SMART way to build your speaking vocabulary! | B2/C1 Collocations for emotions

Hi there, this is Harry and welcome back to advanced English lessons with Harry, where

سلام، این هری است و به درس های پیشرفته انگلیسی با هری خوش آمدید، جایی که

we try to help you to get a better understanding of the English language.

ما سعی می کنیم به شما کمک کنیم تا زبان انگلیسی را بهتر درک کنید .

Perhaps you are preparing for that all important job interview in English or perhaps you're

شاید شما در حال آماده شدن برای آن مصاحبه شغلی مهم به زبان انگلیسی هستید یا شاید در حال

preparing for those proficiency exams, whatever you're trying to do.

آماده شدن برای آن امتحانات مهارت هستید، هر کاری که می خواهید انجام دهید.

We're here to help you to help you to improve your grammar, your pronunciation expressions,

ما اینجا هستیم تا به شما کمک کنیم تا گرامر، عبارات تلفظ خود را،

whatever it might be.

هر چه که باشد، بهبود ببخشید.

Okay, so in this particular lesson, this advanced English lesson, we're looking at collocations

خوب، بنابراین در این درس خاص، این درس پیشرفته انگلیسی، ما به دنبال ترکیب هایی هستیم

that describe emotion.

که احساسات را توصیف می کنند.

So advanced English lessons using colas...

بنابراین آموزش پیشرفته انگلیسی با استفاده از colas ...

collocations.

collocations.

I'd better get it right...

بهتر است آن را درست متوجه شوم...

Collocations describing emotions, e-m-o-t-i-o-n-s emotions.

مجموعه هایی که احساسات را توصیف می کنند، احساسات e-m-o-t-i-o-n-s .

Okay, so I've got a shortlist of 10 Okay, collocations describing emotions.

بسیار خوب، پس من یک لیست کوتاه از 10 مجموعه Okay دارم که احساسات را توصیف می کند.

I'll go through them first of all, then I'll give you an example.

من اول از همه آنها را مرور می کنم، سپس برای شما مثال می زنم.

Hopefully, a simple example.

امیدوارم یک مثال ساده باشد.

That should help to explain it.

این باید به توضیح آن کمک کند.

And if you don't understand it, you know the drill, you'll come back to me.

و اگر متوجه نشدی، مته را بلدی، پیش من برمی گردی.

And I'll help you out give you some more examples.

و من به شما کمک خواهم کرد که چند مثال دیگر به شما ارائه دهم.

Okay, here we go.

خوب، ما می رویم.

To be gutted or to be absolutely gutted.

روده شدن یا مطلقاً روده شدن.

Something or somebody means the world to me.

چیزی یا کسی برای من دنیا معنی دارد.

He she means the world to me.

او برای من دنیا را معنا می کند.

To be completely blown away, to be completely blown away.

کاملاً منفجر شدن، کاملاً منفجر شدن.

Totally lose it, totally lose it.

کلا از دستش بده، کلا از دستش بده.

To be dying to know something, dying to know something.

مردن برای دانستن چیزی، مردن برای دانستن چیزی.

To make a fuss or make such a fuss.

غوغا کردن یا چنین هیاهویی.

Or you can use it the negative Don't make such a fuss.

یا می‌توانید از آن به عنوان منفی استفاده کنید، چنین سروصدایی نکنید.

To lose your temper, lose your cool, lose your rag or simply just lose it.

برای از دست دادن اعصاب خود، خونسردی خود را از دست دهید، پارچه خود را از دست بدهید یا به سادگی آن را از دست بدهید.

I lost it.

گمش کردم.

To be beside yourself.

کنار خودت بودن

Sounds strange, I explain it later to be beside yourself.

عجیب به نظر می رسد، بعداً توضیح می دهم که کنار خودتان باشید.

To be bored, rigid or be bored stiff.

بی حوصله بودن، سفت بودن یا بی حوصلگی سفت بودن.

And then finally, thrilled to bits, thrilled to bits.

و سپس در نهایت، ذره ذره هیجان زده، ذره ذره هیجان زده.

And this is more idiomatic, okay.

و این اصطلاحی تر است، خوب.

And it's slightly informal, thrilled to bits.

