English Addict - 21st Aug 2024 -🔴LIVE stream TOPIC - something & nothing - Chat Live & Learn English

It is another live stream.

این یک پخش زنده دیگر است.

As you can see, the view out of the window.

همانطور که می بینید، نمای بیرون از پنجره است.

We have some sunshine.

کمی آفتاب داریم

Can you believe it?

باورت میشه؟ در

There is actually sunshine around today.

واقع امروز در اطراف آفتاب وجود دارد.

We are back together.

ما دوباره با هم هستیم.

I wasn't going to do a live stream today, but then I had a change of heart.

امروز قرار نبود پخش زنده داشته باشم، اما بعد از آن حالم عوض شد.

If you have a change of heart, it means you suddenly

اگر تغییری در دل دارید، به این معنی است که ناگهان در

rethink or decide to do something different from your original plan.

فکر تجدید نظر یا تصمیم به انجام کاری متفاوت از برنامه اولیه خود هستید.

That is a change of heart.

این یک تغییر قلب است. به

Welcome everyone.

همه خوش آمدید

Here we are once more coming to you.

اینجا ما یک بار دیگر به سراغ شما می آییم.

Live from the birthplace of the English language.

زندگی از زادگاه زبان انگلیسی.

You know where it is. We all know where it is.

میدونی کجاست همه ما می دانیم کجاست.

It is England.

انگلستان است.

And it

و اون

home.

خونه

We are back together again.

ما دوباره با هم برگشتیم.

It's so nice to have you here once more.

خیلی خوب است که یک بار دیگر اینجا حضور دارید.

Hi, everybody.

سلام به همه

This is Mr. Duncan in England.

این آقای دانکن در انگلستان است.

How are you today?

امروز چطوری؟ حالت

Are you okay? I hope so. Are you feeling happy?

خوبه؟ امیدوارم اینطور باشد. آیا احساس خوشبختی می کنید؟

I should ask this question.

من باید این سوال را بپرسم.

It is a very important question.

سوال بسیار مهمی است.

Are you feeling happy? Are you feeling okay today?

آیا احساس خوشبختی می کنید؟ آیا امروز احساس خوبی دارید؟

I really hope you are.

من واقعا امیدوارم که شما.

My name is Mr. Duncan and I live in England.

اسم من آقای دانکن است و در انگلستان زندگی می کنم.

I like the English language.

من زبان انگلیسی را دوست دارم.

You will notice over the next 60 minutes that I really do like English very much.

در 60 دقیقه آینده متوجه خواهید شد که من واقعاً انگلیسی را خیلی دوست دارم.

In fact, you might say that I am an English addict.

در واقع ممکن است بگویید من یک معتاد انگلیسی هستم.

Like it says up there in the corner of the screen.

مثل آن بالا در گوشه صفحه نمایش می گوید.

It's very nice to have you here again.

خیلی خوب است که دوباره اینجا هستید.

And I hope you are having a super duper Wednesday.

و امیدوارم چهارشنبه فوق العاده ای داشته باشید.

We are back together again.

ما دوباره با هم برگشتیم.

Lots of things to do.

کارهای زیادی برای انجام دادن

We have a big subject to talk about today.

امروز یک موضوع بزرگ برای صحبت داریم.

You might actually say today's live stream is all about something.

ممکن است واقعاً بگویید که پخش زنده امروز همه چیز درباره چیزی است.

It is also about nothing.

همچنین در مورد هیچ است.

Is that possible?

آیا این امکان پذیر است؟ آیا

Can you have something and nothing at the same time?

می توانید چیزی و هیچ چیز را همزمان داشته باشید؟

Well, we will find out later on.

خب بعدا متوجه میشیم

Oh, by the way, you may have noticed I have made a few changes to the studio.

اوه، به هر حال، ممکن است متوجه شده باشید که من چند تغییر در استودیو ایجاد کرده ام.

I have decided to put some lovely photographs up behind me

من تصمیم گرفته ام چند عکس دوست داشتنی

of some of the adventures that we've had with our lovely, lovely viewers.

از ماجراهایی که با بینندگان دوست داشتنی و دوست داشتنی خود داشته ایم پشت سر بگذارم.

So you might notice there are some new photographs behind me.

بنابراین ممکن است متوجه شوید که چند عکس جدید پشت سر من وجود دارد.

And also you might notice Mr.

و همچنین ممکن است متوجه

Steve's mother and also my mother.

مادر آقای استیو و همچنین مادر من شوید.

Sadly, both of them are no longer with us, but there they are

متأسفانه، هر دوی آنها دیگر در بین ما نیستند، اما اکنون آنجا هستند و

now, living forever on my live stream.

برای همیشه در جریان زنده من زندگی می کنند.

So I hope you like the new arrangement.

پس امیدوارم از چیدمان جدید خوشتون بیاد.

If you were watching last Sunday, you had a see.

اگر یکشنبه گذشته تماشا می کردید، حتماً می دیدید. می

You would have seen me feeding the giraffes.

دیدی که به زرافه ها غذا می دهم.

Did anyone see me doing that?

آیا کسی مرا در حال انجام این کار دید؟

For those who missed it, there I am.

برای کسانی که آن را از دست دادند، من آنجا هستم.

And that was a special birthday gift that Mr.

و این یک هدیه تولد ویژه بود که آقای

Steve gave to me on my birthday a few days ago, just over one week ago.

استیو چند روز پیش، درست بیش از یک هفته پیش، در روز تولدم به من داد. روز

It was my birthday, and Mr.

تولدم بود و آقای

Steve took me to feed the giraffes.

استیو مرا برای غذا دادن به زرافه ها برد.

Now, a few people said, Mr.

حالا چند نفر گفتند آقای

Duncan, we don't like seeing animals in cages

دانکن ما دوست نداریم حیواناتی را در قفس ببینیم

or animals that are kept somewhere in captivity.

یا حیواناتی را که جایی در اسارت نگهداری می کنند.

When we say captivity, we mean something that is kept in a certain place,

وقتی می گوییم اسارت، منظور چیزی است که در مکانی خاص نگهداری می شود،

normally surrounded by some sort of fence or wall.

معمولاً توسط نوعی حصار یا دیوار احاطه شده است.

So when we talk about an animal that is kept in captivity,

بنابراین وقتی در مورد حیوانی صحبت می کنیم که در اسارت نگهداری می شود، می

we are saying that thing is being kept in a certain place.

گوییم آن چیز در یک مکان خاص نگهداری می شود.

Normally away from its own natural habitat.

معمولاً از زیستگاه طبیعی خود دور است.

So the place I went to last week is is a safari park, not very far away from here.

بنابراین جایی که هفته گذشته به آن رفتم یک پارک سافاری است که خیلی دور از اینجا نیست.

And there are many, many different animals.

و بسیاری از حیوانات مختلف وجود دارد.

Quite often you will see these animals in other parts of the world, mainly Africa, but also other parts of the world as well.

اغلب شما این حیوانات را در سایر نقاط جهان، عمدتاً آفریقا، و همچنین سایر نقاط جهان خواهید دید.

There are some lions, tigers, hippopotamus, rhinoceros.

تعدادی شیر، ببر، اسب آبی، کرگدن وجود دارد.

What is the difference?

تفاوت در چیست؟

The rhinoceros, of course, has the horn on its nose.

کرگدن البته شاخ روی بینی دارد.

The hippopotamus does not.

اسب آبی ندارد.

It likes to go into the water and into the mud.

دوست دارد داخل آب و در گل و لای برود.

Although I think rhinoceroses also like doing that as well.

اگرچه من فکر می کنم کرگدن ها نیز این کار را دوست دارند.

Besides that, there are some giraffes at this particular place that I went to last week.

علاوه بر این، چند زرافه در این مکان خاص وجود دارد که هفته گذشته به آنجا رفتم.

And these particular animals are cared for very well.

و از این حیوانات خاص به خوبی مراقبت می شود.

And we've been there a couple of times now.

و الان چند بار آنجا بودیم.

And I have to say it is the most amazing environment so far.

و باید بگویم که تا به حال شگفت انگیزترین محیط است.

So I suppose

بنابراین فکر می‌کنم می‌دانم که

I know this is going to sound a little bit selfish, but I think it is good for people

این کمی خودخواهانه به نظر می‌رسد، اما فکر می‌کنم خوب است که مردم این

to get the chance to have contact with animals

شانس را داشته باشند که با حیواناتی

that they would would not be able to, to see the real in their everyday life.

که قادر به برقراری آن نیستند ارتباط برقرار کنند تا واقعیت را در زندگی روزمره خود ببینند.

So I suppose you might say that it is something that is helpful

بنابراین فکر می کنم ممکن است بگویید که این چیزی است که

to society, to give people a chance to to come face to face with these animals without travelling anywhere.

برای جامعه مفید است و به مردم این فرصت را می دهد که بدون سفر به جایی با این حیوانات روبرو شوند.

So I think there is an educational purpose for these places.

بنابراین من فکر می کنم یک هدف آموزشی برای این مکان ها وجود دارد.

And once again, all of the standards of care

و بار دیگر تمام استانداردهای مراقبت

and safety are always observed in these places.

و ایمنی در این مکان ها همیشه رعایت می شود.

There are very thorough checks made.

بررسی های بسیار دقیقی انجام شده است.

So these places might seem cruel to the casual observer,

بنابراین این مکان‌ها ممکن است برای ناظران عادی بی‌رحمانه به نظر برسند،

but they are very well maintained and the animals are all well kept.

اما از آنها بسیار خوب نگهداری می‌شوند و حیوانات همگی به خوبی نگهداری می‌شوند.

So that's what we did last week.

بنابراین این همان کاری است که ما هفته گذشته انجام دادیم.

It was the most amazing experience to get so close and personal to an animal

این شگفت انگیزترین تجربه نزدیک شدن و شخصی شدن به حیوانی بود

that is, well, I would describe the giraffe as majestic, a beautiful, majestic animal.

که خب، من زرافه را به عنوان حیوانی باشکوه، زیبا و باشکوه توصیف می کنم.

And as you can see, right next to me here I have my little giraffe

و همانطور که می بینید، اینجا دقیقاً در کنار من، زرافه کوچکم را همین

right here as well, just to prove how much I love them.

جا دارم، فقط برای اینکه ثابت کنم چقدر آنها را دوست دارم.

We have the live chat today.

امروز چت زنده داریم.

Hello to the live chat.

سلام به چت زنده

Hi there. It's nice to see you here today.

سلام. خوشحالم که امروز شما را اینجا می بینم.

I wonder who was first on today's live chat.

نمی دانم چه کسی اولین بار در چت زنده امروز بود.

I don't know why I'm asking the question.

نمیدونم چرا سوال میپرسم

Because we all know who it is.

چون همه می دانیم کیست.

It is, of course. Vitus. Congratulations.

این است، البته. ویتوس تبریک میگم

You are once again.

