معادله می شود .

Here, we're using them as nouns.

در اینجا، ما از آنها به عنوان اسم استفاده می کنیم.

Okay?

باشه؟

So, that's a key feature you have to remember - they are nouns.

بنابراین، این یک ویژگی کلیدی است که باید به خاطر بسپارید - آنها اسم هستند.

And, basically, synonyms to "pluses" and "minuses" are "pros" and "cons".

و اساساً مترادف "مضافات" و "منفی " "مزایا" و "مضرات" هستند.

So, when you're looking at a situation, or an action, or an idea, you have to look at

بنابراین، وقتی به یک موقعیت، یا یک عمل، یا یک ایده نگاه می کنید، باید به

the good and the bad side; you have to look at the pros and the cons; you have to look

جنبه های خوب و بد آن نگاه کنید. شما باید به جوانب مثبت و منفی نگاه کنید. شما باید به

at the pluses and the minuses; the advantages and disadvantages; the positives and the negatives.

نکات مثبت و منفی نگاه کنید. مزایا و معایب؛ نکات مثبت و منفی

Okay?

باشه؟

So, "plus" and "minuses" work the same way, so these give you a little bit of an extra

بنابراین، «بعلاوه» و «منفی» به یک شکل عمل می‌کنند، بنابراین اینها کمی مترادف اضافی به شما می‌دهند

synonym; an extra choice, especially in writing, but also in speaking.

. یک انتخاب اضافی، به خصوص در نوشتن، بلکه در صحبت کردن.

So, if we're looking at...

بنابراین، اگر به ...

We're looking at this person, this candidate's presidency, and we're trying to debate: "What

نگاه می کنیم، به این شخص، ریاست این نامزد ، نگاه می کنیم و سعی می کنیم بحث کنیم: "

are the good points?

نقاط خوب چیست؟

What are the bad points?"

نقاط بد چیست؟"

So, some of the pluses of his potential presidency are that he will help the economy.

بنابراین، برخی از مزایای ریاست جمهوری بالقوه او این است که او به اقتصاد کمک خواهد کرد.

The one big minus, though, is that he's a racist and he might destroy harmony in society,

اما یک نکته منفی بزرگ این است که او یک نژادپرست است و مثلاً ممکن است هماهنگی در جامعه را از بین

for example.

ببرد.

I'm not mentioning any names; I'll leave that to you, but we'll leave it at that as well.

من هیچ نامی را ذکر نمی کنم. من آن را به شما واگذار می‌کنم، اما آن را نیز به شما واگذار می‌کنیم.

So, he has...

بنابراین، او ...

There are several pluses to his potential presidency; there's one big minus that might

چندین مزیت برای ریاست بالقوه او وجود دارد . یک منفی بزرگ وجود دارد که ممکن است

outweigh all those pluses.

از همه آن مزایا بیشتر باشد.

Now, "exponential".

در حال حاضر، "نمایی".

"Exponential" comes from "exponent".

"نمایی" از "نمایش" می آید.

Now, you might know this as, like...

حالا، شما ممکن است این را بدانید، مانند...

This is an exponent.

این یک توان است.

But when we talk about "exponential", we're talking about it to a very large degree.

اما وقتی از "نمایی" صحبت می کنیم، تا حد زیادی در مورد آن صحبت می کنیم.

Okay?

باشه؟

To a large degree or to a large extent; something that is significant.

تا حد زیادی یا تا حد زیادی؛ چیزی که قابل توجه است

Okay?

باشه؟

We're talking about growth, so exponential growth; or the opposite, exponential decline;

ما در مورد رشد صحبت می کنیم، بنابراین رشد تصاعدی. یا برعکس، کاهش تصاعدی.

or an exponential spread.

یا گسترش نمایی.

So, it means it's going to...

بنابراین، یعنی قرار است...

Something is going to increase by many times, or decrease by many times, or spread very

چیزی چندین برابر افزایش یابد، یا چند برابر کاهش یابد، یا خیلی سریع گسترش یابد

quickly.

.

Now, when we say: "exponential", there's no number to it.

حالا، وقتی می گوییم: "نمایی"، هیچ عددی برای آن وجود ندارد.

We don't actually have this number, here; we're just saying that it's going to be very

ما در واقع این شماره را در اینجا نداریم. ما فقط می گوییم که بسیار

fast, very large, etc.

