Difference between HAVE, HAVE GOT, GOT - Basic English Grammar

Hi everybody, welcome back to Ask Alisha, the weekly series where you ask me

سلام به همگی، به سریال هفتگی Ask Alisha که از من

questions and I...maybe...answer them.

سوال میپرسید و من...شاید...جواب بدهم، خوش آمدید.

Maybe. We'll see.

شاید. خواهیم دید.

First question comes from Eugene Datskiy.

اولین سوال از یوجین داتسکی است.

Sorry.

Eugene says: Hi Alisha, what's the difference between "almost" and "barely"?

متاسف.

یوجین میگه: سلام علیشاه، فرق "تقریبا" و "به سختی" چیه؟

In my native language, they have similar meanings.

در زبان مادری من معانی مشابهی دارند.

Nice question, okay.

سوال خوبیه، باشه

First, almost.

اول، تقریبا.

Almost is an adverb (so is barely), but almost is an adverb which means "not quite" or "not

تقریباً یک قید است (به سختی است)، اما تقریباً یک قید است که به معنای "نه کاملا" یا "نه

exactly."

دقیقا" است.

"Not perfectly."

"نه کاملا."

It's like "nearly."

مثل "نزدیک" است.

So, so something that was not done.

بنابراین، چیزی که انجام نشد.

Something that was not quite completed.

چیزی که کاملاً تکمیل نشده بود.

Let's look at some examples.

بیایید به چند نمونه نگاه کنیم.

I almost missed the bus!

تقریباً اتوبوس را از دست دادم!

He almost fell into the pool!

نزدیک بود توی استخر بیفتد!

Almost everyone failed the test.

تقریباً همه در این آزمون مردود شدند.

Each sentence here shows us something that very nearly happened.

هر جمله در اینجا چیزی را به ما نشان می دهد که تقریباً اتفاق افتاده است.

It was very, very close to happening, however, it did not happen.

خیلی خیلی نزدیک بود که اتفاق بیفتد، اما این اتفاق نیفتاد.

Let's look now at "barely."

بیایید اکنون به "به سختی" نگاه کنیم.

So, barely is also an adverb, but think of barely as "almost not."

بنابراین، به سختی یک قید است، اما به سختی به عنوان "تقریبا نه" فکر کنید.

Almost not.

تقریبا نه.

Or like, "scarcely," or "hardly" something.

یا مانند چیزی "به ندرت" یا "به سختی".

It can also mean, like "only just," or "nothing to spare."

همچنین می تواند به معنای "فقط فقط" یا "هیچ چیزی برای صرفه جویی" باشد.

Just enough of something.

فقط یه چیزی کافیه

So, let's look at some examples.

بنابراین، اجازه دهید به چند نمونه نگاه کنیم.

I barely made it to the bus stop on time.

به سختی به موقع به ایستگاه اتوبوس رسیدم.

She barely fit in the car.

او به سختی در ماشین جا شد.

Barely anyone came to the conference.

به ندرت کسی به کنفرانس آمد.

So, barely means like "almost no," or "scarcely," or "only just" able to do something.

بنابراین، به سختی به معنای «تقریباً نه» یا «به ندرت» یا «فقط» قادر به انجام کاری است.

Almost is for something that didn't happen, then.

تقریباً برای چیزی است که اتفاق نیفتاده است.

It's very nearly something, or it came close to something, but not quite.

تقریباً چیزی است، یا به چیزی نزدیک شده است، اما نه کاملاً.

So, I hope that helps you.

بنابراین، امیدوارم که به شما کمک کند.

Thank you for an interesting question!

با تشکر از شما برای یک سوال جالب!

Next question!

سوال بعدی!

Next question comes from...

سوال بعدی از ...

Natalia.

ناتالیا است.

Hi, Natalia.

سلام ناتالیا

Natalia says: Hello Alisha, how are you?

ناتالیا میگه: سلام علیشا خوبی؟

(Good) Uh, I wanna ask you about the word "spoilt."

(خوب) اوه، من می خواهم از شما در مورد کلمه "خراب شده" بپرسم.

Can you explain the different meanings it has in a couple sentences?