شما یک بار دیگر هستید.

First, on today's live chat.

اول، در چت زنده امروز.

Oh, I don't know how you do it.

اوه، من نمی دانم شما چگونه این کار را انجام می دهید.

How do you do it, Vitus?

چگونه این کار را انجام می دهی، ویتوس؟

What is your secret of your super fast clicking finger?

راز کلیک کردن سریع انگشت شما چیست؟

How do you do it?

چگونه آن را انجام می دهید؟

I just don't know.

من فقط نمی دانم.

I'm sure one day we will find out how he does it.

مطمئنم یک روز خواهیم فهمید که او چگونه این کار را می کند.

But at the moment it is still one of those big mysteries in life.

اما در حال حاضر هنوز یکی از آن معماهای بزرگ زندگی است.

We also have Beatrice. Hello, Beatrice.

ما بئاتریس را هم داریم. سلام بئاتریس

It's nice to see you here today.

خوشحالم که امروز شما را اینجا می بینم.

Very nice indeed. Also,

خیلی قشنگه واقعا همچنین،

he is here.

او اینجاست.

He is watching at the moment in France.

او در حال حاضر در فرانسه تماشا می کند.

It is, of course, Luis Mendes is here today.

البته لوئیس مندز امروز اینجاست.

Hello, Luis.

سلام، لوئیس.

Nice to see you back again.

خوشحالم که دوباره شما را می بینم.

And thank you very much for your lovely email.

و از ایمیل زیبای شما بسیار سپاسگزارم.

Keeping me up to date with all of the things that are happening in your life.

مرا در جریان همه چیزهایی که در زندگی شما می افتد، نگه دارید.

Claudia is here as well.

کلودیا هم اینجاست.

We also have back Hello backs for a who says how are you guys?

ما همچنین پشتی Hello را برای کسی که می گوید چطورید بچه ها داریم؟

It's an interesting word guys.

کلمه جالبی است بچه ها

When we say guys we often think of males or men.

وقتی می گوییم پسر، اغلب به مرد یا مرد فکر می کنیم.

But actually these days you might go into a room or a place where there are many people around,

اما در واقع این روزها ممکن است به اتاق یا مکانی بروید که در آن افراد زیادی در اطراف باشند،

and there might be women and men in that particular place, and you might greet them as guys.

و ممکن است زنان و مردان در آن مکان خاص باشند، و ممکن است به عنوان پسر به آنها سلام کنید.

Hi guys.

سلام بچه ها

Hey, guys.

هی، بچه ها

It's me, Mr. Duncan.

من هستم، آقای دانکن.

Don't run away. Don't leave. Please.

فرار نکن ترک نکن لطفا

So we can use the word guys.

بنابراین می توانیم از کلمه guys استفاده کنیم.

G u y s.

جی تو

The plural meaning people generally a group of people.

جمع به معنای مردم به طور کلی گروهی از مردم است.

Maybe a group of friends.

شاید گروهی از دوستان

People in a certain place, you will greet them.

مردم در یک مکان خاص، به آنها سلام خواهی کرد.

There are some guys waiting for me.

چند نفر منتظر من هستند.

You might say that you have some friends waiting for you as well.

ممکن است بگویید که دوستانی نیز در انتظار شما هستند.

So it is possible to use that word in many different ways, even though these days I know what you're going to say.

بنابراین می توان از آن کلمه به طرق مختلف استفاده کرد، حتی اگر این روزها می دانم چه خواهید گفت.

Mr. Duncan.

آقای دانکن

It's a big subject when we talk about things like gender

وقتی در مورد چیزهایی مانند جنسیت

and describing a person's particular gender, it can be a little bit of a

و توصیف جنسیت خاص یک فرد صحبت می کنیم، موضوع بزرگی است، می تواند کمی یک

minefield.

میدان مین باشد.

Where we describe something as a minefield.

جایی که ما چیزی را به عنوان میدان مین توصیف می کنیم.

It means it is a very sensitive or delicate subject.

یعنی موضوع بسیار حساس یا ظریفی است.

And sometimes you have to be careful how you speak about certain things.

و گاهی اوقات باید مراقب باشید که در مورد چیزهای خاصی چگونه صحبت می کنید.

When you go into a certain subject, it can be a minefield

وقتی وارد موضوع خاصی می‌شوید، می‌تواند یک میدان مین باشد،

because you might suddenly say the wrong thing, do the wrong thing

زیرا ممکن است ناگهان حرف اشتباه را بگویید، کار اشتباه را تصادفی انجام دهید

by accident.

.

Something you didn't mean.

چیزی که تو منظورت نبود

You say something innocently, but another person takes it

شما چیزی را بی گناه می گویید، اما شخص دیگری آن را به

as an offence or something they feel offended by.

عنوان توهین یا چیزی که احساس می کند از آن آزرده شده است، تلقی می کند.

So talking about certain subjects can be a minefield.

بنابراین صحبت در مورد موضوعات خاص می تواند یک میدان مین باشد.

Hello. Also, who else is here?

سلام. همچنین، چه کسی دیگر اینجاست؟

Franco is here. Hello, Franco.

فرانکو اینجاست. سلام فرانکو

It's nice to see you here as well.

خوشحالم که شما را اینجا می بینم.

New in what is here as well.

جدید در آنچه در اینجا نیز هست.

Have a nice day, Mr. Duncan. I am having a great day.

روز خوبی داشته باشید، آقای دانکن. روز خیلی خوبی دارم

For those who were watching on Sunday, you will probably remember that I was talking about my poor stomach.

برای کسانی که یکشنبه را تماشا می کردند، احتمالاً به یاد خواهید آورد که داشتم از شکم بیچاره ام صحبت می کردم.

I had a bad stomach the night before.

من شب قبل معده بدی داشتم.

You will be pleased to hear my stomach has returned and to normal.

شما خوشحال خواهید شد که بشنوید شکم من برگشته و به حالت عادی خود رسیده است.

Everything down here is working very well.

همه چیز اینجا خیلی خوب کار می کند.

Thank you very much.

خیلی ممنون.

I'm sure you really wanted to know that.

من مطمئن هستم که شما واقعاً می خواستید این را بدانید.

Hello, Theisen. Theisen.

سلام، تیزن. تیزن

It is me, Theisen, from Malawi.

من، تیزن، اهل مالاوی هستم.

Hello to you.

سلام بر شما

Thank you very much for joining us today. Theisen.

از اینکه امروز به ما پیوستید بسیار سپاسگزاریم. تیزن

Very nice to see you here as well.

خیلی خوشحالم که شما را اینجا هم می بینم.

Siddiq is here.

صدیق اینجاست

Hello. I am sunny and I like this very much.

سلام. من آفتابی هستم و این را خیلی دوست دارم.

I am glad you like this, because I would be very, very upset and sad for the rest of the day if you didn't.

خوشحالم که این را دوست دارید، زیرا اگر این کار را نمی کردید تا آخر روز خیلی خیلی ناراحت و ناراحت می شدم.

To be honest with you.

برای اینکه با شما صادق باشم.

Oh, by the way, can I just mention something?

اوه، به هر حال، می توانم فقط به چیزی اشاره کنم؟

And I know I don't mention this very often, but I should.

و می‌دانم که اغلب به این موضوع اشاره نمی‌کنم، اما باید.

I really should mention it.

واقعا باید بهش اشاره کنم

You can have long live captions, so you can turn on the captions for the live stream.

می‌توانید زیرنویس‌های زنده طولانی داشته باشید، بنابراین می‌توانید زیرنویس‌ها را برای پخش زنده فعال کنید.

Of course, there will be a slight delay between me

البته بین

speaking and the captions coming up, but yes, you can.

صحبت من و بالا آمدن کپشن کمی تاخیر وجود دارد، اما بله، می توانید.

Thanks to the wonder of YouTube, we can actually have live captions.

به لطف شگفتی یوتیوب، ما واقعاً می توانیم زیرنویس زنده داشته باشیم.

Isn't it amazing?

شگفت انگیز نیست؟

It really, really is.

واقعاً، واقعاً همینطور است.

Hello to stock creation.

سلام به ایجاد سهام آیا

Are you any relation to Tony Stark?

با تونی استارک نسبتی دارید؟

I wonder?

تعجب می کنم؟

I don't know.

من نمی دانم.

Hello, sash. Sash is here as well.

سلام ارسی ساش هم اینجاست.

Very nice to see you.

خیلی خوشحالم از دیدنت

Tom is here watching in Poland.

تام اینجا در لهستان تماشا می کند.

Hello, Tom. Rocks.

سلام، تام. سنگ ها

I wonder if you really do.

تعجب می کنم که آیا واقعاً این کار را می کنید؟

Jeremy. Hello, Jeremy. Schmidt.

جرمی. سلام جرمی اشمیت

That is a very interesting name.

خیلی اسم جالبیه

I wonder where you are watching at the moment.

من تعجب می کنم که شما در حال حاضر کجا را تماشا می کنید.

It's very nice to see you here today.

خیلی خوشحالم که امروز شما را اینجا می بینم.

If you want to say hi on the live chat, feel free.

اگر می خواهید در چت زنده سلام کنید، راحت باشید.

You can say hello.

می توانید سلام کنید.

You can tell me where you are. You can also tell me

می توانید به من بگویید کجا هستید. شما همچنین می توانید به من بگویید

how you found me.

چگونه مرا پیدا کردید.

I'm always interested to find out how you discovered me.

من همیشه علاقه مندم که بدانم چگونه مرا کشف کردی.

So these stories are always interesting to find out.

بنابراین کشف این داستان ها همیشه جالب است.

A few moments ago, I mentioned animals.

چند لحظه پیش به حیوانات اشاره کردم.

You may have noticed I like animals very much.

شاید متوجه شده باشید که من حیوانات را خیلی دوست دارم.

I love nature.

من عاشق طبیعت هستم.

I especially love the birds because they are all around me.

من به خصوص پرندگان را دوست دارم زیرا آنها در اطراف من هستند.

For most of the time.

برای اکثر اوقات.

So I do like to put food out for the birds and then they will come down and I can watch them from the window.

بنابراین من دوست دارم برای پرندگان غذا بگذارم و سپس آنها پایین بیایند و من می توانم آنها را از پنجره تماشا کنم.

So I do like nature very much.

پس طبیعت را خیلی دوست دارم. به نظر

I find it rather fascinating.

من نسبتاً جذاب است.

I have a question.

من یک سوال دارم.

Have you ever.

آیا تا به حال.

And this might sound like a very strange question, but I will ask it anyway.

و این ممکن است یک سوال بسیار عجیب به نظر برسد، اما به هر حال آن را خواهم پرسید.

Have you ever been on an animal?

آیا تا به حال روی یک حیوان بوده اید؟

By that I mean, have you ever written

منظورم این است که آیا تا به حال

an animal?