سریع، بسیار بزرگ و غیره خواهد بود.

So, after World War II, the economies of most western nations grew exponentially.

بنابراین، پس از جنگ جهانی دوم، اقتصاد اکثر کشورهای غربی به طور تصاعدی رشد کرد.

In this case, I'm using the adverb.

در این مورد، من از قید استفاده می کنم.

"Exponential" is an adjective; "exponentially" is an adverb.

«نمای» صفت است; "به صورت تصاعدی " یک قید است.

And most of the countries witnessed exponential growth.

و بیشتر کشورها شاهد رشد تصاعدی بودند .

The use of the internet has spread exponentially around the globe - it means it spread very

استفاده از اینترنت به طور تصاعدی در سراسر جهان گسترش یافته است - به این معنی که بسیار

fast and all over the place.

سریع و در همه جا گسترش یافته است.

So, there's no number; just very quickly, very fast.

بنابراین، هیچ عددی وجود ندارد. فقط خیلی سریع، خیلی سریع

Okay?

باشه؟

"Parallel".

"موازی".

Now, parallel lines are lines that run along the same path in the same direction, but never

حال، خطوط موازی خطوطی هستند که در یک مسیر در یک راستا قرار دارند، اما هرگز به هم نمی

meet.

رسند.

Okay?

باشه؟

So, we say: "It's in line with" or "on a similar path"; these are synonyms to "parallel".

پس می گوییم: «در خط است» یا «در مسیری مشابه »; اینها مترادف "موازی" هستند.

So, the FBI is conducting an investigation into the event, but the local police department,

بنابراین، اف‌بی‌آی تحقیقاتی را درباره این رویداد انجام می‌دهد، اما اداره پلیس محلی،

although they're going to cooperate with the FBI, are going to run a parallel investigation

اگرچه قصد همکاری با اف‌بی‌آی را دارد، تحقیقات موازی را

on their own.

به تنهایی انجام می‌دهد.

So they're going to help the FBI, but they're also going to have their own investigation

بنابراین آنها به FBI کمک خواهند کرد، اما آنها همچنین تحقیقات خود را انجام

that's going to go along the same path; a parallel investigation, meaning in the same

خواهند داد که در همان مسیر قرار خواهد گرفت. تحقیق موازی، به معنای در همان

direction.

جهت.

"A fraction of".

"کسری از".

So, a "fraction" is, for example, number over a number - that's a fraction.

بنابراین، یک "کسر"، برای مثال، عدد روی یک عدد است - این یک کسری است.

When we say: "A fraction of", we're saying a small amount of or a partial amount.

وقتی می گوییم: "کسری از"، مقدار کمی یا جزئی را می گوییم.

So, if you're looking at two companies who create software, let's say...

بنابراین، اگر به دو شرکتی نگاه می‌کنید که نرم‌افزار ایجاد می‌کنند، بیایید بگوییم...

So, this company creates very good software, but my company creates equally good software,

بنابراین، این شرکت نرم‌افزار بسیار خوبی ایجاد می‌کند، اما شرکت من نرم‌افزار به همان اندازه خوب می‌سازد،

but at a fraction of the cost; means much cheaper, much lower.

اما با کسری از هزینه. یعنی بسیار ارزان تر، بسیار پایین تر.

Right?

درست؟

A smaller or a partial.

کوچکتر یا جزئی.

So, they charge 1000 bucks; I charge only 600.

بنابراین، آنها 1000 دلار دریافت می کنند. من فقط 600 شارژ می کنم

It's a partial; it's a fraction of their price; much, much lower.

. این کسری از قیمت آنها است. خیلی خیلی پایین تر

Okay?

باشه؟

So, so far we have four.

بنابراین، تا کنون ما چهار نفر داریم.

Let's look at four more.

بیایید به چهار مورد دیگر نگاه کنیم.

Okay, let's look at a few more.

خوب، بیایید به چند مورد دیگر نگاه کنیم.

Now, "angle".

حالا "زاویه".

So, if you're talking about lines or triangles especially, this is the angle.

بنابراین، اگر به خصوص در مورد خطوط یا مثلث ها صحبت می کنید ، این زاویه است.

For example: This is a 90-degree angle.

به عنوان مثال: این یک زاویه 90 درجه است.