آیا می توانید معانی مختلف آن را در چند جمله توضیح دهید؟

For example, I spoil my dog.

مثلا من سگم را خراب می کنم.

I wouldn't want to spoil your fun.

من نمی خواهم تفریح ​​شما را خراب کنم.

Thanks.

با تشکر.

Sure.

مطمئن.

Spoil.

از بین بردن.

Also, you raise an interesting question.

همچنین یک سوال جالب مطرح می کنید.

Your question uses s-p-o-i-l-t, spoilt.

سوال شما از s-p-o-i-l-t، spoilt استفاده می کند.

Uh, that's one spelling.

اوه، این یک املا است.

I believe perhaps in British English and Australian English.

من شاید به انگلیسی بریتانیایی و انگلیسی استرالیایی اعتقاد دارم .

In American English, we use "spoiled" with an "ed" ending instead of a "t" ending.

در انگلیسی آمریکایی، ما از "spoiled" با پایان "ed" به جای پایان "t" استفاده می کنیم.

One point.

یک نقطه.

But anyway, this word has a couple different meanings.

اما به هر حال این کلمه چند معانی متفاوت دارد.

So, first, when we talk about spoiling a person – to spoil a person, to spoil a pet – it

بنابراین، اول، وقتی در مورد لوس کردن یک شخص صحبت می کنیم - لوس کردن یک شخص، لوس کردن یک حیوان خانگی - به این

means to give them everything.

معنی است که همه چیز را به آنها بدهید.

Like, if they want something, like candy, or sweets, or attention, or whatever it is

مثلاً اگر چیزی بخواهند مثل آب نبات یا شیرینی یا توجه یا هر کاری

that they want to do, or they want something to consume, we give it to them.

که می خواهند انجام دهند یا چیزی برای مصرف می خواهند، به آنها می دهیم.

We're spoiling them.

داریم خرابشون میکنیم

Some examples: I spoiled my son with candy and presents.

چند مثال: من پسرم را با آب نبات و هدایا خراب کردم.

He spoils his pets with expensive food.

او حیوانات خانگی خود را با غذاهای گران قیمت خراب می کند.

Um, but the second one here that you mentioned, uh, "to spoil an experience" means to make

اوم، اما مورد دومی که در اینجا ذکر کردید، "تجربی را خراب کردن" به معنای

the experience bad.

بد کردن تجربه است.

To cause the experience to become negative.

تا باعث شود تجربه منفی شود.

So, this is usually like a fun experience or a happy experience, and there's some new

بنابراین، این معمولاً مانند یک تجربه سرگرم کننده یا یک تجربه شاد است، و

information or some change in the situation which ruins – spoils – makes the experience

برخی اطلاعات جدید یا تغییری در وضعیت وجود دارد که خراب کردن - خراب کردن - باعث می شود

become bad.

تجربه بد شود.

Examples of this: I hate to spoil your good mood, but you got

مثال هایی از این: من از خراب کردن حال خوب شما متنفرم، اما شما

a parking ticket.

بلیط پارکینگ گرفتید.

Sorry to spoil your party, but the police are here.

متاسفم که مهمانی شما را خراب کردم، اما پلیس اینجاست.

So, these meanings relate to the base meaning of "spoil," which is "to cause or to allow

بنابراین، این معانی مربوط به معنای اصلی «غنیمت» است، که عبارت است از «به وجود آوردن یا اجازه دادن

something to become unpleasant or bad."

به چیزی ناخوشایند یا بد».

So, to spoil a person means to allow that person to become bad, because you're giving

بنابراین، لوس کردن یک شخص به این معنی است که اجازه دهید آن شخص بد شود، زیرا شما

them everything they want.

هر آنچه را که می خواهد به او می دهید.

Just giving it to them.

فقط به آنها می دهد.

That's the idea with "spoil."

این ایده با "غناز کردن" است.

That's a key point with "spoil."

این یک نکته کلیدی با "غوطه ور شدن" است.

In the second meaning, it's that something outside – there's been some outside influence

در معنای دوم، این چیزی است که در بیرون وجود دارد - تأثیر بیرونی

on a situation that causes it to become bad or unpleasant.