یک حیوان نوشته اید؟

Have you ever been on an animal?

آیا تا به حال روی یک حیوان بوده اید؟

Maybe on the back of an animal, which is where you normally sit when you think about it.

شاید پشت یک حیوان، جایی که به طور معمول وقتی به آن فکر می کنید، می نشینید.

So have you ever done it?

پس تا حالا انجامش دادی؟

Have you ever been on an animal?

آیا تا به حال روی یک حیوان بوده اید؟

Now I am going to show you some photographs

حالا می‌خواهم چند عکس

of me

از خودم را

on an animal.

روی یک حیوان به شما نشان دهم.

And no, it's not Mr. Steve.

و نه، آقای استیو نیست.

Before anyone says anything.

قبل از اینکه کسی چیزی بگوید

So here I am.

پس من اینجا هستم.

I am in a couple of pictures here,

من در چند عکس اینجا هستم

and these pictures were taken when I was in China.

و این عکس ها زمانی گرفته شده اند که من در چین بودم.

So I was in China at the time of these photographs being taken.

بنابراین من در زمان گرفتن این عکس ها در چین بودم.

So here is the first one there. I am riding a horse.

پس اینجا اولین مورد آنجاست. من سوار بر اسب هستم.

Mr. Duncan, we did not know that you you had experience

آقای دانکن، ما نمی دانستیم که شما تجربه

any equine experience.

اسب سواری داشته اید.

The word equine, of course, relates to horses.

کلمه اسب البته به اسب مربوط می شود.

And there I am riding a horse in the Gobi Desert of all places.

و آنجا من سوار بر اسب در صحرای گبی همه جا هستم.

So that was taken during a trip that I had to

به طوری که در طول سفری که من مجبور شدم به

one of the grassland areas near the Gobi Desert.

یکی از مناطق علفزار نزدیک صحرای گبی گرفته شده باشم.

It was the most amazing experience and I wasn't expecting to ride a horse,

این شگفت انگیزترین تجربه بود و من انتظار نداشتم اسب سواری کنم،

but they asked me if I if I wanted to ride a horse,

اما آنها از من پرسیدند که آیا می خواهم اسب سواری کنم یا نه،

and I said okay, because in my younger years, I had a friend who lived very close to my house and she had horses.

و من گفتم باشه، زیرا در سال های جوانی دوستی داشتم که خیلی نزدیک بود. به خانه من و او اسب داشت.

So sometimes I would go round there and I have ridden horses before in my younger years.

بنابراین گاهی اوقات به آنجا می رفتم و قبلاً در سال های جوانی اسب سواری کرده ام.

It was an interesting experience, especially in such a beautiful

تجربه جالبی بود، مخصوصاً در چنین

and open place like the Gobi Desert.

مکان زیبا و باز مانند صحرای گبی.

I have to say, if you ever get a chance to go to the Gobi Desert,

باید بگویم، اگر فرصتی برای رفتن به صحرای گوبی پیدا کردید،

do it because it's quite amazing.

این کار را انجام دهید زیرا بسیار شگفت انگیز است.

So the question today that I've just asked, have you ever been on an animal?

بنابراین سوالی که امروز پرسیدم، آیا تا به حال روی یک حیوان بوده اید؟ آیا تا

Have you ever ridden an animal?

به حال سوار حیوانی شده اید؟ آیا

Have you ever been on horseback, for example?

تا به حال مثلاً سوار اسب شده اید؟

Like in the photograph I just showed you?

مثل عکسی که به شما نشان دادم؟ آیا تا

Have you ever been on horseback?

به حال سوار اسب شده اید؟

Has anyone ever been on an animal?

آیا تا به حال کسی روی حیوان بوده است؟

Here's another one.

اینم یکی دیگه

It was a clue to the next animal that I've been on the back of.

این سرنخی بود از حیوان بعدی که من در پشت آن بوده ام.

This, once again, is a photograph taken in China,

این یک بار دیگر عکسی است که در چین،

Inner Mongolia, near the Gobi Desert.

مغولستان داخلی، نزدیک صحرای گوبی گرفته شده است.

This picture was taken also at the same time as when I visited the grasslands.

این عکس نیز همزمان با بازدید من از علفزار گرفته شده است.

And you can see another animal nearby.

و شما می توانید حیوان دیگری را در این نزدیکی ببینید.

Well, can you guess?

خوب، می توانید حدس بزنید؟

I have done it.

من آن را انجام داده ام.

I've been on a camel.

من سوار شتر بودم

I've actually ridden a camel. And there you can see.

من واقعاً شتر سوار شده ام. و در آنجا می توانید ببینید.

That is me riding a camel.

یعنی من سوار بر شتر.

Riding a camel.

شتر سواری.

We went to a certain part of Inner Mongolia and it was a recreation,

ما به قسمت خاصی از مغولستان داخلی رفتیم و آنجا تفریحی بود،

of one of the ancient Mongolian areas.

یکی از مناطق باستانی مغولستان.

And I am dressed, apparently, I am dressed as a Mongolian emperor.

و من ظاهراً لباس امپراتور مغولستان را پوشیده ام.

I'm not sure how true that is, but apparently I am, and I'm riding on the back of a large camel.

من مطمئن نیستم که چقدر درست است، اما ظاهرا من هستم، و من بر پشت یک شتر بزرگ سوار هستم.

Can I just say, if you are ever thinking of riding on the back of a camel,

فقط می توانم بگویم، اگر تا به حال به فکر سوار شدن بر پشت شتر هستید،

be careful because they are rather unpredictable as animals.

مراقب باشید زیرا آنها مانند حیوانات غیرقابل پیش بینی هستند.

They can spit it. It's well.

آنها می توانند آن را تف کنند. خوب است.

So if you get too close to the camel and if the camel doesn't like you, it will spit at you, which is not a very nice experience.

بنابراین اگر خیلی به شتر نزدیک شوید و اگر شتر شما را دوست نداشته باشد به شما تف می دهد که تجربه چندان خوبی نیست.

So there is another animal that I have been on the back of.

بنابراین حیوان دیگری وجود دارد که من در پشت آن بوده ام.

I can't say that I enjoyed this particular experience.

نمی توانم بگویم که از این تجربه خاص لذت بردم.

I didn't enjoy it very much. First of all,

من زیاد لذت نمی بردم. اولاً

the camel wouldn't stay still,

شتر بی حرکت نمی ماند،

so I was a little bit worried that it would run off and take me with it.

برای همین کمی نگران بودم که فرار کند و مرا با خود ببرد.

Also,

همچنین،

it's very high up as well, so I did not feel very safe.

آن نیز بسیار بالا است، بنابراین من احساس امنیت زیادی نداشتم.

I would say that I feel much safer on the back of a horse

می‌توانم بگویم که در پشت اسب احساس امنیت بیشتری

than I do on the back of a camel.

نسبت به پشت شتر دارم.

So what about you?

پس شما چطور؟ آیا تا به حال

Have you ever been?

بوده اید؟

Have you ever been on an animal?

آیا تا به حال روی یک حیوان بوده اید؟

Ever in your life?

تا حالا تو زندگیت؟ آیا

Have you ever ridden a certain animal?

تا به حال سوار حیوان خاصی شده اید؟

Giovani is here. Hello, Giovani. Yes.

جیوانی اینجاست. سلام جیوانی بله

In my early years, I rode a wonderful horse.

در سال‌های اولیه، سوار بر اسبی شگفت‌انگیز بودم.

It was a black horse and I rode it into the forest.

اسب سیاهی بود و سوارش شدم توی جنگل.

So you ride something?

پس شما سوار چیزی می شوید؟

You rode something.

تو یه چیزی سوار شدی

So we used the word rode r o d e as the past tense

بنابراین ما از کلمه rode r o d e به عنوان زمان گذشته سوار استفاده کردیم

of ride.

.

So you ride something in the present tense.

بنابراین شما سوار چیزی در زمان حال می شوید.

If you are talking about something you did in the past, it is rode r o d e.

اگر در مورد کاری صحبت می کنید که در گذشته انجام داده اید، آن کار سواری است.

Hello to Arielle.

سلام به آریل.

Arielle, you are giving me a big surprise here on the super chat.

آریل، تو اینجا در سوپر چت به من سورپرایز بزرگی می‌دهی.

Hello, Arielle.

سلام، آریل.

Hi Mr. Duncan. Hello, Arielle. Watching once again.

سلام آقای دانکن سلام، آریل. یک بار دیگر تماشا کردن.

Thank you very much.

خیلی ممنون.

It's nice to see you back with us on the live stream.

خوشحالم که دوباره شما را با ما در پخش زنده می بینم.

And yes, I am with you on Wednesday.

و بله، چهارشنبه با شما هستم.

For those wondering, I am with you on Wednesday.

برای کسانی که تعجب می کنند، من چهارشنبه با شما هستم.

Luis Mendez, my father had a donkey and it was my job to take care of the animal.

لوئیس مندز، پدرم یک الاغ داشت و وظیفه من این بود که از حیوان مراقبت کنم.

We say a donkey to qualify a stupid person,

ما می گوییم الاغ برای احراز شرایط یک فرد احمق،

but donkeys in fact are quite intelligent animals.

اما خرها در واقع حیوانات کاملاً باهوشی هستند.

Yes, we also have the same expression.

بله ما هم همین تعبیر را داریم.

We might describe a person as a donkey.

ممکن است یک شخص را الاغ توصیف کنیم.

There is also another word we can use which might

همچنین کلمه دیگری وجود دارد که می توانیم از آن استفاده کنیم که ممکن است

be offensive

to the YouTube algorithm.

برای الگوریتم یوتیوب توهین آمیز باشد.

So I do have to be careful what I say.

پس باید مراقب حرفم باشم

But yes, we might call someone a donkey.

اما بله، ممکن است کسی را الاغ خطاب کنیم.

Maybe if they are lazy or if they they seem a little stupid,

شاید اگر آنها تنبل هستند یا اگر کمی احمق به نظر می رسند،

we can say a person is a donkey.

می توانیم بگوییم یک نفر الاغ است.

Francesca is here.

فرانچسکا اینجاست.

Hello, Francesca.

سلام فرانچسکا

It's nice to see you here again.

خوشحالم که دوباره شما را اینجا می بینم.

Thank you very much for joining us today, Beatrice.

از اینکه امروز به ما پیوستید بسیار متشکرم، بئاتریس.

Now, I would imagine, Beatrice,

حالا تصور می‌کنم بئاتریس،

I think in Argentina there must be lots of horses,

فکر می‌کنم در آرژانتین باید تعداد زیادی اسب،

cattle farms, maybe places where you can experience that sort of thing for real.

مزرعه‌های گاوداری وجود داشته باشد، شاید مکان‌هایی وجود داشته باشد که بتوانید چنین چیزهایی را به طور واقعی تجربه کنید.

