Learn the English Terms "high point" and "low point"

In this English lesson, I wanted to help you learn

در این درس انگلیسی، من می‌خواستم به شما کمک کنم

the English term, "high point."

تا اصطلاح انگلیسی "High Point" را یاد بگیرید.

When you talk about something you've done

وقتی درباره کاری که انجام داده‌اید صحبت

and you mention the high point,

می‌کنید و به نقطه‌ی بالای آن اشاره

you're talking about the best thing that happened

می‌کنید، در مورد بهترین چیزی که در

while you were doing it.

حین انجام آن اتفاق افتاده صحبت می‌کنید.

Let's say you went on a trip to France.

فرض کنید به یک سفر به فرانسه رفته اید.

You could say, "The high point of my trip

می توانید بگویید: "نقطه ی اوج سفر من این

was that I got to see the Eiffel Tower."

بود که برج ایفل را دیدم."

Let's say you're talking about your career,

فرض کنید در مورد شغل خود صحبت می کنید،

you're talking about your job.

در مورد شغل خود صحبت می کنید.

You could say, "You know, the high point

می توانید بگویید، "می دانید، نقطه اوج

in my career so far was when I got that promotion

کار من تا کنون زمانی بود که

five or six years ago."

پنج یا شش سال پیش آن ترفیع را دریافت کردم."

So, when you talk about the high point of something,

بنابراین، وقتی در مورد نقطه اوج

you're talking about the best thing that happened

کاری صحبت می کنید، در مورد بهترین چیزی که در

while you were doing it.

حین انجام آن اتفاق افتاده صحبت می کنید.

"One of the high points that Jen had while flower farming

"یکی از نکات مهمی که جن در حین پرورش گل

was that she got to be in the local newspaper.

داشت این بود که در روزنامه محلی بود.

They came and took a picture of her,

آنها آمدند و از او عکس گرفتند

and they wrote an article.

و مقاله ای نوشتند.

And that was certainly one of the high points

و این مطمئناً یکی از نقاط

of her time as a flower farmer."

برجسته زمان او بود. به عنوان یک کشاورز گل."

Now, the other phrase I wanna teach you today

حال، عبارت دیگری که امروز می خواهم به شما یاد

is the opposite, and it's "low point."

بدهم برعکس است و آن «نقطه پایین» است.

And I think you can probably guess what this means.

و من فکر می کنم شما احتمالاً می توانید حدس بزنید که این به چه معناست.

The low point would then be the worst thing

نقطه پایین بدترین اتفاقی است

that ever happened to you, or one of the worst things

که تا به حال برای شما رخ داده است، یا یکی از بدترین

that happened to you.

اتفاقاتی که برای شما افتاده است.

So if you were talking again about your job, you could say,

بنابراین اگر دوباره در مورد شغل خود صحبت می کنید، می توانید بگویید:

"The low point in my career was when I got fired."

"نقطه پایین در حرفه من زمانی بود که اخراج شدم."

Or "The low point of the trip was when Joe fell

یا "نقطه پایین سفر زمانی بود که جو هنگام

getting off the bus and twisted his ankle."

پیاده شدن از اتوبوس به زمین افتاد و مچ پایش را پیچاند."

So, low point is then the not nice thing that happened

بنابراین، نقطه ی پایین، اتفاق ناخوشایندی است که

in an event or an experience that you had.

در یک رویداد یا تجربه ای که شما داشته اید رخ داده است.

So to review, when you talk about the high point

بنابراین برای مرور، وقتی در مورد نقطه اوج

of an experience, it's the best thing that happened

یک تجربه صحبت می کنید، این بهترین اتفاقی است

during that experience.

که در طول آن تجربه رخ داده است.

And when you talk about the low point of that experience,

و وقتی در مورد نقطه پایین آن تجربه

you're talking about the worst thing that happened

صحبت می کنید، در مورد بدترین اتفاقی

during that experience.

که در طول آن تجربه رخ داده صحبت می کنید.

High points are definitely better than low points.

امتیاز بالا قطعا بهتر از امتیاز پایین است.

But hey, let's look at a comment from a previous video.

اما هی، بیایید به نظری از یک ویدیوی قبلی نگاه کنیم.

Let me see if I can dig it out here.

بگذار ببینم می‌توانم آن را اینجا بیابم یا نه.

This comment is from Janith.

این نظر از جانیت است.

"Hi Bob, sir, how do you pronounce 'gauge'?"

"سلام باب، آقا، "گیج" را چگونه تلفظ می کنید؟

And my response, "I'll mention it in the next video."