بر موقعیتی وجود داشته که باعث بد یا ناخوشایند شدن آن می شود .

So, I hope that helps.

بنابراین، امیدوارم که کمک کند.

Thanks very much for the question!

خیلی ممنون بابت سوال!

Okay, let's go to our next question.

خوب، بریم سراغ سوال بعدی.

Next question comes from Amr Ahmed.

سوال بعدی از عمرو احمد است.

Hi, Amr.

سلام عمرو

Amr says: Hi Alisha, what is the meaning of "darn it to heck"?

عمرو می گوید: سلام علیشاه، منظور از لعنت به جهنم چیست؟

Darn it to heck!

لعنت به جهنم!

Darn it to heck.

لعنت به جهنم.

Darn it to heck is a very mild curse word.

لعنت به جهنم کلمه نفرین بسیار ملایمی است.

"Heck" is the mild version of the word "hell."

"هک" نسخه ملایم کلمه "جهنم" است.

Darn is a mild version of the word "damn," which is a fairly light, I suppose, curse

Darn یک نسخه ملایم از کلمه "لعنتی" است، که به گمانم کلمه لعنتی نسبتا سبکی است

word.

.

Darn it to heck is like a mild substitute for a more severe, or I guess, a stronger

لعنت به جهنم مانند یک جایگزین خفیف برای یک عبارت لعنتی شدیدتر، یا حدس می زنم، قوی تر

curse expression.

است.

You might hear parents teach this expression to children.

ممکن است بشنوید که والدین این عبارت را به کودکان آموزش می دهند .

An adult would use this if they are uncomfortable using swear words, or maybe they are near

اگر بزرگسالان در استفاده از کلمات فحش ناخوشایند باشند، یا ممکن است در نزدیکی

children, where they do not want to use swear words.

کودکان باشند، که نمی خواهند از کلمات فحش استفاده کنند، از این استفاده می کنند .

Or there's just some other situation, like they're in a polite situation where it would

یا فقط یک موقعیت دیگر وجود دارد، مثلاً آنها در یک موقعیت مؤدبانه هستند که در آن

be rude to use stronger swear words.

استفاده از فحش های شدیدتر بی ادبانه است.

So, darn it to heck is a very mild, like, "ah, I made a mistake" expression we use in

بنابراین، لعنت به جهنم یک عبارت بسیار ملایم است، مانند، "آه، اشتباه کردم" که ما به

place of a stronger curse word expression.

جای عبارت لعنتی قوی تر استفاده می کنیم.

Interesting!

جالب هست!

I wonder where you saw this.

تعجب می کنم این را کجا دیدی

But thanks for the question!

اما ممنون بابت سوال!

Okay, let's go on to the next question.

خوب بریم سراغ سوال بعدی.

Next question comes from Chi.

سوال بعدی از چی می آید.

Hi, Chi.

سلام چی

Chi says: Can you tell me the meaning of the word "lame"?

چی میگه: میشه معنی کلمه لنگ رو بگی؟

Can we say someone is lame?

آیا می توانیم بگوییم یک نفر لنگ است؟

Yeah, lame!

آره لنگ!

Lame in today's English means someone who is uninteresting or boring.

لنگ در انگلیسی امروزی به معنای کسی است که جالب یا کسل کننده است.

We use it as an adjective, but we also use it as an interjection.

ما آن را به عنوان صفت به کار می بریم، اما از آن به عنوان یک حرف استفاده می کنیم.

Lame!

لنگ!

Yes, you can say that a person is lame, but it's offensive.

بله، می توان گفت یک نفر لنگ است، اما توهین آمیز است.

So, if you say a person is lame, like, "you're lame!"

بنابراین، اگر می گویید یک نفر لنگ است، مثلاً " لنگید!"

"He's lame!"

"او لنگ است!"

"She's lame!"

"او لنگ است!"

It's offensive.

توهین آمیز است.

You can use it to tease your friends, of course, um, we tend to use it for situations, or like

می‌توانید از آن برای اذیت کردن دوستانتان استفاده کنید، البته، اوم، ما تمایل داریم از آن برای موقعیت‌ها یا

products, or maybe ideas that sound boring or uninteresting.

