Learn the English Phrases GET TO THE POINT and BOILING POINT - A Short English Lesson with Subtitles

In this English lesson, I wanted to help you learn

در این درس انگلیسی، می‌خواستم به شما کمک کنم

the English phrase get to the point.

که عبارت انگلیسی را یاد بگیرید تا به اصل مطلب بروید.

Are you ever in a conversation

آیا تا به حال در مکالمه ای قرار گرفته اید که در

where someone's telling you a story

آن شخصی برای شما داستانی تعریف می کند

or they're telling you about

یا در مورد

something they did the day before,

کاری که روز قبل انجام داده است به شما می گوید

and they just go on and on?

و آنها فقط ادامه می دهند؟

In English, when we say that someone is going on and on,

در زبان انگلیسی، وقتی می‌گوییم کسی دارد ادامه می‌دهد، به

it means they're telling a story

این معنی است که دارد داستانی را تعریف می‌کند

that should take about 30 seconds,

که باید حدود 30 ثانیه طول بکشد،

but as you're listening to them,

اما وقتی به او گوش می‌دهید

it's probably gonna take them about 5

، احتمالاً 5

or 10 minutes to tell the story,

یا 10 دقیقه طول می‌کشد تا آن را تعریف کند. داستان،

In that situation, you could say, "Hey, get to the point."

در آن موقعیت، می توانید بگویید: "هی، برو سر اصل مطلب."

It's not a nice thing to say.

گفتنش حرف قشنگی نیست

I guess you could say it in a nice way.

من حدس می زنم شما می توانید آن را به شیوه ای زیبا بگویید.

When my children are telling a long story about something,

وقتی فرزندانم در مورد چیزی داستان طولانی تعریف می کنند،

sometimes I say, "Hey, get to the point."

گاهی اوقات من می گویم: "هی، برو سر اصل مطلب".

If you wanted to say it politely, you could say,

اگر می‌خواهید مودبانه بگویید، می‌توانید بگویید:

"Hey, I'm running a little short on time.

"هی، من کمی وقتم کم است.

Could you please get to the point?"

لطفاً می‌توانید به اصل مطلب برسید؟"

But when you say to someone "Get to the point,"

اما وقتی به کسی می گویید «به

basically, you wanna know the end of the story.

اصل مطلب برس»، اساساً می خواهید پایان داستان را بدانید.

You don't wanna know all the details along the way.

شما نمی خواهید در طول مسیر همه جزئیات را بدانید.

The other English phrase I wanted to teach you today

عبارت انگلیسی دیگری که امروز می خواستم به شما یاد

is the phrase boiling point.

بدهم عبارت نقطه جوش است.

Notice both of my phrases have the word point in it today.

توجه کنید که در هر دو عبارت من امروز کلمه point وجود دارد.

I usually do it that way, I think.

من فکر می کنم معمولاً این کار را به همین شکل انجام می دهم.

But boiling point is of course,

اما نقطه جوش

the point at which water starts to boil.

البته نقطه ای است که آب شروع به جوشیدن می کند.

When you heat water up, when it gets to 100 degrees Celsius,

وقتی آب را گرم می کنید، وقتی به 100 درجه سانتیگراد می رسد،

that's the boiling point.

این نقطه جوش است.

It starts to bubble in the pan.

در تابه شروع به حباب زدن می کند.

But that's not why I'm teaching you this phrase today.

اما به این دلیل نیست که امروز این عبارت را به شما آموزش می دهم.

We also use the phrase boiling point

ما همچنین از عبارت نقطه جوش

to talk about the point at which someone gets angry.

برای صحبت در مورد نقطه ای که در آن شخص عصبانی می شود استفاده می کنیم.

So if you are frustrated and you are aggravated

بنابراین اگر ناامید هستید و تشدید می شوید

and someone's just bothering you,

و کسی فقط شما را آزار می دهد،

at a certain point you reach your boiling point.

در یک نقطه خاص به نقطه جوش خود می رسید.

And you might, at that point, yell something like,

و ممکن است، در آن نقطه، چیزی شبیه این فریاد

"Just get to the point." (chuckles)

بزنید: "فقط به اصل مطلب برو." (می خندد)

So anyways, to review,

بنابراین، به هر حال، برای مرور،

when you say to someone "Get to the point,"

وقتی به کسی می گویید «به اصل مطلب برس»،

you want them to tell the end of the story,

می خواهید به جای اینکه کل داستان را برای مدت طولانی بیان کند ، پایان داستان را

instead of telling the whole story for a very long time.

بازگو کند.

And when you reach your boiling point,

و زمانی که به نقطه جوش خود می رسید،

it's the point at which you go from being quietly annoyed

این نقطه ای است که در آن از حالت بی سر و صدا

to actually being angry and maybe,

به عصبانیت واقعی تبدیل می شوید و شاید،

even the point at which you start yelling at someone.

حتی به نقطه ای که شروع به فریاد زدن بر سر کسی می کنید.

Hopefully that doesn't happen.

امیدواریم این اتفاق نیفتد.