و کمی غیر رسمی است و تا حدی هیجان زده است.

Okay,

خوب،

let's go through them then and give you those examples.

بیایید آن‌ها را مرور کنیم و آن نمونه‌ها را برای شما بیان کنیم . به

To be absolutely gutted.

طور مطلق روده می شوند.

Well, when we are gutted or absolutely gutted, it means we just really, really disappointed.

خوب، زمانی که ما دلخور یا کاملاً دلخور می شویم، به این معنی است که ما واقعاً، واقعاً ناامید شده ایم.

We've got lots of emotions because something happened that we totally were not expecting.

ما احساسات زیادی داریم چون اتفاقی افتاد که اصلاً انتظارش را نداشتیم.

We expected the opposite.

ما برعکس انتظار داشتیم.

And then when it does turn out the opposite, or well, we're absolutely gutted.

و سپس وقتی برعکس شد، یا خوب، ما کاملاً دلخور هستیم.

So we're gutted that we didn't get that job.

بنابراین ما از اینکه آن شغل را بدست نیاوردیم ناراحتیم.

I mean, what happened I thought I was in number one position I the best sales figures.

منظورم این است که اتفاقی که افتاد، فکر می‌کردم که در جایگاه اول و بهترین آمار فروش هستم.

I'd done the performance for the last couple of years.

من اجرا را برای چند سال گذشته انجام داده بودم .

The reviews were excellent.

نقدها عالی بود

But that other guy got the promotion.

اما آن مرد دیگر ترفیع گرفت. من

I didn't...

نگرفتم...

I mean, I'm absolutely and totally gutted.

یعنی من کاملاً و کاملاً دلخورم.

I'm going to have to sit down with a manager and find out where I went wrong.

من باید با یک مدیر بنشینم و بفهمم کجا اشتباه کردم.

Okay, you might not like the answer, of course, but that's what you have to do.

خوب، البته ممکن است جواب را دوست نداشته باشید، اما این کاری است که باید انجام دهید.

So to be absolutely gutted.

بنابراین به طور کامل روده.

Like a fish, you just don't know what you're going to do, life is not going to be the same,

مثل ماهی فقط نمیدونی قراره چیکار کنی، زندگی مثل قبل نمیشه،

it's going to take a while to get over it.

مدتی طول میکشه تا از پسش بر بیای. به

To be absolutely gutted.

طور مطلق روده می شوند.

Something or somebody means the world to me.

چیزی یا کسی برای من دنیا معنی دارد.

Well, it could be your pet your dog means the world to me.

خوب، ممکن است حیوان خانگی شما باشد که سگ شما برای من ارزش جهانی دارد.

My kids mean the world to me, my grandfather, my grandmother, my family, my relatives, my

بچه‌هایم برای من دنیا مهم هستند، پدربزرگم، مادربزرگم، خانواده‌ام، بستگانم،

best friends, all of my friends mean the world to me.

بهترین دوستانم، همه دوستانم برای من ارزش جهانی دارند.

So we use this form of emotion to see what we're really into our family into our friends.

بنابراین ما از این شکل از احساسات استفاده می کنیم تا ببینیم که واقعاً چه چیزی را در خانواده خود نسبت به دوستان خود داریم.

We really can't see how we can exist without them.

ما واقعا نمی توانیم ببینیم که چگونه می توانیم بدون آنها وجود داشته باشیم.

They mean the world to you you do anything for them, you will help them in any situation.

آنها برای شما معنای دنیا دارند، شما برای آنها هر کاری می کنید، در هر شرایطی به آنها کمک خواهید کرد.

Your life is full of joy when you're around them.

وقتی در کنار آنها هستید زندگی شما پر از شادی است .

And you're sad when you're not so they mean the world to you meaning there's nothing could

و وقتی نیستی غمگین می‌شوی، بنابراین آنها برایت دنیا معنا دارند، یعنی هیچ چیز نمی‌تواند

replace them.

جایگزین آنها شود.

Yeah, so the world in itself has a massive value, priceless but the family mean the world

بله، پس دنیا به خودی خود ارزشی هنگفت دارد ، قیمتی ندارد، اما خانواده

to you.

برای شما ارزش جهانی دارد.

