Learn the English Phrases "out of reach" and "out of touch"

In this English lesson, I wanted to help

در این درس انگلیسی، می‌خواستم به

you learn the English phrase out of reach.

شما کمک کنم که عبارت انگلیسی را دور از دسترس یاد بگیرید.

When something is out of reach, it simply means when you

وقتی چیزی دور از دسترس است، به سادگی به این معنی است که وقتی

try to grab it, it's a little too far away.

سعی می کنید آن را بگیرید، کمی خیلی دور است.

Sometimes in the kitchen, there are things on the

گاهی اوقات در آشپزخانه، چیزهایی در

top shelf and they are out of reach.

قفسه بالایی وجود دارد و دور از دسترس هستند.

You can't reach them, but it can also

شما نمی توانید به آنها دسترسی پیدا کنید، اما همچنین می تواند به این

mean that something you want to do is

معنی باشد که کاری که می خواهید انجام دهید

something you'll never be able to do.

چیزی است که هرگز نمی توانید انجام دهید.

I will never be prime minister of Canada.

من هرگز نخست وزیر کانادا نخواهم شد.

That is out of reach for me.

که برای من دور از دسترس است.

I would have had to have started my political career years

من باید سالها پیش کار سیاسی خود را شروع می کردم

ago in order to get to that point in my life.

تا به آن نقطه از زندگی ام برسم.

So becoming prime minister is out of reach.

بنابراین نخست وزیر شدن دور از دسترس است.

So something can physically be out of reach, but something you

بنابراین چیزی می تواند از نظر فیزیکی دور از دسترس باشد، اما کاری که

want to do can also be out of reach for you.

می خواهید انجام دهید نیز می تواند برای شما دور از دسترس باشد.

The other phrase I wanted to teach you

عبارت دیگری که امروز می خواستم به شما یاد بدهم

today is the phrase out of touch.

عبارت خارج از ارتباط است.

When someone is out of touch, it means that.

وقتی کسی در تماس نیست، به این معنی است.

Oh, sorry, this is one of the

اوه، ببخشید، این یکی از

first times I forgot to teach something.

اولین بارهایی بود که یادم رفت چیزی یاد بدهم.

You can also say you're out of reach

همچنین می‌توانید

when someone can't get a hold of you.

زمانی که کسی نمی‌تواند شما را تحت کنترل خود درآورد، بگویید دور از دسترس هستید.

If I was to go on vacation really far up

اگر قرار بود به تعطیلات واقعاً در

north, I would be out of reach for a few

شمال شمال بروم، برای چند روز دور از دسترس بودم

days because phones don't work that far north.

زیرا تلفن‌ها در شمال کار نمی‌کنند.

Now, let's move on.

حالا بیایید جلو برویم.

The other phrase I wanted to teach you

عبارت دیگری که امروز می خواستم به شما یاد بدهم

today is the phrase out of touch.

عبارت خارج از ارتباط است.

When someone is out of touch, it means that they don't

وقتی کسی از تماس خارج می شود، به این معنی است که

really know what the current way of doing something is.

واقعاً نمی داند روش فعلی انجام کاری چیست.

So you could say that old people

بنابراین می توان گفت که افراد مسن

are a little bit out of touch.

کمی دور از دسترس هستند.

They don't use their phones to

آنها از تلفن خود برای

watch things on social media.

تماشای چیزها در رسانه های اجتماعی استفاده نمی کنند.

They still watch things on a computer.

آنها هنوز هم چیزها را با رایانه تماشا می کنند.

Maybe instead of, I'm trying to think.

شاید به جای آن، سعی می کنم فکر کنم.

Maybe instead of taking an Uber, they still take

شاید به جای سوار شدن به اوبر، باز هم سوار

a taxi because they're out of touch and they

تاکسی شوند، زیرا ارتباطی با آنها وجود ندارد و

don't realize there's a new way to do it.

متوجه نمی شوند که راه جدیدی برای این کار وجود دارد.

So to review when something is out of

بنابراین بررسی زمانی که چیزی دور از

reach, it means it's hard to actually grab.

دسترس است، به این معنی است که واقعاً گرفتن آن سخت است.

When something is out of reach, it means

وقتی چیزی دور از دسترس است، به این معنی است که

it's something you won't be able to do.

شما قادر به انجام آن نخواهید بود.

And if you go on vacation, you might

و اگر به تعطیلات بروید، ممکن است

be out of reach for a while.

برای مدتی دور از دسترس باشید.

And when you're out of touch, it simply means

و هنگامی که از تماس خارج می شوید، به سادگی به این معنی است

that you don't know what's hip and cool anymore.

که دیگر نمی دانید چه چیزی باحال و باحال است.

You've just gotten too old and you don't know.