Anyways, let's look at a comment from a previous video.

به هر حال، بیایید به نظری از یک ویدیوی قبلی نگاه کنیم.

This comment is from Lolly Lolly,

این نظر از Lolly Lolly

a longtime viewer on both by channels.

، بیننده قدیمی هر دو کانال است.

Lolly Lolly says, "Hello from France.

لولی لولی می‌گوید: "سلام از فرانسه

My boss is driving me nuts.

. رئیسم دارد مرا دیوانه می‌کند.

So it's time for me to find another job

پس وقت آن است که کار دیگری پیدا کنم

and turn over a new leaf.

و برگه جدیدی را برگردانم.

Thanks, Bob."

متشکرم، باب."

And it's not on here,

و اینجا نیست،

but she also said her boss was driving her crazy

اما او همچنین گفت که رئیسش او را دیوانه کرده

or driving her bananas, I think.

یا موزهایش را می‌برد، فکر می‌کنم.

My reply was bosses can be that way sometimes.

پاسخ من این بود که روسای ممکن است گاهی اوقات اینگونه باشند.

I have to admit, sometimes it's hard

باید اعتراف کنم، گاهی اوقات

to appreciate the work a boss does

قدردانی از کاری که یک رئیس انجام می دهد سخت است،

because they always seem to be telling us what to do.

زیرا به نظر می رسد همیشه به ما می گویند چه کار کنیم.

So thanks for the comment, Lolly Lolly.

پس ممنون برای نظر، لولی لولی.

I'm not sure if you would agree with me on that.

مطمئن نیستم در این مورد با من موافق باشید یا خیر.

I think that bosses are interesting people.

من فکر می کنم که رئیس ها افراد جالبی هستند.

I mean, in order to have a job, you have to have a boss,

منظورم این است که برای داشتن شغل، باید رئیس داشته باشید،

but bosses sometimes can be just a little bit annoying.

اما رئیس گاهی اوقات می تواند فقط کمی آزاردهنده باشد.

They always seem to find the things you are doing wrong

به نظر می رسد آنها همیشه کارهایی را که شما اشتباه انجام می دهید پیدا می کنند،

instead of always telling you all of the good things

به جای اینکه همیشه به شما بگویند

that you are doing right.

که شما درست انجام می دهید.

So when you have a job, obviously you work hard

بنابراین وقتی شغلی دارید، بدیهی است که سخت کار

and you try to do the best job possible.

می کنید و سعی می کنید بهترین کار ممکن را انجام دهید.

But anyways, Lolly Lolly,

اما به هر حال، لولی لولی،

that was a great use of two different phrases,

این یک استفاده عالی از دو عبارت مختلف بود، عبارت

the turn over a new leaf phrase,

برگرداندن یک برگ جدید،

and also the phrase that your boss was driving you nuts.

و همچنین عبارتی که رئیستان شما را دیوانه می کرد.

I think I might do a video on all the different phrases

من فکر می کنم ممکن است یک ویدیو در مورد تمام عبارات مختلف

that you can use when you're frustrated.

که می توانید در هنگام ناامیدی استفاده کنید، تهیه کنم.

Hmm, let me think about that.

هوم، بگذار در مورد آن فکر کنم.

Anyways, it's a really nice day here today.

به هر حال امروز اینجا واقعاً روز خوبی است.

I did wanna talk a little bit more about bosses.

من می خواستم کمی بیشتر در مورد رئیس ها صحبت کنم.

I do think bosses sometimes are...

من فکر می کنم گاهی اوقات رئیس ها ...

We find them annoying, but they are a necessary evil, okay?

ما آنها را آزاردهنده می دانیم، اما آنها یک شر ضروری هستند، خوب؟

I don't know if you know the English phrase necessary evil.

نمی دانم عبارت انگلیسی ضروری شر را می شناسید یا نه .

That means that it's neither good nor bad but it's required.

یعنی نه خوب است و نه بد، بلکه لازم است.

In order to have a job, you have to have a boss.

برای داشتن شغل، باید رئیس داشته باشید.

If you didn't have a boss, you wouldn't have a job,

اگر رئیس نداشتید، شغل نداشتید،

so it's kind of necessary.

پس یک جورهایی ضروری است.

We would call that a necessary evil.

ما آن را شر ضروری می نامیم.

Not really evil, but something that's just necessary

نه واقعاً شیطانی، بلکه چیزی است که فقط لازم

in order for you to have the life that you want to have.

است تا بتوانی آن زندگی را که می‌خواهی داشته باشی.

Sorry, I'm still using paper.

با عرض پوزش، من هنوز از کاغذ استفاده می کنم.

I don't know if you've watched this far.

نمی دانم تا اینجا تماشا کرده اید یا نه.

I have not found a good solution yet.

هنوز راه حل خوبی پیدا نکردم.

I tried the whiteboard, I can't, my penmanship's awful.

من وایت برد را امتحان کردم، نمی توانم، قلمم افتضاح است.

I tried magnetic letters, I didn't have enough.

حروف مغناطیسی را امتحان کردم، کافی نبود.