So not a place like a safari park, but actually in the real location, I would imagine.

بنابراین نه مکانی مانند یک پارک سافاری، بلکه در واقع در مکان واقعی، تصور می کنم.

It must be very nice.

باید خیلی قشنگ باشه

Beatrice says I used to ride a very calm horse

بئاتریس می گوید من قبلاً

in the country of some friends I had in Buenos Aires, but I can't now.

در کشور برخی از دوستانی که در بوئنوس آیرس داشتم سوار یک اسب بسیار آرام بودم، اما اکنون نمی توانم.

It's not good for my bones.

برای استخوان های من خوب نیست.

Well, this is interesting because Mr.

خوب، این جالب است زیرا آقای

Steve has a friend and she owns a horse.

استیو یک دوست دارد و او صاحب یک اسب است.

She has fallen off the horse

او بارها از اسب افتاده است،

many times, and a couple of times she actually ended up in hospital,

و چند بار واقعاً در بیمارستان بستری شد،

quite ill, quite damaged.

کاملاً بیمار، کاملاً آسیب دیده.

I think she broke her back at one point and had to lie still for many, many weeks before she could move again.

من فکر می کنم او در یک نقطه کمرش شکست و مجبور شد چندین هفته بی حرکت دراز بکشد تا بتواند دوباره حرکت کند.

So there are of course, some safety hazards

بنابراین، مطمئناً برخی از خطرات ایمنی در

when it comes to animals, especially when you get on the back of them because they can be unpredictable.

مورد حیوانات وجود دارد، به خصوص زمانی که شما بر روی پشت آنها قرار می گیرید زیرا آنها می توانند غیرقابل پیش بینی باشند.

You don't know what the animal is going to do next.

شما نمی دانید که حیوان قرار است بعداً چه کند.

Well, you don't, do you, that you can't really reason with an animal.

خوب، شما اینطور نیستید که واقعاً نمی توانید با یک حیوان استدلال کنید.

You can train an animal to do something in a certain way, but

شما می توانید حیوانی را طوری تربیت کنید که کاری را به روشی خاص انجام دهد، اما

it's not always possible to reason with them, to communicate with them directly.

همیشه نمی توان با آنها استدلال کرد و مستقیماً با آنها ارتباط برقرار کرد.

So even if an animal is friendly or tame, I'm

بنابراین حتی اگر حیوانی دوستانه یا اهلی باشد، باز هم

it can still turn.

می تواند بچرخد.

It can still suddenly do something unexpected.

هنوز هم می تواند به طور ناگهانی کاری غیر منتظره انجام دهد.

Theisen says, I love animals

تیزن می گوید، من حیوانات را دوست دارم

and it's really lovely riding on an animal, although I have not done it yet.

و سوار شدن بر حیوان واقعا دوست داشتنی است، اگرچه هنوز این کار را نکرده ام.

It is the most amazing experience.

شگفت انگیزترین تجربه است.

But as I've said before, there are dangers I know.

اما همانطور که قبلاً گفته ام، خطراتی وجود دارد که می دانم.

I do remember a few years ago, in fact, it was many years ago.

یادم می آید چند سال پیش بود، در واقع سال ها پیش بود.

A famous actor, Christopher Reeve, who used to play Superman.

بازیگر معروف کریستوفر ریو که قبلا نقش سوپرمن را بازی می کرد.

He fell from a horse and became completely paralysed.

از اسب افتاد و کاملاً فلج شد.

So the fall damage not only is back, but also his spine as well.

بنابراین آسیب ناشی از سقوط نه تنها برمی گردد، بلکه ستون فقرات او نیز برمی گردد.

His spinal cord was damaged, which left him unable to move in any way.

نخاع وی آسیب دیده بود که به هیچ وجه قادر به حرکت نبود.

So it's not

بنابراین

a safe thing to do.

کار مطمئنی نیست.

So even people who are experienced with horses or any type of animal can still come to harm.

بنابراین حتی افرادی که با اسب یا هر نوع حیوانی با تجربه هستند هنوز هم می توانند آسیب ببینند.

I think a few weeks ago, a member of our royal family, Prince Anne,

فکر می کنم چند هفته پیش، یکی از اعضای خانواده سلطنتی ما، شاهزاده آن،

was injured by a horse when it suddenly decided to kick

توسط اسبی مجروح شد که ناگهان تصمیم گرفت لگد بزند

and it kicked

و لگد به

Princess Anne in the head, which is something I don't recommend, by the way.

سر پرنسس آنه زد، که اتفاقاً من توصیه نمی کنم.

It's not a good thing to do.

این کار خوبی نیست. از

Have a horse kick you in the head.

یک اسب بخواهید به سر شما لگد بزند.

I do not recommend it at all.

من به هیچ وجه آن را توصیه نمی کنم.

Not that I've ever tried it.

نه اینکه تا حالا امتحانش کرده باشم

I've only done it

من فقط

maybe 5 or 6 times in my life, so I don't actually recommend it.

شاید 5 یا 6 بار در زندگی ام این کار را انجام داده ام، بنابراین در واقع آن را توصیه نمی کنم. اتفاقاً قبلاً

There used to be lots of donkeys in this area by the way, around here where I live now,

در این منطقه الاغ‌های زیادی وجود داشت، اطراف اینجا که من اکنون زندگی می‌کنم،

and there used to be lots of donkeys that were kept by squatters.

و قبلاً الاغ‌های زیادی وجود داشت که توسط زاغه‌نشینان نگهداری می‌شدند.

So this area in which I live was originally inhabited

بنابراین، این منطقه ای که من در آن زندگی می کنم، در ابتدا محل سکونت

by squatters, and many of them used to own donkeys

افراد متحصن بود، و بسیاری از آنها الاغ داشتند،

because they used to use them as their their workforce.

زیرا از آنها به عنوان نیروی کار خود استفاده می کردند.

Instead of using machines. They had animals to do it.

به جای استفاده از ماشین آلات آنها حیواناتی برای انجام این کار داشتند.

Giovani, have you ever had geese?

جیوانی، آیا تا به حال غاز داشته اید؟

Mr. Duncan? They are so funny and they play tricks.

آقای دانکن؟ آنها خیلی بامزه هستند و حقه بازی می کنند.

I love geese very much.

من غازها را خیلی دوست دارم.

Geese, ducks, swans.

غازها، اردکها، قوها.

The most majestic of all the animals that exist must be the swan.

با شکوه ترین حیواناتی که وجود دارند باید قو باشد.

They are the most beautiful creatures.

آنها زیباترین موجودات هستند.

They are also one of the most violent as well.

آنها همچنین یکی از خشن ترین ها هستند.

They can really fight.

آنها واقعاً می توانند مبارزه کنند.

And during the mating season, the males can be very aggressive indeed.

و در طول فصل جفت گیری، نرها می توانند بسیار تهاجمی باشند.

So I do like, I do like all sorts of animals, birds, water

بنابراین من دوست دارم، همه انواع حیوانات، پرندگان،

birds or fowl as they're often called.

پرندگان آبی یا پرندگان را که اغلب به آنها می گویند، دوست دارم.

Hello. Also Muro.

سلام. همچنین مورو.

Hello Muro Vargas, hello to you.

سلام مورو وارگاس، سلام به شما.

Thank you for joining me today.

از اینکه امروز به من ملحق شدید متشکرم.

I am sometimes here during the week.

من گاهی در طول هفته اینجا هستم.

Quite often you can find me here on Wednesday, but also on Sunday as well from 2 p.m.

اغلب اوقات می توانید من را در روز چهارشنبه و همچنین یکشنبه از ساعت 2 بعد از ظهر اینجا پیدا کنید. به

UK time.

وقت انگلستان

So don't forget to join me on Sunday as well.

پس فراموش نکنید که یکشنبه نیز به من بپیوندید.

I will be with you right here today.

امروز اینجا با شما خواهم بود.

We are looking at an interesting subject.

ما در حال بررسی یک موضوع جالب هستیم.

In a few moments we are looking at a subject that might seem a little confusing.

در چند لحظه ما به موضوعی نگاه می کنیم که ممکن است کمی گیج کننده به نظر برسد.

We are talking about something

ما در مورد چیزی صحبت می کنیم

and we are talking about nothing.

و در مورد هیچ چیز صحبت نمی کنیم.

Is it possible to do both of those things?

آیا انجام هر دوی این کارها امکان پذیر است؟

Find out a little bit later on when we look closely at that particular subject.

زمانی که به آن موضوع خاص نگاه می کنیم کمی بعد متوجه شوید.

So I hope you will stay with me.

پس امیدوارم با من بمونی

This is English addict coming to you live from England on a Wednesday afternoon.

این معتاد انگلیسی است که بعد از ظهر چهارشنبه از انگلستان به صورت زنده نزد شما می آید.

I hope today is going well for you.

امیدوارم امروز براتون خوب باشه

I'm a big boy now.

من الان پسر بزرگی هستم. بعد

We are with you live on a Wednesday afternoon.

از ظهر چهارشنبه با شما هستیم.

It is English addict with myself.

با خودم معتاد انگلیسی است.

Mr. Duncan.

آقای دانکن در

Lives right now chatting to you.

حال حاضر با شما چت می کند.

And of course, you can chat to me as well on the livestream.

و البته، شما می توانید با من نیز در جریان مستقیم چت کنید.

If you want to say something, you can.

اگر می خواهید چیزی بگویید، می توانید.

Claudia asks Mr. Duncan, do you like squirrels?

کلودیا از آقای دانکن می پرسد، آیا شما سنجاب ها را دوست دارید؟

I have to say

باید بگم که

I have a strange relationship with squirrels because we have many round here so they can be lovely.

رابطه عجیبی با سنجاب ها دارم چون دورهای زیادی اینجا داریم تا دوست داشتنی باشند.

They can be fun to watch, but also they can be incredibly

تماشای آن‌ها می‌تواند سرگرم‌کننده باشد، اما

annoying sometimes because when you put food out for the birds, they will all come

گاهی اوقات می‌تواند به‌شدت آزاردهنده باشد، زیرا وقتی غذا را برای پرندگان قرار می‌دهید، همه آنها می‌آیند

and try to take the food as well, which of course will then scare away the birds

و سعی می‌کنند غذا را نیز ببرند، که البته پس از آن پرندگان را می‌ترسانند

so they can be a pain.

تا بتوانند درد باشد

Did you know that you can legally in this country you can kill squirrels?

آیا می دانستید که به طور قانونی در این کشور می توانید سنجاب ها را بکشید؟

So if a squirrel comes into your garden, you have you have to the right.

بنابراین اگر یک سنجاب وارد باغ شما شود، شما باید در سمت راست باشید.

The law will allow you to to destroy it

قانون به شما این امکان را می دهد که آن را از بین ببرید

as long as you do it in a nice way.

تا زمانی که آن را به روشی خوب انجام دهید.