محصولاتی مانند یا شاید ایده‌هایی که خسته‌کننده یا غیر جالب به نظر می‌رسند استفاده کنیم.

Some examples: This party is lame.

چند مثال: این مهمانی لنگ است.

Let's go.

بیا بریم.

That show is so lame.

اون نمایش خیلی لنگه

I stopped watching after the first episode.

بعد از قسمت اول دیگر تماشا نکردم.

Facebook is lame.

فیس بوک لنگ است.

I use Twitter instead.

من به جای آن از توییتر استفاده می کنم.

Lame is kind of a casual word, too.

لنگ نیز به نوعی یک کلمه معمولی است.

You'll hear a lot of young people use this word.

شما می شنوید که بسیاری از جوانان از این کلمه استفاده می کنند .

If you use it to talk about a person, it will sound offensive.

اگر از آن برای صحبت در مورد یک شخص استفاده کنید، توهین آمیز به نظر می رسد.

I hope that helps you!

امیدوارم که به شما کمک کند!

Thanks very much for the question.

خیلی ممنون بابت سوال

Let's go on to the next question!

بریم سراغ سوال بعدی!

Next question comes from Isik Alexander.

سوال بعدی از ایسیک الکساندر می آید.

Hi again, Isik.

سلام مجدد ایسیک

Isik says: Hi Alisha, what's the difference between "it's said" and "they say"?

ایسیک می گوید: سلام علیشاه چه فرقی بین «می گویند» و «می گویند» چیست؟

Uh, yeah.

اوه، آره

It's said or "it is said," um, that's used in more philosophical situations.

گفته می‌شود یا «گفته می‌شود»، در موقعیت‌های فلسفی‌تر استفاده می‌شود.

So it's like there's some kind of wisdom that you want to share; some like interesting thought.

پس مثل این است که نوعی حکمت وجود دارد که می خواهید به اشتراک بگذارید. برخی فکر جالب را دوست دارند

It makes it sound kind of like formal, or it could sound a bit old-fashioned.

این باعث می شود که به نوعی رسمی به نظر برسد، یا ممکن است کمی قدیمی به نظر برسد.

Uh, you might see this used in like news stories if someone is trying to make the story sound

اوه، اگر کسی بخواهد داستان را

a bit more, um, I guess, important in some cases.

کمی بیشتر جلوه دهد، ممکن است در مواردی مانند اخبار استفاده شود.

Or maybe they're trying to give it some depth; make it sound like a deeper, more important

یا شاید آنها سعی می کنند به آن عمق بدهند. کاری کنید که داستانی عمیق تر و مهم تر به نظر برسد

story.

.

Some examples: It is said that health and happiness are the

چند مثال: می گویند سلامتی و شادی از

ultimate life achievements.

دستاوردهای نهایی زندگی است.

It is said that hard work is the most important thing in life.

می گویند سخت کوشی مهمترین چیز در زندگی است.

It is said that the best food is made at home.

می گویند بهترین غذا در خانه درست می شود.

So, these expressions share, like a kind of common wisdom.

بنابراین، این عبارات، مانند نوعی حکمت مشترک، اشتراک دارند.

It sounds kind of like a philosophy point, or some kind of wise idea.

به نظر می رسد مانند یک نکته فلسفی، یا نوعی ایده عاقلانه.

On the other hand, "they say."

از سوی دیگر «می گویند».

They say is used when we want to share like a general public opinion.

آنها می گویند زمانی استفاده می شود که می خواهیم مانند یک افکار عمومی عمومی به اشتراک بگذاریم.

Some, like, societal opinion about a situation or like, a news item.

برخی، نظر اجتماعی در مورد یک موقعیت یا مانند یک خبر را دوست دارند.

But we don't want to name who.

اما ما نمی خواهیم نام چه کسی را ببریم.

We don't want to say, "who said this?"

ما نمی خواهیم بگوییم "چه کسی این را گفته است؟"

Like, "who said this comment?"

مانند "چه کسی این نظر را گفته است؟"

"Who made this comment?"

"چه کسی این نظر را داده است؟"

But if it's like a general opinion shared by many people, we say "they say."

