Learn vocabulary - 5 ways to use the word 'light' - Oliver Twist part one - BBC Learning English

Hello, I'm Mariam and today I've got a story about a young orphan - he has a tough

سلام، من مریم هستم و امروز داستانی در مورد یک یتیم جوان دارم - او زندگی سختی

life but with hope, spirit and a little bit of luck, all that could change.

دارد اما با امید، روحیه و کمی شانس، همه چیز می تواند تغییر کند.

This young orphan is called Oliver. At the age of nine he ends up in a miserable, grim

این یتیم جوان الیور نام دارد. در سن نه سالگی او به یک کارگاه بدبخت و بد تبدیل می شود

workhouse. All the children who work there are always cold and light fires to keep

. همه بچه هایی که آنجا کار می کنند همیشه سرد هستند و آتش روشن می کنند تا

warm. They are also badly treated and are always so hungry. One day, Oliver bravely

گرم شوند. آنها نیز بد رفتار می شوند و همیشه گرسنه هستند. یک روز، الیور شجاعانه

goes up to the manager to ask him for more food, but he is thrown out because of his

به سراغ مدیر می رود تا از او غذای بیشتری بخواهد ، اما به دلیل گستاخی اش او را بیرون می

insolence. And so begins Oliver's new life. I'll jump on a bit in the story. He's in London

اندازند. و بدین ترتیب زندگی جدید الیور آغاز می شود. من کمی در داستان پرش می کنم. او در لندن است

and he gets in with the wrong crowd: a friendly young beggar invites him to shelter

و با جمعیت نامناسبی وارد می‌شود: یک گدای جوان و دوستانه او را دعوت می‌کند تا

in a run-down, damp building with very little light - so it is dark too. It is run by

در ساختمانی مخروبه و مرطوب با نور بسیار کم پناه بگیرد - پس هوا هم تاریک است.

a scruffy old man called Fagin. Oliver doesn't have to pay anything to stay there but in

توسط پیرمردی ژولیده به نام فاگین اداره می شود. الیور برای ماندن در آنجا مجبور نیست چیزی بپردازد، اما

order to earn his keep, he has to work as a pickpocket carefully and secretly stealing

برای به دست آوردن پول خود، باید به عنوان جیب بری با احتیاط و مخفیانه کار

money and valuable possessions from people's pockets. He knows it's wrong but what else

کند و پول و اموال ارزشمند را از جیب مردم بدزدد. او می داند که این اشتباه است، اما چه کاری

can he do? When he sees the other children pickpocketing

می تواند انجام دهد؟ وقتی می بیند که بچه های دیگر جیب بری می کنند

Oliver isn't happy and he runs away but the police catch him, thinking he is the thief.

الیور خوشحال نمی شود و فرار می کند اما پلیس او را می گیرد و فکر می کند که او دزد است.

Luckily, a kind gentleman called Mr Brownlow sees what is going on and is able to shed

خوشبختانه، یک جنتلمن مهربان به نام آقای براونلو می بیند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و می تواند

light on what happened to the police. He then agrees to look after poor Oliver.

آنچه را که برای پلیس اتفاق افتاده است روشن کند. سپس قبول می کند که از الیور بیچاره مراقبت کند.

All seems well - Oliver has his own big spacious room, with windows and it's painted in a light blue

همه چیز خوب به نظر می رسد - الیور اتاق بزرگ بزرگ خود را دارد، با پنجره ها و با رنگ آبی روشن

colour. For the first time, he even has his own big comfy bed and it's not long before

رنگ آمیزی شده است. برای اولین بار، او حتی تخت بزرگ راحت خودش را دارد و مدت زیادی طول نمی کشد

he's out like a light.

که مثل چراغ بیرون آمده است.