But it's true. I'm not saying I'm not joking. There.

اما این حقیقت دارد. نمی گویم شوخی نمی کنم. وجود دارد.

Hello? Kuhn.

سلام؟ کوهن.

Kuhn. Khan.

کوهن. خان.

Hello, Kuhn. Khan. It's nice to see you here as well.

سلام کوهن خان. خوشحالم که شما را اینجا می بینم. آیا

Is it your first time?

اولین بار است؟

Please let me know if it is your first time.

لطفا اگر اولین بار است به من اطلاع دهید.

I think sometimes squirrels are annoying, but also they are quite fun to watch.

من فکر می کنم گاهی اوقات سنجاب ها آزاردهنده هستند، اما تماشای آنها بسیار سرگرم کننده است.

So I have a strange relation.

پس من رابطه عجیبی دارم.

Sheep with squirrels. They. They annoy me.

گوسفند با سنجاب. آنها اذیتم میکنن

And they also give me a little bit of joy as well.

و همچنین کمی به من شادی می دهند.

A bit like Mr.

کمی شبیه آقای

Steve when you think about it.

استیو وقتی به آن فکر می کنید. در

Here we go then we are looking at today's subject.

اینجا به موضوع امروز می پردازیم.

We are looking at something and nothing.

ما به چیزی نگاه می کنیم و هیچ.

Mr. Duncan, what are you talking about? It doesn't make any sense.

آقای دانکن، در مورد چه چیزی صحبت می کنید؟ هیچ معنایی ندارد.

How can you talk about nothing and something at the same time?

چگونه می توان همزمان در مورد هیچ چیز و چیزی صحبت کرد؟

Well, of course I'm talking about the actual words, the phrases that go with these particular words.

خوب، البته من در مورد کلمات واقعی صحبت می کنم، عباراتی که با این کلمات خاص همراه هستند.

So don't worry. It's not going to be too deep.

پس نگران نباشید. قرار نیست خیلی عمیق باشد.

There isn't going to be too much metaphysical conversation taking place.

قرار نیست گفتگوهای متافیزیکی زیادی انجام شود.

Don't worry.

نگران نباشید.

Nothing like that.

چنین چیزی نیست.

It's not that kind of channel, to be honest.

صادقانه بگویم، این چنین کانالی نیست.

So here we go then. Let's have a look.

پس ما به اینجا می رویم. بیایید نگاهی بیندازیم.

First of all, at the general use of the word thing, because I have to be honest

اول از همه، در استفاده عمومی از کلمه چیز، چون باید

with you, of all of the words that exist in English, the word thing

با شما روراست باشم، از بین تمام کلماتی که در انگلیسی وجود دارد، کلمه چیز

is used quite a lot because we are using it in many different ways.

بسیار زیاد استفاده می شود زیرا ما از آن به روش های مختلف استفاده می کنیم.

So the word thing is often used as a general term.

بنابراین کلمه چیز اغلب به عنوان یک اصطلاح کلی استفاده می شود.

The general term thing relates to a tangible object or an intangible state or thing.

اصطلاح عام چیز به یک شیء محسوس یا یک حالت یا چیز نامشهود مربوط می شود.

So let's have a look at those words, because we are introducing some new words here.

پس بیایید نگاهی به آن کلمات بیندازیم، زیرا ما در اینجا چند کلمه جدید را معرفی می کنیم.

So I don't mind explaining them.

بنابراین من بدم نمی آید که آنها را توضیح دهم.

So first of all we are talking about something something that is tangible.

بنابراین اول از همه ما در مورد چیزی صحبت می کنیم که قابل لمس است.

The word tangible means real, solid, touchable,

لغت ملموس به معنای واقعی، جامد، قابل لمس،

a thing that exists as real.

چیزی است که به صورت واقعی وجود دارد.

So when we talk about something that is tangible, it is something that you can reach out and touch.

بنابراین وقتی در مورد چیزی صحبت می کنیم که ملموس است، آن چیزی است که می توانید به آن دست دراز کنید و لمس کنید.

Maybe you can reach into your screen and touch me on the shoulder.

شاید بتوانی دستت را به صفحه نمایشت ببری و روی شانه من را لمس کنی.

Of course, you can't do that. It's impossible.

البته شما نمی توانید این کار را انجام دهید. غیر ممکن است.

But maybe if you meet someone, or maybe if you are walking around in the countryside

اما شاید اگر کسی را ملاقات کردید، یا شاید اگر در حومه شهر قدم می‌زنید،

side, you might reach out and touch a leaf on a tree.

ممکن است دستتان را دراز کنید و برگ درختی را لمس کنید.

Something that is real.

چیزی که واقعی است.

It is tangible.

ملموس است.

Something that can be held, touched.

چیزی که بتوان آن را نگه داشت، لمس کرد.

It has form, a type of object, something that kind also be understood.

فرم دارد، نوعی شیء، چیزی که از آن نوع نیز قابل درک است.

You can say that it is tangible, but more often than not,

شما می توانید بگویید که قابل لمس است، اما اغلب از آن

we use it when we want to describe something that is real or solid,

استفاده می کنیم زمانی که می خواهیم چیزی را توصیف کنیم که واقعی یا جامد است،

something that exists in reality.

چیزی که در واقعیت وجود دارد.

Then of course we have intangible, which means unreal, imagined, untouchable.

سپس البته ما ناملموس داریم که به معنای غیر واقعی، خیالی، غیر قابل لمس است.

Aethereal.

اثیری.

Oh, Mr. Duncan, that is a very interesting word.

اوه، آقای دانکن، این کلمه بسیار جالبی است.

Aethereal something aethereal might be something that is there in the mist.

اثیری، چیزی غیرمستقیم ممکن است چیزی باشد که در مه وجود دارد.

It is something that is all around, but it is not tangible.

چیزی است که در اطراف وجود دارد، اما قابل لمس نیست.

It is something you can't touch and quite often something you can't even see.

چیزی است که نمی توانید لمس کنید و اغلب چیزی است که حتی نمی توانید ببینید.

So the word intangible means unreal, imagined, untouchable.

پس کلمه نامحسوس به معنای غیر واقعی، خیالی، غیر قابل لمس است.

It's serial.

سریال است

A thing that can't be touched.

چیزی که نمی توان به آن دست زد.

Maybe a

شاید یک

thought or a concept or an idea.

فکر یا یک مفهوم یا یک ایده.

Something you imagine isn't real.

چیزی که شما تصور می کنید واقعی نیست.

It is not something you can touch, but you still might think it

این چیزی نیست که بتوانید آن را لمس کنید، اما هنوز هم ممکن است

so. It is a rather big subject when we start talking about this, but I will keep it as simple as possible

اینطور فکر کنید. وقتی شروع به صحبت در مورد آن می کنیم، موضوع نسبتاً بزرگی است، اما من آن را تا حد امکان ساده نگه می دارم تا

just so I can understand it.

بتوانم آن را درک کنم.

The word something.

کلمه چیزی

There is, of course, a wonderful song.

البته آهنگ فوق العاده ای هم هست.

I know what you're going to say, Mr. Duncan.

میدونم چی میخوای بگی آقای دانکن.

There is a wonderful song by the Beatles

آهنگ فوق العاده ای از بیتلز وجود دارد

that I would love to sing, but I can't.

که دوست دارم آن را بخوانم، اما نمی توانم.

You know why.

میدونی چرا

You know why.

Those horrible algorithms will come along and they will say, no, Mr.

میدونی چرا

آن الگوریتم های وحشتناک از راه می رسند و می گویند، نه، آقای

Duncan, you cannot sing any Beatles songs.

دانکن، شما نمی توانید هیچ آهنگ بیتلز را بخوانید.

You can't. It's not allowed.

شما نمی توانید. جایز نیست

But it is a beautiful, beautiful song that I can't sing, unfortunately, because they won't let me.

اما آهنگ زیبا و زیبایی است که متاسفانه نمی توانم بخوانم چون اجازه نمی دهند.

They won't. That be the words?

آنها نمی خواهند. این کلمات باشد؟

Something relates to an instance,

چیزی به یک نمونه،

a state,

یک حالت،

an object, or a state of mind.

یک شی یا یک حالت ذهنی مربوط می شود.

So generally speaking, something can be

بنابراین به طور کلی، چیزی می تواند

anything that exists or maybe something felt a thing

هر چیزی باشد که وجود دارد یا ممکن است چیزی باشد

that exists in real life,

که در زندگی واقعی وجود دارد،

or maybe something imagined, or maybe something you feel as well.

یا شاید چیزی تصور شود، یا شاید چیزی باشد که شما نیز احساس می کنید.

So the word something can be used in many different ways.

بنابراین کلمه چیزی را می توان به طرق مختلف به کار برد.

Something is

چیزی

something does something.

چیزی است که چیزی را انجام می دهد.

Once something needs

وقتی چیزی به چیزی نیاز دارد،

something, has something,

چیزی دارد،

feels something tells.

احساس می کند چیزی می گوید.

So we are looking at different types of action.

بنابراین ما در حال بررسی انواع مختلف عمل هستیم.

Something is exists.

چیزی وجود دارد

Something does, is carrying out an action.

چیزی انجام می دهد، انجام یک عمل است.

Something is doing a thing.

یه چیزی داره یه کاری می کنه

It does that thing something.

اون چیزی رو انجام میده

Once we often think of want and need

زمانی که ما اغلب به چیزی فکر می‌کنیم که می‌خواهیم و به

something needs quite often something

چیزی نیاز داریم، اغلب به چیزی

that is important or necessary, something has.

که مهم یا ضروری است نیاز دارد، چیزی دارد.

Again, it is something you have to own or possess.

باز هم، این چیزی است که شما باید مالک یا دارای آن باشید.

Something feels again.

دوباره چیزی احساس می شود.

In this sense, we are talking about

به این معنا، ما

in our mind the way we sense something.

در ذهن خود از روشی صحبت می کنیم که چیزی را حس می کنیم.

Something feels.

چیزی احساس می شود.

Or of course, we can actually touch something for real.

یا البته، ما واقعاً می توانیم چیزی را به طور واقعی لمس کنیم.

So maybe something feels soft, something feels hard.

بنابراین ممکن است چیزی نرم به نظر برسد، چیزی سخت به نظر برسد.

Or of course in your mind you can feel something.

یا البته در ذهن خود می توانید چیزی را احساس کنید.

You feel some type of emotion

شما نوعی احساس را احساس می کنید

and then something tells a thing will give you information.

و سپس چیزی به شما اطلاعاتی می دهد.

Maybe another person, maybe a book that you are reading.

شاید شخص دیگری، شاید کتابی که در حال خواندن آن هستید.

That thing gives you information.

آن چیز به شما اطلاعات می دهد. یه

It tells you something.

چیزی بهت میگه به

It is giving you information.

شما اطلاعات می دهد.

Something can be a feeling.