My grandparents, they mean the world to me.

پدربزرگ و مادربزرگ من، آنها برای من دنیا مهم هستند.

Whatever it happens to be they mean the world to you can you really would lay down your

هر چه که اتفاق بیفتد، آنها برای شما معنای دنیا را دارند، می توانید واقعاً زندگی خود را ببخشید،

life, not literally I hope would lay down your life for those precious people or precious

نه به معنای واقعی کلمه من امیدوارم که جان خود را برای آن افراد گرانبها یا

things in your life.

چیزهای گرانبها در زندگی خود بگذارید.

It could be you know, your job means the world to you.

ممکن است بدانید، شغل شما برای شما مهم است.

That holiday travelling around the world could literally mean the world to you.

آن تعطیلات سفر به دور دنیا می تواند به معنای واقعی کلمه برای شما معنا داشته باشد.

So it doesn't have to always be about people.

بنابراین لازم نیست همیشه در مورد مردم باشد.

It can be about material things, but then we have to be very, very careful because then

این می تواند در مورد چیزهای مادی باشد، اما پس از آن باید بسیار بسیار مراقب باشیم، زیرا در این صورت

we get accused of being materialistic so we need to be really really careful.

متهم به مادی گرایی می شویم، بنابراین باید واقعاً مراقب باشیم.

To be completely blown away by something.

به طور کامل از چیزی متحیر شدن.

Well, I just wasn't expecting the present I got for my birthday.

خب، من فقط انتظار هدیه ای که برای تولدم گرفتم را نداشتم.

Okay, it was my 50th or 60th it was a big birthday but...

خوب، پنجاهمین یا 60 سالگی من بود، تولد بزرگی بود، اما...

Wow, I was completely blown away by the celebrations when I walked into the room.

وای، وقتی وارد اتاق شدم، از جشن ها کاملا غافلگیر شدم .

So all my friends there, I saw the big screen with a collage of photographs, then everybody

بنابراین همه دوستانم آنجا، صفحه بزرگ را با کلاژی از عکس‌ها دیدم، سپس همه

burst into "Happy Birthday" and Oh, it's just, I just don't know what words I could use to

به «تولدت مبارک» سرازیر شدند و اوه، فقط، فقط نمی‌دانم از چه کلماتی می‌توانم برای

describe it, I was completely blown away.

توصیف آن استفاده کنم، کاملاً متحیر شدم. دور.

So blown away means just, you just weren't expecting something, the wind was completely

بنابراین منفجر شده یعنی فقط، شما فقط انتظار چیزی را نداشتید، باد به طور کامل

taken out of your sails, you just were so surprised, and it's not easy to surprise you.

از بادبان های شما خارج شد، شما بسیار شگفت زده شدید، و غافلگیری شما آسان نیست.

And you usually have things pretty well figured out.

و معمولاً چیزها را به خوبی مشخص کرده اید .

But in this situation, you were blown away.

اما در این شرایط، شما را به باد داد.

Totally lose it.

کلا از دستش بده

Well, when somebody totally loses it, they just lose control that, that that they start

خوب، وقتی کسی کاملاً آن را از دست می دهد، فقط کنترل خود را از دست می دهد، که

shouting and screaming for sometimes no apparent reason, okay.

گاهی اوقات بدون دلیل ظاهری شروع به فریاد زدن و جیغ زدن می کند، خوب.

But they just totally lose it.

اما آنها آن را کاملاً از دست می دهند.

Perhaps they were having a bad day, or a bad hair day, as we say, yeah, not something I

شاید آنها روز بدی را سپری می‌کردند، یا یک روز موی بد را داشتند، به قول ما، بله، چیزی نیست که من

suffer from.

از آن رنج می‌برم.

But you can have a bad hair day, you're going to have a really bad day, and you totally

اما شما می توانید یک روز موهای بد داشته باشید، یک روز واقعاً بد خواهید داشت و

lose it with the wrong person.

با شخص اشتباهی کاملاً آن را از دست خواهید داد.

Perhaps that person who comes to deliver your coffee, and you they spill a little bit of

شاید اون کسی که میاد قهوه ات رو تحویل میده و تو یه ذره

coffee on the table.

قهوه روی میز میریزه.