شما فقط خیلی پیر شده اید و نمی دانید.

But hey, let's look at a comment from a previous video.

اما هی، بیایید به نظری از یک ویدیوی قبلی نگاه کنیم.

This comment is from Denis.

این نظر از دنیس است.

Thanks a lot for the lesson, Bob.

خیلی ممنون بابت درس، باب.

As you get older, you get stuck in your ways.

با بزرگتر شدن، در راه های خود گیر می کنید.

Just as you become stiffer physically, you also become

همانطور که از نظر جسمی سفت‌تر می‌شوید، از نظر

stiffer mentally and more narrow minded, unless you make

ذهنی نیز سفت‌تر می‌شوید، مگر اینکه برای

a conscious effort to keep yourself flexible.

انعطاف‌پذیر نگه داشتن خود تلاشی آگاهانه انجام دهید.

That's from Viggo Mortensen, a quote from

این از ویگو مورتنسن، نقل قولی از

a famous actor. And my response:

یک بازیگر مشهور است. و پاسخ من:

I'll try to stay flexible on all fronts.

من سعی خواهم کرد در همه جبهه ها انعطاف پذیر باشم.

You know, there's some truth to that.

می دانید، حقیقتی در آن وجود دارد.

Like, you become physically quite

مثلاً

stiff as you get older.

با بالا رفتن سن از نظر فیزیکی کاملاً سفت می شوید.

Like, it's hard to bend and touch

مثلاً خم شدن و لمس

your toes and do things like that.

انگشتان پا و انجام چنین کارهایی سخت است.

And mentally you kind of get stiff as you get older.

و از نظر ذهنی با افزایش سن به نوعی سفت می شوید.

It's kind of unfortunate.

این یک نوع تاسف است. خیلی

It would be nice if we could stay really open

خوب است اگر بتوانیم واقعاً

minded and not become as stubborn as we get older.

ذهنی باز داشته باشیم و به اندازه بزرگتر شدنمان لجباز نباشیم.

And it would be nice if I go and run

و خوب است اگر بروم و

5 km, if I could walk the next day instead

5 کیلومتر بدوم، اگر بتوانم روز بعد به

of sitting for the whole day waiting to feel better.

جای اینکه تمام روز بنشینم و منتظر باشم، راه بروم.

I did that a couple weeks ago, by the way, with

اتفاقاً چند هفته پیش این کار را با پسرم انجام دادم

my son, and I was very stiff the next day.

و روز بعد خیلی سفت بودم.

I'm not sure it was a good idea.

مطمئن نیستم ایده خوبی بود.

I was able to run the whole race.

من توانستم کل مسابقه را بدوم.

I got one of my worst times ever,

یکی از بدترین دوران زندگیم را گذراندم،

but still I was able to do it.

اما با این حال توانستم آن را انجام دهم.

But yeah, it would be nice if we weren't.

اما آره، خوب بود اگر ما نبودیم.

But there is always some advantage.

اما همیشه یک مزیت وجود دارد.

I think we need people who want things to change

من فکر می کنم ما به افرادی نیاز داریم که می خواهند همه چیز تغییر کند

and people who want things to stay the same.

و افرادی که می خواهند همه چیز ثابت بماند.

And then I think together we

و بعد فکر می کنم با هم

actually get a nice balance.

واقعاً تعادل خوبی به دست می آوریم.

We get something in the middle and I

ما چیزی در وسط به دست می آوریم و

think that's a bit of an advantage.

فکر می کنم این یک مزیت است.

We don't want the new idea people to always get their

ما نمی‌خواهیم ایده‌های جدید مردم همیشه به راه خود برسند

way, and we don't want the stubborn stuck in their ways.

، و نمی‌خواهیم افراد سرسخت در راه خود گیر کنند.

People who don't want to change

افرادی که نمی خواهند تغییر کنند

to always get their way.

تا همیشه راهشان را بگیرند.

We want them to talk to each other and

ما می خواهیم آنها با یکدیگر صحبت کنند و

we want to come up with a compromise.

می خواهیم به یک مصالحه برسیم.

A compromise is when people with two different opinions find

سازش زمانی است که افراد با دو عقیده متفاوت

something in the middle that they can agree on.

چیزی را در میانه پیدا می کنند که بتوانند روی آن توافق کنند.

Anyways, thanks for watching this lesson.

به هر حال، از تماشای این درس متشکرم.

It's about to get a little bit busy here, but

اینجا قرار است کمی شلوغ شود، اما سعی می‌کنم به

I will try to keep kicking out lessons and I'll

درس‌ها ادامه دهم و

see you with another one in a couple of days. Bye.

چند روز دیگر شما را با یکی دیگر می‌بینم. خداحافظ