But when we talk about "angle" in everyday life, we're talking about perspective; the

اما وقتی در زندگی روزمره از "زاویه" صحبت می کنیم، در مورد دیدگاه صحبت می کنیم.

way we view something.

روشی که ما به چیزی نگاه می کنیم

So, you can view it from this angle, you can view it from this angle, you can view it from

بنابراین، شما می توانید آن را از این زاویه ببینید، شما می توانید آن را از این زاویه ببینید، شما می توانید آن را از

this angle - you're going to have a different perspective; a different way of seeing something

این زاویه مشاهده کنید - شما یک چشم انداز متفاوت خواهید داشت . روشی متفاوت برای دیدن چیزی

from every different angle.

از هر زاویه متفاوت

And it's also a different approach.

و همچنین یک رویکرد متفاوت است.

The way we want to accomplish something, we approach it from different angles, we're going

روشی که می خواهیم کاری را انجام دهیم، از زوایای مختلف به آن نزدیک می شویم،

to have different results.

نتایج متفاوتی خواهیم داشت.

So, if we want to solve this problem, we can't just look at it straight on; we have to look

بنابراین، اگر می‌خواهیم این مشکل را حل کنیم، نمی‌توانیم مستقیماً به آن نگاه کنیم. باید

at it from different angles.

از زوایای مختلف به آن نگاه کنیم.

Now, a more slang use...

حالا یک کاربرد عامیانه تر...

If you ever hear the expression: "Hmm.

اگر این جمله را بشنوید: "هوم.

What's his angle?"

زاویه اش چیست؟"

When we use this, it means we...

وقتی از این استفاده می کنیم، به این معنی است که ما...

We're suspicious; we don't trust the person.

مشکوک هستیم. ما به شخص اعتماد نداریم

"Suspicious".

"مشکوک".

Right?

درست؟

"What's his angle?

"زاویه اش چیست؟

What's he trying to accomplish?"

او در تلاش برای انجام چه چیزی است؟"

So, we're not sure about his approach to something and we don't trust it.

بنابراین، ما در مورد رویکرد او نسبت به چیزی مطمئن نیستیم و به آن اعتماد نداریم.

We think he's trying to go this way, so really he can go this way.

ما فکر می‌کنیم که او سعی می‌کند از این راه برود، بنابراین واقعاً می‌تواند از این راه برود.

He has a different target in mind than what we can see.

او هدفی متفاوت از آنچه ما می بینیم در ذهن دارد.

So, we don't trust his angle because we know later he'll come in from this angle and do

بنابراین، ما به زاویه او اعتماد نداریم زیرا می دانیم که بعداً از این زاویه وارد می شود و کار

something different.

متفاوتی انجام می دهد.

Okay?

باشه؟

So, it's a bit of a slang use, but again, it basically means the approach or the perspective

بنابراین، این یک کاربرد عامیانه است، اما باز هم ، اساساً به معنای رویکرد یا دیدگاهی است

that someone is taking.

که کسی در پیش گرفته است.

Okay.

باشه.

"Go off on a tangent".

«روی یک مماس برو».

Now, if you think about math, again, here's a circle, and you want to maybe measure a

حالا، اگر به ریاضی فکر می‌کنید، دوباره، اینجا یک دایره است، و می‌خواهید شاید یک

point or you might want to measure something, and you think about a line touching the circle...

نقطه را اندازه‌گیری کنید یا ممکن است بخواهید چیزی را اندازه‌گیری کنید، و به خطی فکر می‌کنید که دایره را لمس می‌کند...

It touches it on one point; not like the way I drew it.

آن را روی یک نقطه لمس می‌کند. نه مثل روشی که کشیدمش

It touches on one point, and then continues off in the distance; it doesn't go into the

یک نقطه را لمس می کند و سپس در فاصله دور ادامه می دهد. به دایره نمی رود

circle.

So, this line is called the tangent.

بنابراین، این خط مماس نامیده می شود.

So, if somebody goes off on a tangent, it means they're getting away from the central

بنابراین، اگر کسی بر روی مماس حرکت کند، به این معنی است که از نقطه مرکزی دور

point; they're getting away from the circle and going on to something else.

می شود. آنها از دایره دور می شوند و به سراغ چیز دیگری می روند.

