Vocabulary – 6 uses of 'make' - Frankenstein part one

Hello, my name's Mariam. Today's story is a little scary and involves a scientist who

سلام من مریم هستم داستان امروز کمی ترسناک است و دانشمندی را درگیر

makes a monster that he can't control. Any ideas what this story might be? Let's find out.

می کند که هیولایی می سازد که نمی تواند آن را کنترل کند. هیچ ایده ای دارید که این داستان چه می تواند باشد؟ بیایید دریابیم.

The man in this story is called Victor Frankenstein. As a boy he loved science and went on to study

مرد این داستان ویکتور فرانکنشتاین نام دارد. در کودکی به علم علاقه داشت و

it at university. He has made a name for himself by doing impressive experiments - but his

در دانشگاه به تحصیل ادامه داد. او با انجام آزمایش های چشمگیر نامی برای خود دست و پا کرده است - اما

biggest idea is to bring a dead body to life. Using a mixture of chemistry, alchemy and

بزرگترین ایده او این است که یک جسد مرده را زنده کند. او با استفاده از ترکیبی از شیمی، کیمیا و

electricity he finally succeeds and a creature - a monster - rises from the dead.

الکتریسیته سرانجام موفق می شود و موجودی - یک هیولا - از مردگان برمی خیزد.

But the consequences of creating such a creature makes life very hard for Victor. His initial

اما عواقب ایجاد چنین موجودی زندگی را برای ویکتور بسیار سخت می کند. موفقیت اولیه او

success turns to guilt and he starts to worry about who will look after this creature. To

به گناه تبدیل می شود و او شروع به نگرانی در مورد اینکه چه کسی از این موجود مراقبت می کند، می شود.

make matters worse, he almost goes mad and, unable to deal with the situation, he runs

بدتر از همه، او تقریباً دیوانه می شود و در حالی که نمی تواند با این وضعیت کنار بیاید، فرار می

away, leaving the monster to roam freely in the countryside.

کند و هیولا را رها می کند تا آزادانه در حومه شهر پرسه بزند.

Then Victor gets terrible news that his younger brother, William, has been murdered. Nobody

سپس ویکتور خبر وحشتناکی دریافت می کند که برادر کوچکترش، ویلیام، به قتل رسیده است. هیچ کس

can catch the suspect but Victor assumes that the murderer is his self-created monster,

نمی تواند مظنون را دستگیر کند، اما ویکتور فرض می کند که قاتل هیولای خود ساخته اوست،

but he can't tell anyone so he makes for the mountains to hide. It's here he meets the

اما نمی تواند به کسی بگوید بنابراین کوه ها را مخفی می کند. اینجاست که او با

monster he's created. The monster - who by now can read and understand language - confesses

هیولایی که خلق کرده ملاقات می کند. هیولا - که تا به حال می تواند زبان را بخواند و بفهمد -

to the crime but he wants to tell Victor his life story.

به جنایت اعتراف می کند اما می خواهد داستان زندگی خود را برای ویکتور تعریف کند .

The monster tells Victor he is lonely and being a strange-looking creature, nobody accepts

هیولا به ویکتور می گوید که او تنها است و از آنجایی که موجودی عجیب و غریب است، هیچ کس او را نمی پذیرد

him. He tells Victor that he is angry for creating him and has killed his younger brother

. او به ویکتور می گوید که از خلق او عصبانی است و برای انتقام برادر کوچکترش را کشته است

out of revenge. Victor is shocked but the monster then demands that he creates a female

. ویکتور شوکه می شود اما هیولا از او می خواهد که یک همراه زن ایجاد کند

companion. Victor makes a start on creating monster number two but then thinks this would

. ویکتور شروع به ایجاد هیولای شماره دو می کند، اما فکر می کند که این کار

bring about destruction to humanity, so he destroys it. The monster isn't happy.

باعث نابودی بشریت می شود، بنابراین او را نابود می کند. هیولا خوشحال نیست

I'll leave the story there for now. Join me later to see what happens to the monster and

فعلا داستان را آنجا می گذارم. بعداً به من بپیوندید تا ببینید چه اتفاقی برای هیولا و

its creator, Victor Frankenstein. See you soon.

خالق آن، ویکتور فرانکنشتاین می‌افتد. به زودی میبینمت.