Okay, or somebody is going to get as we say in English, the wrong end of your tongue,

خوب، وگرنه کسی قرار است همانطور که ما در انگلیسی می گوییم، انتهای اشتباه زبان شما را دریافت کند،

because you've, you've just had lots and lots of problems for that week, that month.

زیرا شما مشکل زیادی برای آن هفته، آن ماه داشته اید.

And then just one little thing, one tiny little thing pushes you over the edge, and you completely

و سپس فقط یک چیز کوچک، یک چیز کوچک شما را از لبه خارج می کند و شما کاملاً

lose it.

آن را از دست می دهید.

So you go to the office and you tell your friend or you just won't believe it.

بنابراین شما به دفتر می روید و به دوست خود می گویید یا باور نمی کنید.

I completely lost it in the coffee shop.

در کافی شاپ کاملا گمش کردم.

I don't know what came over me.

نمیدونم چی به سرم اومد

I think it's just all this emotion, all this, these things go on the last couple of weeks

فکر می‌کنم این همه احساس است، همه اینها، این چیزها در هفته‌های آخر آنجا ادامه دارد

there.

.

The waiter just spilled a little bit of coffee, and I just lost it.

گارسون فقط کمی قهوه ریخت و من آن را گم کردم.

I just lost it.

من فقط آن را گم کردم.

I just got up and walked out.

فقط بلند شدم و رفتم بیرون.

This does not like me at all.

این اصلا من را دوست ندارد.

To lose it.

از دست دادنش

To be dying to know something.

برای دانستن چیزی میمیرم

Well, when you're dying to know something, it means you cannot wait.

خوب، وقتی می خواهید چیزی را بدانید، به این معنی است که نمی توانید صبر کنید.

I'm dying to know what they bought me for Christmas.

من می ترسم بدانم برای کریسمس برای من چه خریدند .

Yeah, and dying to know who's going to get that job.

بله، و می‌میرم بدانم چه کسی آن شغل را خواهد گرفت.

And dying to know when that new movie comes out.

و می‌میرم بدانم آن فیلم جدید چه زمانی اکران می‌شود.

I really, really want to say the other two were excellent.

من واقعاً، واقعاً می خواهم بگویم که دو نفر دیگر عالی بودند.

So when we're dying to know something, we just cannot wait.

بنابراین وقتی می خواهیم چیزی را بدانیم، نمی توانیم صبر کنیم.

We've got a real sense of urgency to see, to hear to listen, to get whatever that news

ما یک حس واقعی فوریت برای دیدن، شنیدن برای گوش دادن، برای دریافت هر چیزی که اتفاق می افتد داریم

happens to be.

.

Okay, so I'm dying to die and to know, dying to understand dying to meet.

خوب، پس من میمیرم تا بمیرم و بدانم، میمیرم تا بفهمم میمیرم تا ملاقات کنم.

I'm going to meet Beth on Friday and have a look at that ring.

من جمعه می روم بث را ملاقات کنم و به آن حلقه نگاه کنم.

She's She told me today that she got engaged.

او امروز به من گفت که نامزد کرده است.

Wow.

وای.

I mean, they've only been going out for three months.

یعنی فقط سه ماه است که بیرون رفته اند .

And he's engaged, or he's proposed to her already.

و او نامزد کرده است یا قبلاً از او خواستگاری کرده است .

So let's, let's have a look at the ring.

پس بیایید نگاهی به حلقه بیندازیم.

So wow, I can't wait for Friday to come.

پس وای من نمیتونم منتظر جمعه بیایم.

So dying to see, dying to get, to know.

پس برای دیدن، مردن برای بدست آوردن، دانستن.

To make a fuss of to make such a fuss.

سر و صدا کردن برای ایجاد چنین هیاهو.

So when somebody makes a fuss, they make a lot of noise and pay you a lot of tension

بنابراین وقتی کسی سروصدا می کند، سر و صدای زیادی به راه می اندازد و تنش زیادی به شما می دهد

that perhaps you don't really want.

که شاید واقعاً نمی خواهید.

Now, again, it could be about a simple birthday celebration, and you actually let your friends

حالا، دوباره، ممکن است درباره یک جشن تولد ساده باشد ، و شما در واقع به دوستان خود

know.