چیزی می تواند یک احساس باشد.

It can be the sensation of an unknown thing.

این می تواند احساس یک چیز ناشناخته باشد. یه

I feel something.

چیزی حس میکنم

You can't name that thing.

شما نمی توانید آن چیز را نام ببرید.

You don't know exactly what it is, but

شما دقیقا نمی دانید چیست، اما

it is a feeling. It is a sensation.

این یک احساس است. این یک احساس است.

Something you are feeling.

چیزی که شما احساس می کنید. یه

You feel something.

چیزی حس میکنی

It can be the sensation of an unknown thing.

این می تواند احساس یک چیز ناشناخته باشد.

I know a lot of people who say that they've been into a house, a cold house,

من افراد زیادی را می شناسم که می گویند وارد یک خانه، یک خانه سرد

or a dark, cold house and they felt something.

یا یک خانه تاریک و سرد شده اند و چیزی احساس کرده اند.

They don't say what it is, but they just feel something.

آنها نمی گویند چیست، اما فقط چیزی را احساس می کنند.

It is a sensation.

این یک احساس است. یه

You feel something.

چیزی حس میکنی

Quite often we use the word something when we are talking about a particular feeling or something

اغلب وقتی در مورد احساس خاصی صحبت می کنیم یا چیزی در

that's happening, but we can't quite define it.

حال وقوع است از کلمه چیزی استفاده می کنیم، اما نمی توانیم آن را کاملاً تعریف کنیم.

Something can relate to an object not yet clearly seen.

چیزی می تواند به شیئی که هنوز به وضوح دیده نشده است مربوط باشد.

So perhaps as an example in this sentence, I can see

بنابراین شاید به عنوان مثال در این جمله، می توانم ببینم

you have something in your pocket.

شما چیزی در جیب دارید.

You can see that

می توانید ببینید که

there is something there, but you are not sure what it is.

چیزی در آنجا وجود دارد، اما مطمئن نیستید که چیست.

It is something that you can't clearly see.

این چیزی است که شما نمی توانید به وضوح ببینید.

It is still hidden but you know, there is something there.

هنوز پنهان است، اما می دانید، چیزی در آنجا وجود دارد.

You can see there are many ways of expressing this very simple word.

می توانید ببینید که راه های زیادی برای بیان این کلمه بسیار ساده وجود دارد.

It does seem like a very simple word, but it has many, many ways of being used.

این یک کلمه بسیار ساده به نظر می رسد، اما راه های زیادی برای استفاده دارد.

Something can be sensed

چیزی را می توان حس کرد

but not seen.

اما دیده نمی شود.

And as I mentioned a few moments ago, maybe you go to a certain place,

و همانطور که چند لحظه پیش اشاره کردم، شاید شما به یک مکان خاص بروید،

perhaps now I always feel.

شاید الان همیشه احساس می کنم.

I'm not sure if I should say this,

مطمئن نیستم این را بگویم یا نه،

but I always feel a little strange when I go into a graveyard,

اما همیشه وقتی به قبرستان می روم کمی احساس غریبی می کنم،

even if it's during the day, there is always a feeling

حتی اگر در طول روز باشد، همیشه یک احساس وجود دارد که

whenever you go to that type of place,

هر وقت به آن نوع مکان می روید،

there is a feeling of stillness, but also there is a feeling of

یک احساس وجود دارد. از سکون، اما همچنین نوعی احساس

some sort of presence, something that you can't quite describe.

حضور وجود دارد، چیزی که شما نمی توانید آن را کاملاً توصیف کنید.

Something can be sensed but not seen.

چیزی را می توان حس کرد اما دیده نمی شود.

Something smells nice.

یه چیزی بوی خوبی میده

Are you baking a cake?

کیک می پزی؟

Maybe you can smell something but you can't see it.

شاید بوی چیزی را حس کنید اما نتوانید آن را ببینید.

You sense that thing is happening, but you can't actually see it.

شما احساس می کنید که این اتفاق در حال وقوع است، اما در واقع نمی توانید آن را ببینید.

So quite often we use our senses to detect something.

بنابراین اغلب ما از حواس خود برای تشخیص چیزی استفاده می کنیم.

You might hear something in the distance, but you are not sure what it is.

ممکن است چیزی را از دور بشنوید، اما مطمئن نیستید که چیست.

I don't know what that thing is.

من نمی دانم آن چیز چیست.

I'm not sure I can hear it, but I'm not sure what it is.

مطمئن نیستم که بشنوم، اما مطمئن نیستم که چیست.

Maybe a type of bird is singing, but you're not sure what it is.

شاید یک نوع پرنده در حال آواز خواندن باشد، اما شما مطمئن نیستید که چیست.

You know that it is something,

شما می دانید که آن چیزی است،

but you are not sure what it is.

اما مطمئن نیستید که چیست.

Maybe you can smell something.

شاید بتوانید چیزی را بو کنید.

Something smells nice.

یه چیزی بوی خوبی میده

I think Mr.

فکر می کنم آقای

Steve is baking some bread.

استیو در حال پختن مقداری نان است.

So it is possible to describe something as being sensed but not actually seen.

بنابراین می‌توان چیزی را به‌عنوان حسی توصیف کرد که واقعاً دیده نمی‌شود.

Something can be felt as an instinct or intuition.

چیزی را می توان به عنوان یک غریزه یا شهود احساس کرد.

When we talk about instinct it is your natural feeling,

وقتی در مورد غریزه صحبت می کنیم، این احساس طبیعی شماست،

rather like any animal in the wild,

مانند هر حیوانی در طبیعت،

an animal will have some sort of sense of the things around it.

یک حیوان نوعی حس از چیزهای اطراف خود خواهد داشت.

Something can be felt as instinct or intuition.

چیزی را می توان به عنوان غریزه یا شهود احساس کرد.

Something tells me it is going to rain later.

چیزی به من می گوید که بعداً باران خواهد بارید.

You're not sure how you know, but there is a general feeling.

شما مطمئن نیستید که چگونه می دانید، اما یک احساس کلی وجود دارد.

Something tells me

چیزی به من می گوید که

it's going to rain later.

بعداً باران خواهد بارید.

You're not sure what it is, but it's just a feeling you have.

شما مطمئن نیستید که چیست، اما این فقط یک احساس است که دارید.

Something can be to the general description of an incident.

چیزی می تواند به توصیف کلی یک حادثه باشد.

Something an occurrence.

یه چیزی یه اتفاق

Something happened. Something took place.

اتفاقی افتاد. اتفاقی افتاد.

Something is happening next door.

اتفاقی در کنار خانه در حال رخ دادن است.

Something is happening next door.

اتفاقی در کنار خانه در حال رخ دادن است. نمی

I don't know what it is, but I can hear something.

دانم چیست، اما می توانم چیزی بشنوم.

I'm not sure what it is, but something is happening next door.

من مطمئن نیستم که چیست، اما چیزی در کنار خانه در حال رخ دادن است.

Something can be the general description of an incident, something that is happening.

چیزی می تواند توصیف کلی یک حادثه باشد، چیزی که در حال وقوع است.

Something can feel a certain way in a positive or negative manner.

چیزی می تواند به شکلی مثبت یا منفی احساس شود.

Something good has happened.

اتفاق خوبی افتاده است.

Something bad has happened.

اتفاق بدی افتاده است.

You can describe something as negative

or positive depending on the feeling it gives you.

بسته به احساسی که به شما می دهد، می توانید چیزی را منفی یا مثبت توصیف کنید.

So again we are talking about your senses, how you feel about something

بنابراین ما دوباره در مورد حواس شما صحبت می کنیم، اینکه چگونه در مورد چیزی احساس می کنید،

so your own feeling will decide whether that thing is good or bad.

بنابراین احساس شما تصمیم می گیرد که آیا آن چیز خوب است یا بد.

You have a good feeling about something.

نسبت به چیزی احساس خوبی دارید.

Something good has happened

اتفاق خوبی افتاده

or something bad has happened.

یا اتفاق بدی افتاده است.

Something in the air.

چیزی در هوا

There is something in the air.

چیزی در هوا وجود دارد.

Something in the air expresses the feeling of an approaching moment,

چیزی در هوا بیانگر احساس یک لحظه نزدیک است،

something that is coming, something that is about to happen.

چیزی که در حال آمدن است، چیزی که در شرف وقوع است.

You're not sure what it is, but something in the air.

شما مطمئن نیستید که چیست، اما چیزی در هوا است.

It is a feeling that you have.

این احساسی است که شما دارید.

I feel something in the air concerning the company's future.

من در مورد آینده شرکت چیزی در هوا احساس می کنم.

Maybe something is about to be announced.

شاید چیزی در شرف اعلام باشد.

Maybe something is happening and you feel it.

شاید اتفاقی در حال رخ دادن باشد و شما آن را احساس کنید.

There is something in the air.

چیزی در هوا وجود دارد.

You are not quite sure what it is, but quite often

شما کاملاً مطمئن نیستید که چیست، اما اغلب

that particular thing is not good.

آن چیز خاص خوب نیست.

Something as a possession or a thing owned the presence of an object.

چیزی به عنوان مال یا یک چیز، مالک حضور شیء است.

Something you have, a thing you own, something that belongs to you.

چیزی که دارید، چیزی که دارید، چیزی که متعلق به شماست.

You have something

تو چیزی داری

I've something.

من یه چیزی دارم

So if you are talking about a thing that you have a thing that you own, a thing that is yours,

بنابراین اگر در مورد چیزی صحبت می کنید که چیزی دارید که مالک آن هستید، چیزی که مال شماست،

you might say you have something, I have something.

ممکن است بگویید چیزی دارید، من چیزی دارم.

You are showing that you own a particular thing.

شما نشان می دهید که صاحب یک چیز خاص هستید.

Then we have nothing.

بعد ما هیچی نداریم

Is it possible to have nothing

آیا ممکن است

whilst still talking about something?

در حالی که هنوز در مورد چیزی صحبت می کنید چیزی نداشته باشید؟

The answer is yes. By the way.

پاسخ مثبت است. به هر حال.

Claudia says I have a feeling.

کلودیا می گوید من یک احساس دارم.

A feeling, a very special feeling I used to have when I open the window and there's no noise outside.

یه حس، یه حس خیلی خاص که قبلا وقتی پنجره رو باز میکردم و هیچ صدایی بیرون نمیومد داشتم.

No cars, no people, no birds, no wind, nothing at all.

نه ماشین، نه آدم، نه پرنده، نه باد، نه هیچ چیز.

Just the sun, the mild weather.

فقط خورشید، هوای معتدل.

It feels amazing. You are right. Yes.

حس شگفت انگیزی دارد. حق با شماست. بله

There are these strange moments that you have where everything

این لحظات عجیبی وجود دارد که در آن همه چیز

is perfect.

عالی است.

It doesn't happen very often, unfortunately.