اما اگر مثل یک نظر کلی باشد که بسیاری از مردم به اشتراک گذاشته اند، می گوییم «می گویند».

They say.

میگویند.

They say there's gonna be a lot of changes in the country.

آنها می گویند که تغییرات زیادی در کشور رخ خواهد داد.

They say the industry is slowing down.

آنها می گویند صنعت در حال کند شدن است.

They say there aren't so many opportunities these days.

می گویند این روزها فرصت های زیادی وجود ندارد .

So, "they say" sounds like a general opinion.

بنابراین، "آنها می گویند" مانند یک نظر کلی به نظر می رسد.

In most cases in everyday conversation, you'll hear "they say."

در بیشتر موارد در مکالمات روزمره، "می گویند" را می شنوید.

It is said sounds much more philosophical.

گفته می شود که بسیار فلسفی تر به نظر می رسد.

You might see that in like a philosophy book.

شما ممکن است آن را مانند یک کتاب فلسفه ببینید.

Hope that helps.

امیدوارم که کمک کند.

Thanks for the question!

با تشکر از سوال!

Next question comes from Zaheer Ahmed!

سوال بعدی از ظهیر احمد است!

In all caps!

در تمام کلاه ها!

Zaheer.

ظهیر.

Hi, Zaheer.

سلام ظهیر

Zaheer says: Hi Alisha, the difference between "sacrifice" and "compromise"?

ظهیر می گوید: سلام علیشاه فرق بین «ایثار» و «سازش»؟

And when and where can I use these words?

و چه زمانی و کجا می توانم از این کلمات استفاده کنم؟

Okay.

باشه.

Um, "sacrifice" means you're giving up something completely.

اوم، "فداکاری" به این معنی است که شما یک چیزی را کاملاً رها می کنید.

It's something that you don't want to lose.

این چیزی است که شما نمی خواهید از دست بدهید.

So you're giving everything up.

پس همه چیز را رها می کنید.

100% of that thing, in order to do something else.

100% آن کار، برای انجام کار دیگری.

For some purpose.

برای هدفی

Examples: I sacrificed my weekend to help a friend with a project.

مثال: من آخر هفته ام را فدا کردم تا در پروژه ای به دوستی کمک کنم.

He sacrificed his high-paying job to take care of his family.

او شغل پردرآمد خود را فدای مراقبت از خانواده کرد.

We sacrificed our paid vacation to save the company.

ما تعطیلات با حقوق خود را فدا کردیم تا شرکت را نجات دهیم .

Compromise, on the other hand, is used to mean "to change an original idea."

از سوی دیگر، سازش به معنای «تغییر ایده اصلی» به کار می رود.

So you have some idea, but you make some changes to the idea so that everyone involved in the

بنابراین شما ایده‌ای دارید، اما تغییراتی در ایده ایجاد می‌کنید تا همه افراد درگیر در

situation (everyone relating to the situation) is happy with this new idea.

موقعیت (همه افراد مرتبط با موقعیت) از این ایده جدید راضی باشند.

So, "to compromise" means to make a change to something to change an original idea.

بنابراین، "سازش" به معنای ایجاد تغییر در چیزی برای تغییر یک ایده اصلی است.

To sacrifice means "to give up everything; to give up 100% of something that you don't

فداکاری به معنای "دست کشیدن از همه چیز ، رها کردن 100٪ از چیزی است که نمی

want to lose."

خواهید از دست بدهید."

When you compromise, you might sacrifice one part of something; there might be a small

وقتی مصالحه می کنید، ممکن است بخشی از چیزی را قربانی کنید. ممکن است نکته کوچکی وجود داشته باشد که از

point you give up.

آن صرف نظر کنید.

But when you compromise, it means you're trying to find a solution that everyone is happy

اما وقتی مصالحه می کنید، به این معنی است که در تلاش هستید راه حلی بیابید که همه از آن راضی

with.

باشند.

Examples: I compromised and agreed to work three days

مثال: سازش کردم و پذیرفتم به جای چهار روز، سه

a week instead of four.

روز در هفته کار کنم.

She compromised with her client and found an appropriate schedule and budget.