اطلاع دهید.

Listen, guys, I don't want any fuss.

بچه ها گوش کنید، من هیچ هیاهویی نمی خواهم.

I don't want anybody to make a fuss over me.

من نمی خواهم کسی سرم سر و صدا کند.

I don't really like birthday celebrations.

من واقعاً جشن تولد را دوست ندارم.

You know what, so please don't?

میدونی چیه، پس لطفا نده؟

Well, in reality, you want people to remember your birthday, you'd like people to perhaps

خوب، در واقعیت، شما می خواهید مردم روز تولد شما را به خاطر بسپارند، دوست دارید مردم

even buy your cake but you don't want all the bells and whistles.

حتی کیک شما را بخرند، اما نمی خواهید همه زنگ ها و سوت ها وجود داشته باشد.

So don't make such a fuss.

پس اینقدر غوغا نکنید

Please don't do anything that I wouldn't like.

لطفا کاری را که دوست ندارم انجام نده.

Okay.

باشه.

Now we can also use it when we're talking about some situation perhaps there was an

اکنون می‌توانیم زمانی که در مورد شرایطی صحبت می‌کنیم از آن استفاده کنیم، شاید

argument in the office because you forgot to send something to a client or some client

مشاجره‌ای در دفتر وجود داشته باشد، زیرا شما فراموش کرده‌اید چیزی را برای مشتری ارسال کنید یا برخی از مشتری‌ها

didn't get what they were expecting or they got the wrong thing.

آنچه را که انتظار داشتند دریافت نکرده‌اند یا آنها چیز اشتباهی دریافت کرده‌اند.

And then the boss or your supervisor just went ballistic.

و سپس رئیس یا سرپرست شما فقط بالستیک شدند.

Yeah.

آره

And they completely lost it.

و کاملا آن را از دست دادند.

And they made such a fuss about it.

و در این مورد سروصدا کردند.

But I mean, look, okay, I got the order wrong.

اما منظورم این است، ببینید، باشه، من دستور را اشتباه گرفتم.

I accept that.

من این را قبول دارم.

I sent it late.

دیر فرستادم

I accept it.

من آنرا قبول میکنم.

I forgot to post it.

یادم رفت پستش کنم

I accept it.

من آنرا قبول میکنم.

But come on, I can do it today.

اما بیا، امروز می توانم آن را انجام دهم.

I can get it right.

میتونم درستش کنم

There's no need to make such a fuss.

نیازی به این همه هیاهو نیست

So if somebody makes a fuss, they make a lot of noise about something they create, a lot

بنابراین اگر کسی سروصدا کند، در مورد چیزی که ایجاد می‌کند سر و صدای زیادی به پا می‌کند،

of noise shouting or screaming or they continuously tell you Look, well, this can't this can't

صدای فریاد یا جیغ زیاد می‌آید یا مدام به شما می‌گوید ببینید، خوب، این نمی‌تواند

happen again.

دوباره تکرار شود.

And bla bla bla bla bla, okay, so to make a fuss about something, or to make such a

و بلا بل بل بل بل بل، باشه، پس برای چیزی سر و صدا راه انداختن، یا

fuss about something.

در مورد چیزی همچین هیاهو به راه انداختن.

And the next one is about losing it to lose your temper, to lose your cool, to lose your

و مورد بعدی در مورد از دست دادن آن برای از دست دادن عصبانیت، از دست دادن خونسردی خود، از دست دادن

rag.

لباس های خود است.

They all really mean the same that just depends on how formal or informal you want to be to.

همه آنها واقعاً معنی یکسانی دارند که بستگی به این دارد که چقدر رسمی یا غیر رسمی می خواهید باشید.

Lose your temper - quite formal.

عصبانیت خود را از دست بدهید - کاملاً رسمی.

To lose your cool - informal.

برای از دست دادن خونسردی خود - غیر رسمی.

To lose your rag - slang.

برای از دست دادن پارچه خود را - عامیانه.

Okay, so losing your temper, losing your cool, losing your rag is all about losing it.

بسیار خوب، پس از دست دادن عصبانیت، از دست دادن خونسردی خود، از دست دادن پارچه لباسی خود به معنای از دست دادن آن است.