متأسفانه زیاد اتفاق نمی افتد.

But you can have those magical moments where everything seems perfect.

اما شما می توانید آن لحظات جادویی را داشته باشید که در آن همه چیز عالی به نظر می رسد.

Sometimes you can't even describe the feeling.

گاهی حتی نمی توانی این حس را توصیف کنی.

It just feels right.

فقط حس درستی داره

Then we have nothing.

بعد ما هیچی نداریم

Nothing, generally speaking, is the absence of all things.

هیچ چیز، به طور کلی، فقدان همه چیز نیست.

So nothing is

پس هیچ چیز

nothing.

هیچی نیست

The absence of all things.

نبود همه چیز.

We often describe nothing as.

ما اغلب هیچ چیز را به عنوان توصیف نمی کنیم.

I have nothing,

من هیچی ندارم،

I've nothing.

هیچی ندارم.

Maybe a particular thing that a person has asked you for.

شاید چیز خاصی که شخصی از شما خواسته باشد.

You might say, I have nothing.

شاید بگویید، من چیزی ندارم.

Maybe you

شاید شما

are asking for a certain type of thing, but you don't have it.

نوع خاصی از چیز را می خواهید، اما آن را ندارید.

I'm sorry. I have nothing.

متاسفم من هیچی ندارم

Maybe a person asks for some money

ممکن است

as you are walking along the road, but you have no money on you.

زمانی که شما در امتداد جاده قدم می‌زنید، شخصی مقداری پول بخواهد، اما شما پولی ندارید.

You might say I'm sorry, I have nothing.

ممکن است بگویید متاسفم، من چیزی ندارم.

I have nothing, I have no money on me.

من هیچی ندارم، پولی ندارم.

There is nothing.

چیزی وجود ندارد. چیزی

Nothing to eat.

برای خوردن نیست.

So again, we are talking about the complete absence of something

پس باز هم در مورد غیبت کامل چیزی صحبت می کنیم

and that is the simplest way of describing nothing.

و این ساده ترین راه برای توصیف هیچ چیز است.

If it's possible to do that which it is,

اگر بتوان کاری را که هست انجام داد،

nothing describes the absence within a certain space.

هیچ چیز غیبت را در یک فضای معین توصیف نمی کند.

So a certain area there can be nothing, an empty void.

بنابراین یک منطقه خاص نمی تواند چیزی وجود داشته باشد، یک خلاء خالی.

So there's an interesting word.

بنابراین یک کلمه جالب وجود دارد.

The word void means empty, an empty space.

کلمه void به معنای خالی، فضای خالی است.

There is absolutely nothing there.

مطلقاً هیچ چیز آنجا نیست.

You are in an empty space where there is nothing around you.

شما در یک فضای خالی هستید که هیچ چیز در اطراف شما نیست.

There is nothing in the cupboard.

در کمد چیزی نیست.

So maybe you open your cupboard at night and you are looking for something to eat.

پس شاید شب‌ها کمدتان را باز می‌کنید و دنبال چیزی برای خوردن می‌گردید.

Maybe there is no food in there,

شاید هیچ غذایی در آن وجود نداشته باشد،

or maybe you are looking for a particular thing and there is nothing there.

یا شاید شما به دنبال چیز خاصی هستید و چیزی در آنجا وجود ندارد.

You can't find that thing.

شما نمی توانید آن چیز را پیدا کنید.

There is nothing in the cupboard.

در کمد چیزی نیست.

The cupboard is empty.

کمد خالی است.

There is nothing on the television.

در تلویزیون چیزی نیست.

Well, this is true.

خب این درسته آیا تا

Have you ever watched TV

به حال اخیراً تلویزیون تماشا کرده اید

recently?

؟

Do you ever put the television on?

آیا تا به حال تلویزیون را روشن کرده اید؟

And there is nothing to watch?

و چیزی برای تماشا وجود ندارد؟

Nothing

هیچ چیز

that is interesting. You.

جالبی نیست شما

Can't find anything to watch.

چیزی برای تماشا پیدا نمی کنم

So you might say there is nothing on the television.

بنابراین ممکن است بگویید چیزی در تلویزیون وجود ندارد.

Nothing?

هیچی؟

There is nothing good to watch.

هیچ چیز خوبی برای تماشا وجود ندارد.

You might also say that you feel nothing.

همچنین ممکن است بگویید که هیچ احساسی ندارید.

So maybe an emotion that you should have.

پس شاید احساسی که باید داشته باشید.

Maybe you should feel happy about something, or sad.

شاید باید در مورد چیزی احساس خوشحالی یا ناراحتی کنید.

Or maybe you feel nothing.

یا شاید شما هیچ احساس نمی کنید.

You have no feeling whatsoever.

تو هیچ حسی نداری

You feel nothing.

هیچی حس نمیکنی

Nothing can describe the presence of only one main thing.

هیچ چیز نمی تواند حضور تنها یک چیز اصلی را توصیف کند.

So here we are looking at a figure of speech.

بنابراین در اینجا ما به یک شکل گفتاری نگاه می کنیم.

Nothing can describe the presence of only one main thing.

هیچ چیز نمی تواند حضور تنها یک چیز اصلی را توصیف کند.

You might be showing a certain quality of something.

ممکن است کیفیت خاصی از چیزی را نشان دهید.

For example,

مثلاً

he is nothing but trouble.

او چیزی جز دردسر نیست.

You are saying that person is

شما می گویید آن فرد

a person who will create difficulties or problems.

فردی است که مشکلات یا مشکلاتی ایجاد می کند.

That is the main part of their character.

این بخش اصلی شخصیت آنهاست.

That person is nothing but trouble.

آن شخص چیزی جز دردسر نیست.

We are saying that he is not a good person or not a good person to know, or maybe he might create lots of problems.

ما می گوییم او آدم خوبی نیست یا آدم خوبی برای شناختن نیست، یا شاید مشکلات زیادی ایجاد کند.

So in this situation, we are using the word nothing but

بنابراین در این موقعیت، ما از کلمه چیزی استفاده نمی کنیم جز اینکه

to show that that particular thing is the main part of the character.

نشان دهیم آن چیز خاص، بخش اصلی شخصیت است.

In a situation, we can also use it as well.

در یک موقعیت، ما نیز می توانیم از آن استفاده کنیم.

There is nothing but fresh air here,

اینجا چیزی جز هوای تازه نیست،

rather like the situation that Claudia mentioned a few moments ago.

بیشتر شبیه وضعیتی که کلودیا چند لحظه پیش به آن اشاره کرد.

There is nothing but fresh air here, so you are saying

اینجا چیزی جز هوای تازه وجود ندارد، بنابراین شما می گویید

that particular place is a good place to be if you want to enjoy the fresh air.

که اگر می خواهید از هوای تازه لذت ببرید، مکان خاص مکان خوبی است.

There is nothing but fresh air here.

اینجا چیزی جز هوای تازه نیست.

It means it is a good place to be.

یعنی جای خوبی برای بودن است.

Lots of nature, lots of fresh open air for you to enjoy.

طبیعت زیاد، هوای آزاد فراوان برای لذت بردن شما.

So there are many ways of using the word nothing.

بنابراین راه های زیادی برای استفاده از کلمه هیچ وجود دارد.

Nothing can describe the lack of consciousness or feeling

هیچ چیز نمی تواند فقدان آگاهی یا احساس

nothing,

هیچ،

the lack of feeling or the lack of empathy.

فقدان احساس یا فقدان همدلی را توصیف کند.

Maybe a person tells you something sad, or maybe they give you some bad news, but you don't react.

ممکن است شخصی چیز غم انگیزی به شما بگوید، یا شاید به شما خبر بدی بدهد، اما شما واکنشی نشان ندهید.

You don't know how to react.

نمیدونی چه عکس العملی نشون بدی

You feel nothing.

هیچی حس نمیکنی

You have no feeling.

تو هیچ حسی نداری

Maybe there is a person you dislike.

شاید شخصی وجود داشته باشد که شما دوست ندارید.

It happens in life.

در زندگی اتفاق می افتد.

There are some people who dislike me.

بعضی ها هستند که از من بدشان می آید.

I know what you're going to say. It's very hard to believe that.

میدونم چی میخوای بگی باورش خیلی سخت است.

But there are lots of people who dislike me.

اما افراد زیادی هستند که من را دوست ندارند.

I have the emails to prove it.

من ایمیل هایی برای اثبات آن دارم.

I feel nothing for you is a sentence

من برای تو هیچ احساسی ندارم جمله ای است که

we might say if we have no feeling towards someone, maybe we don't like them.

اگر نسبت به کسی احساسی نداشته باشیم می توانیم بگوییم، شاید او را دوست نداشته باشیم.

Maybe we feel no love towards that person.

شاید ما نسبت به آن شخص احساس عشق نمی کنیم.

We might say, I feel nothing for you.

ممکن است بگوییم، من برای شما هیچ احساسی ندارم.

Maybe part of your body has no feeling

شاید بخشی از بدن شما هیچ احساسی نداشته باشد که

it can happen,

ممکن است این اتفاق بیفتد،

especially as you get older.

به خصوص با افزایش سن.

I feel nothing in my legs.

در پاهایم چیزی حس نمی کنم.

Maybe your legs are cold.

شاید پاهایت سرد شده باشد.

Maybe your fingers are freezing because you've been outside on a winter's day.

شاید انگشتان شما یخ زده اند زیرا در یک روز زمستانی بیرون بوده اید.

I feel nothing in my fingers.

در انگشتانم چیزی حس نمی کنم.

My fingers have no feeling.

انگشتانم هیچ حسی ندارند.

They are numb.

آنها بی حس هستند. در حال

Moving on.

حرکت

Nothing can describe an empty void.

هیچ چیز نمی تواند یک خلاء خالی را توصیف کند.

As we mentioned earlier, nothing is

همانطور که قبلاً اشاره کردیم، هیچ چیز

nothing.

چیزی نیست. هیچ

There is nothing there.

چیز آنجا نیست.

Nothing to see.

چیزی برای دیدن نیست.

Maybe if you have a day where there is

شاید اگر روزی دارید که هیچ

nothing happening, you might have nothing to do,

اتفاقی نمی افتد، ممکن است کاری برای انجام دادن نداشته باشید،

nothing existing.

هیچ چیزی وجود نداشته باشد.

So we are entering into a big subject after death.

بنابراین ما بعد از مرگ وارد یک موضوع بزرگ می شویم.

There is nothing.

چیزی وجود ندارد.

Some people believe not everyone, but some people do believe

برخی از مردم باور نمی کنند که همه، اما برخی از مردم معتقدند که

after death there is nothing.

پس از مرگ هیچ چیز وجود ندارد.

Eternity

ابدیت

is nothing.

چیزی نیست

So we are going to the extreme.

بنابراین ما به سمت افراط می رویم.