So, if we have an interview with a politician and we ask him a very direct question, a lot

بنابراین، اگر ما با یک سیاستمدار مصاحبه ای داشته باشیم و از او یک سوال خیلی مستقیم بپرسیم، بسیاری

of them will, you know...

از آنها این کار را خواهند کرد، می دانید...

They'll touch on the topic, and then they'll just go off on a tangent and talk about something

آنها موضوع را لمس می کنند، و سپس فقط روی یک مماس می روند و در مورد چیزی

completely different.

کاملا متفاوت صحبت کنید

So, the politician started to answer the question, but then he went off on a tangent and started

بنابراین، سیاستمدار شروع به پاسخ دادن به این سؤال کرد، اما سپس به صورت مماس رفت و شروع به

talking about his dogs, and basically avoided answering the question.

صحبت در مورد سگ های خود کرد و اساساً از پاسخ دادن به سؤال اجتناب کرد.

So, go off...

پس، برو...

Now, we also use this about, like, people who daydream.

حالا، ما هم از این در مورد افرادی استفاده می کنیم که رویاپردازی می کنند.

We ask them a question and they start to answer it; they legitimately want to give you an

ما از آنها سوالی می پرسیم و آنها شروع به پاسخ به آن می کنند. آنها به درستی می خواهند به شما

answer, but then they mention a word and that gets their mind going, and then they start

پاسخی بدهند، اما بعد کلمه ای را ذکر می کنند و این ذهنشان را به خود مشغول می کند، و سپس شروع به

following that tangent and then they just go off with that tangent, and talk about something

دنبال کردن آن مماس می کنند و سپس فقط با آن مماس حرکت می کنند و در مورد چیزی

completely different and unrelated to the original question.

کاملاً متفاوت و نامرتبط با اصل اصلی صحبت می کنند. سوال

Okay?

باشه؟

So, they lose focus; they lose track of what they were saying originally.

بنابراین، آنها تمرکز خود را از دست می دهند. آنها مسیر آنچه را که در ابتدا می گفتند از دست می دهند.

Okay.

باشه.

Now, if something "adds up"...

حالا اگر چیزی «جمع شود»...

If it adds up, it makes sense.

اگر جمع شود، منطقی است.

If it doesn't add up, it doesn't make sense.

اگر جمع نشود، معنی ندارد.

So, we're talking about somebody giving you a story.

بنابراین، ما در مورد کسی صحبت می کنیم که به شما داستانی می دهد.

For example, the police are interviewing a witness or they're interviewing a suspect,

مثلاً پلیس با یک شاهد مصاحبه می کند یا با یک مظنون مصاحبه می کند

and the suspect or the witness are saying: "Oh, this happened, and this happened, and

و مظنون یا شاهد می گویند: "اوه، این اتفاق افتاد و این اتفاق افتاد و

this happened", and the police are going: "Hmm.

این اتفاق افتاد" و پلیس می رود: "هوم.

This doesn't add up."

این جمع نمی شود."

So, this part of the story, plus this part of the story, plus this part of the story

بنابراین، این بخش از داستان، به علاوه این بخش از داستان، به علاوه این بخش از داستان

does not equal this part of the story; something doesn't add up.

با این بخش از داستان برابری نمی کند. چیزی جمع نمی شود

Either you're lying, or you missed something, or we missed something in the questions, so

یا شما دروغ می گویید، یا چیزی را از دست داده اید، یا ما چیزی را در سؤالات از دست داده ایم، بنابراین جمع

it doesn't add up; it doesn't make sense.

نمی شود. معنی ندارد

Okay?

باشه؟

Last: "The lowest common denominator".

آخر: «کمترین مخرج مشترک».

So, again, we're talking about fractions - this is the numerator; this is the denominator.

بنابراین، دوباره، ما در مورد کسری صحبت می کنیم - این عددساز است. این مخرج است.

Now, when we want to add fractions...

حالا وقتی میخوایم کسرها رو جمع کنیم...

For example, if I want to say...

مثلا اگه بخوام بگم...

I want to add one...

یکی اضافه کنم...

One quarter and two-fifths.

یک چهارم و دو پنجم.

So, I can't add one...

بنابراین، نمی توانم یکی را اضافه کنم

It's not three over nine; it doesn't work that way.

... سه روی نه نیست. اینطوری کار نمیکنه

Right?