و پاسخ من، " در ویدیوی بعدی به آن اشاره خواهم کرد."

So I just did.

بنابراین من فقط انجام دادم.

I have to kinda gauge how much time I have left here.

من باید اندازه گیری کنم که چقدر از اینجا باقی مانده است.

Oh, I have two minutes left, so that's good.

اوه، من دو دقیقه فرصت دارم ، پس خوب است.

But yes, that's how I pronounce the word gauge.

اما بله، من کلمه گیج را اینگونه تلفظ می کنم.

I think that's the only pronunciation.

من فکر می کنم این تنها تلفظ است.

I know there's a couple of different spellings.

من می دانم که چند املای مختلف وجود دارد.

I think you can spell it without a "u" as well,

من فکر می کنم شما می توانید آن را بدون "u" نیز بنویسید،

but I spell it the way you just saw it

اما من آن را همانطور که

on the screen in Janith's comment.

در کامنت جانیت روی صفحه دیدید می نویسم.

So thanks for that comment,

بنابراین بابت آن نظر متشکرم،

and that's how I would spell or say the word "gauge."

و اینگونه کلمه "گیج" را املا یا بیان می کنم.

Ha, and that's how I would spell it as well.

ها، و من هم اینطوری املا می کنم.

And I did give you an example sentence.

و من برای شما یک جمله مثال زدم.

Every once in a while, I look at the time on my camera

هر چند وقت یکبار روی دوربینم

because I want to gauge how much time I have left.

به ساعت نگاه می کنم چون می خواهم میزان زمان باقی مانده را بسنجم.

I wanna kinda get a sense of how much time I have left.

می‌خواهم بفهمم چقدر زمان برایم باقی مانده است.

So I don't have a lot to talk about

بنابراین من

for the last minute of this video.

برای آخرین دقیقه این ویدیو چیز زیادی برای صحبت ندارم.

That's not true.

(Bob laughs)

این درست نیست.

(باب می خندد)

I always have lots to talk about.

من همیشه چیزهای زیادی برای صحبت کردن دارم.

It is January, and what that means for me at work

ژانویه است، و این برای من در محل کار به

is that things are winding down for this semester.

معنای این است که همه چیز برای این ترم به پایان می رسد.

I think some of you know this

فکر می‌کنم برخی از شما این را می‌دانید،

but maybe not all of you.

اما شاید همه شما نه.

In Canada,

در کانادا،

sorry, in my part of Ontario, I should say,

متاسفم، در منطقه من از انتاریو، باید بگویم،

we have a semester system in our high schools.

ما یک سیستم ترم در دبیرستان های خود داریم.

That means that we teach for about four and a half months,

یعنی حدود چهار ماه و نیم

almost five months, and then the semester is over.

تقریباً پنج ماه تدریس می کنیم و بعد ترم تمام می شود.

Students take four classes a day.

دانش آموزان چهار کلاس در روز می گذرانند.

And then when the semester's over,

و بعد که ترم تمام شد،

they write exams at the end, and then they start

در آخر امتحان می نویسند و

the next semester, and they take four more classes.

بعد ترم بعد شروع می کنند و چهار کلاس دیگر می خوانند.

So for me, I have about eight days left as of today.

بنابراین برای من، از امروز حدود هشت روز فرصت دارم.

In eight days, regular classes are finished,

هشت روز دیگه کلاس های معمولی تموم میشه

and then we have a week of exams.

و بعد یک هفته امتحان داریم.

And here's a little secret.

و در اینجا یک راز کوچک وجود دارد.

Teachers love the end of the semester,

معلمان پایان ترم را دوست دارند،

but students find it very, very stressful.

اما دانش آموزان آن را بسیار بسیار استرس زا می دانند.

The reason that is, is because teachers are almost done

دلیل آن این است که معلمان تقریباً

all of their work.

تمام کار خود را انجام داده اند.

I have to make an exam for them to write.

باید امتحان بدم تا بنویسند.

That's done, ready to go.

تمام شد، آماده رفتن است.

It's photocopied, but students have to do all the studying.

فتوکپی است، اما دانش‌آموزان باید همه کار را انجام دهند.

So, my job gets a little easier,

بنابراین، کار من کمی آسان تر

and their job gets a little harder.

می شود و کار آنها کمی سخت تر.

Anyways, thanks for watching.

به هر حال از تماشای شما متشکرم

I'll see you in a few days

چند روز دیگه

with another short English lesson.

با یه درس کوتاه انگلیسی دیگه میبینمت.

Bye.

خدا حافظ.