When you lose control.

وقتی کنترل خود را از دست می دهید.

You start shouting and screaming off.

شروع به داد زدن و فریاد زدن می کنی.

I borrowed my father's car last week and had a little bit of an accident nothing much just

من هفته گذشته ماشین پدرم را قرض گرفتم و کمی تصادف کردم، چیزی زیاد نبود، فقط

somebody scraped the side of the car.

یک نفر کنار ماشین را خراشید.

Well, my god you should have heard him.

خوب، خدای من باید او را می شنیدی.

He lost the rag completely.

پارچه را کاملا گم کرد.

He started shouting and screaming, That's the last time I'm ever going to give you that

شروع به داد و فریاد کرد، این آخرین باری است که می خواهم آن ماشین را به تو بدهم

car that that...

که...

Don't ask me for the car!

ماشین را از من نخواه!

Dot that that.

آن را نقطه گذاری کنید.

Just don't even waste your breath.

فقط نفست را هم تلف نکن

Yeah, okay, so he lost his ride, or he lost his cool or he lost his temper or just simply

بله، خوب، پس سوارش را از دست داد، یا خونسردی خود را از دست داد یا اعصابش را از دست داد یا به سادگی

you should have seen him he just completely lost it he was standing in the room, I thought

باید او را می دیدید، او کاملاً از دستش داده بود، او در اتاق ایستاده بود، فکر کردم

he was going to have a heart attack.

قرار است سکته قلبی کند. .

Got red in the face and.... ah ah no words could come out, he just completely lost it.

صورتش قرمز شد و .... آه آه هیچ کلمه ای بیرون نیامد، فقط آن را کاملا از دست داد.

To be beside yourself.

کنار خودت بودن

So I said at the beginning this was it sounds a little bit unusual because beside is next.

بنابراین در ابتدا گفتم که این کمی غیرعادی به نظر می رسد، زیرا next next است.

Okay.

باشه.

So it's an expression, I think it's more of an Irish English expression than a British

بنابراین این یک عبارت است، من فکر می کنم بیشتر یک عبارت انگلیسی ایرلندی است تا یک

English expression.

عبارت انگلیسی بریتانیایی.

When somebody is beside themselves, it means they are really worried.

وقتی کسی در کنار خودش است، به این معنی است که واقعاً نگران است.

I'm beside myself with worry about my daughter, I just don't know how to get through to her

من در کنار خودم هستم و نگران دخترم هستم، فقط نمی دانم دیگر چگونه به او سر بزنم

anymore.

. به

She seems to have just given up.

نظر می رسد او به تازگی تسلیم شده است.

She hasn't been to college for three or four days.

سه چهار روز است که به دانشگاه نرفته است .

And she tells me she's got no lectures.

و او به من می گوید که هیچ سخنرانی ندارد.

But I know that's not true, because I saw her friend go to college the other day.

اما من می دانم که این درست نیست، زیرا دیدم دوستش روز گذشته به دانشگاه رفت.

So something's gone on.

پس یه چیزی پیش اومده

But I'm really beside myself with worry.

اما من واقعاً با نگرانی در کنار خودم هستم.

Because every time I asked her, she says there's nothing don't worry about it's okay.

چون هر وقت ازش پرسیدم میگه چیزی نیست نگران نباش مشکلی نداره.

But there must be something so I need to get to the bottom of it.

اما باید چیزی وجود داشته باشد، بنابراین من باید به ته آن برسم.

So to be beside yourself means to be worried seriously worried about something that's happening.

بنابراین در کنار خود بودن به معنای نگرانی جدی در مورد چیزی است که در حال وقوع است.

Beside yourself with worry about your job, beside yourself with worry about the kids,

در کنار خودتان با نگرانی در مورد شغلتان، در کنار خودتان با نگرانی در مورد بچه ها، در

beside yourself with worry about how you're going to pay for those really, really big

کنار خودتان با نگرانی در مورد اینکه چگونه می خواهید برای آن قبض های واقعاً بسیار بزرگ

fuel and energy bills that are going to hit you during the winter.

سوخت و انرژی که در طول زمستان به شما آسیب می زند، پرداخت کنید.