او با مشتری خود مصالحه کرد و برنامه و بودجه مناسبی پیدا کرد.

Unfortunately, our business partners are not willing to compromise.

متأسفانه شرکای تجاری ما حاضر به سازش نیستند.

So, I hope that that helps you understand the difference between "sacrifice" and "compromise."

بنابراین، امیدوارم که به شما کمک کند تفاوت بین "فداکاری" و "سازش" را درک کنید.

Thanks for the question!

با تشکر از سوال!

Next question!

سوال بعدی!

Next question comes from Rosario Rosato.

سوال بعدی از روزاریو روزاتو است.

Hi, Rosario.

سلام روزاریو

Rosario says: Hi Alisha, what's the difference between "have," "have got," and "got" in general

روزاریو می گوید: سلام علیشاه، تفاوت بین "داشتن"، "داشتن" و "گرفتن" در

sentences?

جملات کلی چیست؟

So, this is kind of a big, tough question.

بنابراین، این یک نوع سوال بزرگ و سخت است.

I'm not 100% sure what situations you mean.

من 100% مطمئن نیستم که منظور شما چه موقعیت هایی است.

Like, these are words that can have different meanings depending on the ways they're used,

مانند، اینها کلماتی هستند که بسته به روش استفاده می توانند معانی مختلفی داشته باشند،

so I'm going to guess.

بنابراین من حدس می زنم.

Okay, so, first, let's start with "have."

خوب، بنابراین، ابتدا اجازه دهید با "داشتن" شروع کنیم.

To have something means "to own" something.

داشتن چیزی به معنای "مالک شدن" چیزی است.

To possess something.

داشتن چیزی

Examples: I have time to work today.

مثال: امروز وقت دارم تا کار کنم.

He has a dog.

او یک سگ دارد.

We don't have any money.

ما هیچ پولی نداریم

Have got means something that you have a responsibility to do.

داشتن به معنای چیزی است که شما مسئولیت انجام آن را دارید.

This is similar to "have to" or "need to."

این شبیه به "باید" یا "نیاز به" است.

We typically use "have got" in the contracted form; we reduce it.

ما معمولاً در شکل قراردادی از "دارم" استفاده می کنیم . ما آن را کاهش می دهیم.

So, it's I've got, he's got, she's got.

بنابراین، من دارم، او دارد، او دارد.

Examples: I've got to go to work.

مثال: من باید بروم سر کار.

She's got to leave soon.

او باید به زودی برود

They've got to study tonight.

امشب باید درس بخوانند

Then, third, "got" is the past tense of "get," which we use when we receive or acquire something.

سپس، سوم، "got" زمان گذشته "دریافت" است که هنگام دریافت یا به دست آوردن چیزی از آن استفاده می کنیم.

Examples: I got a raise!

مثال: افزایش حقوق گرفتم!

He got a dog!

او یک سگ داشت!

They got a new house.

آنها یک خانه جدید گرفتند.

I'm not sure if that answers your question, but I hope it helps.

مطمئن نیستم که به سوال شما پاسخ دهد یا نه، اما امیدوارم کمک کند.

Okay, so those are all the questions that I have for this week.

خوب، پس اینها همه سوالاتی است که برای این هفته دارم.

Thank you as always for sending your questions.

مثل همیشه از ارسال سوالاتتان متشکرم.

Remember to send them to me at EnglishClass101.com/ask-alisha.

به یاد داشته باشید که آنها را برای من در EnglishClass101.com/ask-alisha ارسال کنید.

Of course, if you liked the video, don't forget to give it a thumbs up, subscribe to the channel,

البته، اگر ویدیو را دوست داشتید، فراموش نکنید که به آن سر بزنید، در کانال مشترک شوید،

and check us out at EnglishClass101.com for some other good English study resources.

و ما را در EnglishClass101.com برای سایر منابع مطالعه انگلیسی خوب بررسی کنید.

Thank you, as always, for watching this episode of Ask Alisha, and I will see you again next week.

مثل همیشه بابت تماشای این قسمت از علیشاه بپرس ممنونم و هفته آینده دوباره میبینمت.

Byeeee!

خداحافظ!