درست؟

I need to find a common denominator - one that both of these can go into, and I think

من باید یک مخرج مشترک پیدا کنم - مخرجی که هر دوی اینها بتوانند وارد آن شوند، و من فکر می کنم

the lowest is 20, so you get whatever, 5 over 20 and 10 over...

کمترین آن 20 است، بنابراین شما هر چیزی را دریافت می کنید، 5 روی 20 و 10 بیش از...

Or, sorry.

یا، متاسفم.

8 over 20, and then you make the addition.

8 روی 20، و سپس اضافه می کنید.

So, "the lowest common denominator" in everyday English means the lowest level or the base.

بنابراین، "کمترین مخرج مشترک" در زبان انگلیسی روزمره به معنای پایین ترین سطح یا پایه است.

Now, generally when we talk about the lowest level, we mean the lowest level people; we're

در حال حاضر، به طور کلی زمانی که ما از پایین ترین سطح صحبت می کنیم ، منظور ما افراد سطح پایین است. ما در

talking about an audience or consumers.

مورد یک مخاطب یا مصرف کننده صحبت می کنیم.

So, there are very good newspapers in this country, let's say.

بنابراین، فرض کنید روزنامه های بسیار خوبی در این کشور وجود دارد.

In Canada, we have some very good newspapers, but we also have some not so good newspapers.

در کانادا، ما روزنامه های خیلی خوبی داریم، اما روزنامه های نه چندان خوب هم داریم.

These not so good newspapers, they cater to or they target the lowest common denominator,

این روزنامه‌های نه چندان خوب، کمترین وجه مشترک را مورد توجه قرار می‌دهند،

so they give them very sensationalist headlines, because why?

بنابراین تیترهای بسیار هیجان‌انگیزی به آنها می‌دهند، چرا؟

Because why?

چون چرا؟

Don't say: "Because why?"

نگو: "چرا چرا؟"

Because they want to sell newspapers.

چون می خواهند روزنامه بفروشند.

So, they... they create a newspaper, and they target the lowest common denominator with

بنابراین، آنها... روزنامه می سازند و با تیترهای پر شور خود، کمترین وجه مشترک را هدف قرار می دهند

their sensationalist headlines.

.

They want to sell more papers to the people who don't really read too much or who don't

آنها می خواهند مقالات بیشتری را به افرادی بفروشند که واقعاً زیاد مطالعه نمی کنند یا

care about very good reporting.

به گزارش بسیار خوب اهمیت نمی دهند.

Okay?

باشه؟

So that's: "the lowest common denominator".

پس این است: "کمترین مخرج مشترک".

So, there you go: Eight expressions from math.

بنابراین، شما بروید: هشت عبارت از ریاضی.

So, it's good to learn math, it's good to learn English, it's good to learn them together.

بنابراین، یادگیری ریاضی خوب است، یادگیری انگلیسی خوب است، یادگیری آنها با هم خوب است.

You can use these in everyday English.

می توانید از اینها در زبان انگلیسی روزمره استفاده کنید.

I wouldn't necessarily use these in writing; more for speaking, etc.

من لزوماً از اینها در نوشتن استفاده نمی کنم. بیشتر برای صحبت کردن و غیره.

But if you have any questions about these, please go to www.engvid.com and join the forum,

اما اگر در این مورد سوالی دارید، لطفا به www.engvid.com بروید و به انجمن بپیوندید

and you can ask the questions; I'll be very happy to help you out with these.

و می توانید سوالات را بپرسید. من بسیار خوشحال خواهم شد که در این موارد به شما کمک کنم.

If you like this video, please subscribe to my YouTube channel and see lots more videos

اگر این ویدیو را دوست دارید، لطفاً در کانال یوتیوب من مشترک شوید و ویدیوهای زیادی

like these, or like this or others.

مانند این یا این یا موارد دیگر را ببینید.

Don't forget there's a quiz at www.engvid.com that you can test your knowledge of these

فراموش نکنید که آزمونی در www.engvid.com وجود دارد که می توانید دانش خود را از این عبارات آزمایش کنید

expressions.

.

And, again, come back, see more videos; see you again soon.

و دوباره، برگردید، ویدیوهای بیشتری را ببینید. به زودی میبینمت.

Bye-bye.

خداحافظ.