Okay, so to be beside yourself with worry and concern, and a very strong but not so

خوب، پس با نگرانی و نگرانی، و یک احساس بسیار قوی اما نه چندان

happy emotion.

شاد، در کنار خود باشید.

Okay to be bored, rigid, or to be bored stiff.

خوب است که بی حوصله، سفت و سخت، یا حوصله سفت بودن.

Well, we've all got to that situation.

خوب، همه ما به این وضعیت رسیده ایم.

And we've all had experiences of it when we really really really can't take it anymore.

و همه ما تجربه هایی از آن داشته ایم، زمانی که واقعاً واقعاً دیگر نمی توانیم آن را تحمل کنیم.

The movie.

فیلم.

Oh, I was bored rigid watching that movie.

اوه، من از دیدن آن فیلم حوصله ام سر رفته بود.

I mean, really watching paint dry would be more exciting.

منظورم این است که واقعا تماشای خشک شدن رنگ هیجان انگیزتر خواهد بود.

I was bored rigid.

حوصله‌ام سر رفته بود.

In the lecture hall, I mean, this guy... we're we're adults.

در سالن سخنرانی، منظورم این است که این پسر... ما بالغ هستیم.

I mean, what what is he doing?

یعنی چیکار میکنه؟

He is treating us like kids.

او با ما مثل بچه ها رفتار می کند.

I mean, these lectures, they're really not good.

منظورم این است که این سخنرانی ها واقعا خوب نیستند.

So you really need to have some word with somebody, I think I'll go to my tutor and

بنابراین شما واقعاً نیاز دارید که با کسی صحبت کنید، فکر می کنم به خاطر درس ها به معلم خود می روم و

mention it to him because of the lessons.

به او اشاره می کنم.

The other lectures they just bore me rigid, bore me, bore me stiff.

سخنرانی‌های دیگر آنها فقط من را سفت و سخت خسته می‌کردند، حوصله‌ام را سر می‌بردند ، خسته‌ام می‌کردند.

And I'm not the only one I can see there are people falling asleep.

و من تنها کسی نیستم که می توانم ببینم افرادی در حال خواب هستند.

For God's sake, it's absolutely terrible.

به خاطر خدا، این کاملا وحشتناک است.

It's outrageous.

این ظالمانه است.

So we can be bored, stiff or bored, rigid at anything that doesn't attract or keep our

بنابراین ما می‌توانیم بی‌حوصله، سفت یا بی‌حوصله باشیم، در مقابل هر چیزی که توجه ما را جلب یا حفظ نمی‌کند، سختگیر باشیم

attention.

.

Okay, so we're not focused on it.

خوب، پس ما روی آن متمرکز نیستیم.

The speech by the managing director every year at Christmas, we have the party, he stands

سخنرانی مدیر عامل هر سال در کریسمس، ما جشن داریم، او می

up.

ایستد.

And I think he uses the same speech.

و من فکر می کنم او از همان سخنرانی استفاده می کند.

I forgotten I've been there so many years, but it's all it's awful stuff.

فراموش کردم سال‌ها آنجا بوده‌ام، اما این همه چیز وحشتناکی است.

I can't wait till these overs are going to get to the bar and have a beer.

من نمی توانم صبر کنم تا این اوورها به بار بروند و آبجو بخورند.

But you know, he bores me rigid, it bores me stiff.

اما می دانی، او من را سفت و سخت خسته می کند، این من را سفت خسته می کند .

So something that just isn't interesting, doesn't float your boat, there's a saying.

بنابراین چیزی که جالب نیست، قایق شما را شناور نمی کند، ضرب المثلی وجود دارد.

It doesn't give you any real reason to listen.

هیچ دلیل واقعی برای گوش دادن به شما نمی دهد.

To be bored, rigid, bored, stiff.

بی حوصله بودن، سفت بودن، بی حوصلگی، سفت بودن.

And then finally thrilled to bits.

و سپس در نهایت هیجان زده به بیت.

Well, this is more informal, okay.

خب، این غیر رسمی تر است، خوب.

It's a bit of an idiomatic expression.

این یک تعبیر اصطلاحی است.

He was thrilled to bits when he got your card.