We are going to the ultimate expression of what

ما به بیان نهایی چیزی می رویم که

nothing is absolutely nothing.

هیچ چیز مطلقاً هیچ است.

No consciousness, no feeling, no thoughts, absolutely nothing.

بدون آگاهی، بدون احساس، بدون فکر، مطلقا هیچ چیز.

So we can describe something that is maybe

بنابراین ما می‌توانیم چیزی را توصیف کنیم که شاید

empty, or maybe a type of void,

خالی است، یا شاید نوعی خلأ،

an empty space, or even

یک فضای خالی، یا حتی

eternity itself.

خود ابدیت.

Can there be something in nothing?

آیا چیزی در هیچ وجود دارد؟

Is it possible to have something in nothing?

آیا ممکن است چیزی در هیچ وجود داشته باشد؟

Because it does seem like a paradox, doesn't it?

چون به نظر یک پارادوکس است، اینطور نیست؟

Something in nothing.

چیزی در هیچ.

Well, if I said yes, would you believe me?

خوب، اگر بگویم بله، باورتان می شود؟

A paradox is a question that is very hard to answer.

پارادوکس سوالی است که پاسخ دادن به آن بسیار سخت است.

Or sometimes the answer will contradict the question.

یا گاهی اوقات پاسخ با سؤال در تضاد است.

So quite often when we talk about a paradox, it is a never ending puzzle.

بنابراین اغلب وقتی از یک پارادوکس صحبت می کنیم، این یک معمای بی پایان است.

It is something where there is no clear answer

چیزی است که در آن هیچ پاسخ روشنی وجود ندارد

to have nothing is something.

که هیچ چیز چیزی نیست.

So even if you have nothing, you still have something, because nothing is something.

بنابراین حتی اگر چیزی نداشته باشید، باز هم چیزی دارید، زیرا هیچ چیز چیزی نیست.

We are talking about the state

ما در مورد وضعیت

of having nothing.

نداشتن صحبت می کنیم.

So in that sense,

بنابراین از این نظر،

nothing is something

هیچ چیز چیزی

to have.

برای داشتن نیست.

Nothing is something.

هیچ چیز چیزی نیست.

As it is still an occurrence, it is still happening.

همانطور که هنوز یک اتفاق است، هنوز هم در حال وقوع است.

So if you find yourself with nothing,

بنابراین، اگر خود را بدون هیچ می‌بینید، باز هم

that is still something

چیزی است

because it is an occurrence, it is a situation

زیرا یک اتفاق است، موقعیتی است که

you are actually in.

واقعاً در آن هستید.

Are you confused?

آیا گیج شده‌اید؟

I hope not to make something out of nothing.

امیدوارم از هیچ چیزی نسازم.

This is something a lot of people do.

این کاری است که بسیاری از مردم انجام می دهند.

People sometimes enjoy making something

مردم گاهی از ساختن چیزی از هیچ لذت می برند

out of nothing.

.

So this is a phrase that we use in English quite often

بنابراین این عبارتی است که ما اغلب در انگلیسی

to create a problem or a bad situation when there is not one there, there is nothing bad happening.

برای ایجاد یک مشکل یا موقعیت بد استفاده می کنیم، در حالی که هیچ چیز در آنجا وجود ندارد، اتفاق بدی وجود ندارد.

But some people enjoy making something out of nothing.

اما برخی از مردم از ساختن چیزی از هیچ لذت می برند.

They will create a problem even though there is no problem there.

آنها مشکلی ایجاد می کنند حتی اگر مشکلی وجود نداشته باشد.

There is nothing wrong. There is no difficulty.

عیبی ندارد. هیچ مشکلی وجود ندارد.

There is no problem.

هیچ مشکلی وجود ندارد.

However, someone might create a problem.

با این حال، ممکن است کسی مشکلی ایجاد کند.

They will make something out of nothing.

از هیچ چیزی خواهند ساخت.

It is an expression we use

این عبارتی است که

when someone quite often likes looking for trouble, even if there isn't any.

وقتی کسی اغلب دوست دارد به دنبال مشکل باشد، استفاده می کنیم، حتی اگر مشکلی وجود نداشته باشد.

Nothing can be expressed in many ways,

هیچ چیز را نمی توان به روش های مختلف بیان کرد،

so there are many words we can use to describe nothing.

بنابراین کلمات زیادی وجود دارد که می توانیم برای توصیف هیچ چیز استفاده کنیم.

We can say zero.

می توانیم بگوییم صفر.

Zero is nothing.

صفر چیزی نیست

It isn't anything.

چیزی نیست

It is nothing.

چیزی نیست.

As a number, we can say that nothing is zero.

به عنوان یک عدد می توان گفت که هیچ چیز صفر نیست. هیچ

There is nothing there.

چیز آنجا نیست. هیچ

There are no people in the room.

آدمی در اتاق نیست.

The number of people in the room is

تعداد افراد در اتاق

zero.

صفر است.

We can also say nada,

همچنین می توان گفت نادا،

nothing, nada,

هیچ، نادا،

nought, nought means nothing.

هیچ، هیچ به معنای هیچ است.

It also refers to the numeral zero

همچنین به عدد صفر صفر اشاره دارد

zero is nought.

.

Then we have the word nowt.

سپس ما کلمه nowt را داریم.

Now, this is a colloquial expression.

حالا این یک عبارت محاوره ای است.

Not quite often used in the north of England.

اغلب در شمال انگلستان استفاده نمی شود.

A lot of people will say nowt instead of nothing.

بسیاری از مردم به جای هیچ چیز، حالا می گویند.

There is now what to do?

اکنون وجود دارد که چه باید کرد؟

There is nowt happening in my life.

الان اتفاقی در زندگی من افتاده است

Nothing.

هیچی.

So quite often in the north of England, and even around the area where I was brought up in Staffordshire

بنابراین اغلب در شمال انگلستان، و حتی در اطراف منطقه ای که من در استافوردشایر بزرگ شدم، اغلب

quite often people will use the phrase nowt to mean nothing.

مردم از عبارت nowt به معنای هیچ استفاده می کنند.

Then we can say zip.

سپس می توانیم بگوییم zip.

Nothing. Absolutely nothing.

هیچی. مطلقا هیچی. چیزی

Is there zip nothing?

زیپ نداره؟

And finally we have the word zilch.

و در نهایت کلمه زیلچ را داریم.

Zilch also can be used as a synonym for nothing.

Zilch همچنین می تواند به عنوان مترادف برای هیچ استفاده شود.

There is nothing.

چیزی وجود ندارد.

Zero, nada, nought, nowt. ZIP.

صفر، نادا، هیچ، حالا. ZIP

Zilch.

زیلچ

There is nothing.

چیزی وجود ندارد.

And that, as they say, is the end of today's lesson.

و این، همانطور که می گویند، پایان درس امروز است.

I have nothing else to say on that subject,

من چیز دیگری در این مورد ندارم که بگویم،

although I might have something for you on Sunday.

اگرچه ممکن است یکشنبه چیزی برای شما داشته باشم.

Today's lesson has ended.

درس امروز به پایان رسید.

I have nothing.

من هیچی ندارم

Sunday. I will have more.

یکشنبه. من بیشتر خواهم داشت.

I will have something for you on Sunday.

یکشنبه برای شما چیزی خواهم داشت.

When you have nothing, you feel free, says Claudia.

کلودیا می گوید وقتی چیزی ندارید، احساس آزادی می کنید.

You are right.

حق با شماست.

Yes, there is no better feeling in the world than having time

بله، هیچ حسی در دنیا بهتر از وقت گذاشتن

to think or time to rest.

برای فکر کردن یا زمانی برای استراحت نیست.

Sometimes having nothing to do is the best feeling in the world.

گاهی نداشتن کاری بهترین حس دنیاست.

I think so

من فکر می کنم از

thank you very much for your company today.

شما برای شرکت امروز شما بسیار سپاسگزارم.

We have

ما

quite a few people here today a few people have never seen before.

امروز در اینجا افراد کمی داریم که چند نفر قبلاً آنها را ندیده اند.

If it is your first time here, thank you for joining me.

اگر اولین بار است که اینجا هستید، از اینکه به من ملحق شدید متشکرم.

I hope this has been interesting.

امیدوارم این جالب بوده باشد.

There will be captions later.

بعداً زیرنویس وجود خواهد داشت.

You can watch this again if you missed it.

اگر آن را از دست دادید می توانید دوباره تماشا کنید.

So do not worry about that.

پس نگران این نباشید.

Palmira says oh, some new words for me today.

پالمیرا می گوید آه، چند کلمه جدید امروز برای من.

Well, that is the reason why I'm here.

خب این دلیلی است که من اینجا هستم.

Hopefully today's lesson will help you somehow, someway.

امیدوارم درس امروز به نحوی به شما کمک کند.

Who knows.

چه کسی می داند.

Thank you also for your lovely messages concerning my birthday.

همچنین از پیام های زیبای شما در مورد تولد من سپاسگزارم.

I had a lot of lovely messages from last week.

من از هفته گذشته پیام های دوست داشتنی زیادی داشتم. از

Thank you very much and also lots of messages wishing me well because of my my poorly stomach.

شما بسیار سپاسگزارم و همچنین پیام های زیادی برای من به دلیل شکم ضعیفم آرزوی سلامتی می کند.

But my stomach is okay now. Everything is back to normal.

ولی الان شکمم خوبه همه چیز به حالت عادی بازگشته است.

I am 100% well,

من 100% خوب هستم،

definitely, I can assure you.

قطعا، می توانم به شما اطمینان دهم.

Thank you very much for your company. I will see you on Sunday. Mr.

از همراهی شما بسیار سپاسگزارم. یکشنبه میبینمت آقای

Steve will be with us on Sunday from 2 p.m.

استیو یکشنبه از ساعت 14 با ما خواهد بود. به

UK time. So look out for him. He will be with you.

وقت انگلستان پس مراقب او باش او با شما خواهد بود.

Thank you very much for your company.

از همراهی شما بسیار سپاسگزارم.

See you soon. Take care of yourselves.

به زودی می بینمت. مواظب خودت باش

And of course, until the next time we meet here, you know what's coming next.

و البته، تا دفعه بعد که در اینجا ملاقات می کنیم، می دانید که چه اتفاقی می افتد.

Yes you do.

بله شما انجام می دهید. مراقب باشید

Take care.

. شاد

Stay happy.

بمان.

Keep that smile upon your face.

این لبخند را بر لبان خود نگه دارید

And if you like this, please give me a lovely like as well.

و اگر این را دوست دارید، لطفا یک لایک دوست داشتنی نیز به من بدهید.

And of course.

و البته.

See you on Sunday.

یکشنبه می بینمت

And ta ta for now.

و تا تا در حال حاضر. از

Enjoy the rest of your Wednesday. And.

بقیه روزهای چهارشنبه خود لذت ببرید. و.