وقتی کارت شما را گرفت، ذره ای هیجان زده شد.

He wasn't expecting that, you know, he hadn't heard for you for a while.

او انتظار چنین چیزی را نداشت، می دانید، مدتی بود که برای شما چیزی نشنیده بود.

He was thrilled to bits when he passed his exam because really, it means a lot to him.

او وقتی امتحانش را پس داد خیلی هیجان زده بود زیرا واقعاً برای او بسیار مهم است.

She was thrilled to bits when she got picked for the hockey team.

زمانی که برای تیم هاکی انتخاب شد، بسیار هیجان زده شد .

You know, we haven't had anybody in the family who's represented the school before.

می دانید، ما قبلاً کسی در خانواده نداشتیم که نماینده مدرسه باشد.

So she's the first so that's a real first for everybody.

بنابراین او اولین نفر است، بنابراین برای همه اولین است.

So she was thrilled to bits, thrilled to bits mean really, really excited.

بنابراین او تا حدودی هیجان زده بود، کمی هیجان زده یعنی واقعاً، واقعاً هیجان زده است.

You know, you could see the excitement on her face.

می دانی، می توانستی هیجان را در چهره اش ببینی.

Guess what, guess what I got picked for the team here.

حدس بزنید، حدس بزنید چه چیزی برای تیم اینجا انتخاب کردم.

Really, really happy, thrilled.

واقعاً، واقعاً خوشحالم، هیجان زده ام.

Okay, so they're these collocations describing emotions.

بسیار خوب، پس آنها این مجموعه هایی هستند که احساسات را توصیف می کنند .

As I said, we've got 10 of them, I'll give them to you once more.

همانطور که گفتم ما 10 تا از آنها داریم، یک بار دیگر آنها را به شما می دهم.

And practice them.

و آنها را تمرین کنید.

See, can you introduce them see, can you use them when you're describing emotions with

ببینید، آیا می توانید آنها را معرفی کنید ببینید، آیا می توانید از آنها در هنگام توصیف احساسات با

yourself or people that you know.

خود یا افرادی که می شناسید استفاده کنید.

To be gutted or to be absolutely or totally gutted.

روده شدن یا مطلقاً یا کلاً روده شدن.

Something or somebody means the world to you somebody or something means the world to you.

چیزی یا کسی برای شما به معنای جهان است.

To be completely blown away by something.

به طور کامل از چیزی متحیر شدن.

So it's a really good experience.

پس واقعا تجربه خوبی است.

To totally lose it to lose control, totally lose it.

برای از دست دادن کامل آن برای از دست دادن کنترل، کاملاً آن را از دست بده.

To be dying to know.

مردن برای دانستن

Curiosity.

کنجکاوی

Inquisitive, to be dying to know something.

کنجکاو، برای دانستن چیزی جان باختن.

To make a fuss or make such a fuss about something.

برای چیزی غوغا کردن یا چنین هیاهو کردن.

Lose your temper, lose your cool, lose your rag, just simply lose it.

عصبانیت خود را از دست بده، خونسردی خود را از دست بده، لباس خود را از دست بده ، فقط آن را از دست بده.

Okay?

باشه؟

And be be beside yourself means to be really concerned.

و کنار خودت باشی یعنی واقعا نگران باشی.

To be beside yourself with worry.

با نگرانی کنار خودت باشی

To be bored, rigid, be bored stiff exactly the same.

بی حوصله بودن، سفت و سخت بودن، حوصله سفت بودن دقیقاً به همین صورت.

And then finally thrilled to bits.

و سپس در نهایت هیجان زده به بیت.

Okay, so all collocations as advanced English collocations dealing with emotions.

بسیار خوب، پس همه collocations به عنوان collocations پیشرفته انگلیسی که با احساسات سروکار دارند.

Okay, as always, thanks for listening and if you need to contact me, www.englishlessonviaskype.com

بسیار خوب، مثل همیشه، از شنیدن شما متشکرم و اگر نیاز به تماس با من دارید، www.englishlessonviaskype.com

really appreciate it.

واقعاً از آن متشکریم.

As always Harry saying goodbye until next time.

مثل همیشه هری تا دفعه بعد خداحافظی کرد .

Cheers.

به سلامتی.