Vocabulary: 4 uses of the word 'stick' - The Snow Queen part one

Hello, I'm Jonny and today's story is a chilly one. It involves an ice-cold Queen and the

سلام، من جونی هستم و داستان امروز سرد است. این شامل یک ملکه سرد یخ و

struggle between good and evil. It's a famous fairy tale that you might find familiar.

مبارزه بین خیر و شر است. این یک افسانه معروف است که ممکن است برای شما آشنا باشد.

The story begins a long time ago. There's a wicked goblin who has a magic mirror - but

داستان از خیلی وقت پیش شروع می شود. یک اجنه شرور وجود دارد که یک آینه جادویی دارد - اما آینه ای

not one you would want for everything that is good and beautiful reflects back as bad

نیست که بخواهید برای هر چیزی که خوب و زیبا است به بدی و زشتی منعکس می شود

and ugly. Then one day the mirror breaks and the shattered pieces of glass fall onto a

. سپس یک روز آینه می شکند و تکه های شیشه خرد شده به

small village where two friends Kay and Gerda live.

دهکده کوچکی می افتند که دو دوست کی و گردا در آن زندگی می کنند.

They are young and happy and always stick up for each other even when one of them is

آنها جوان و شاد هستند و همیشه از یکدیگر حمایت می کنند حتی زمانی که یکی از آنها

in trouble. They love playing outside but unfortunately that means Kay gets hit by some

در مشکل است. آنها عاشق بازی کردن در بیرون هستند، اما متأسفانه این بدان معناست که کی با برخی

of the falling pieces of mirror - one bit sticks in his eye and another bit sticks in

از تکه های آینه در حال سقوط برخورد می کند - یک ذره به چشم او می چسبد و یک ذره دیگر در

his heart - and from then on Kay becomes horrible and nasty and no longer thinks of Gerda as

قلبش می چسبد - و از آن به بعد کی وحشتناک و زننده می شود و دیگر به گردا فکر نمی کند.

his friend. But she can't understand his strange behaviour.

دوستش. اما او نمی تواند رفتار عجیب او را درک کند .

Then one day, Kay is offered a ride on a huge sledge. He is a bit nervous, but the driver

سپس یک روز به کی پیشنهاد می شود که سوار یک سورتمه بزرگ شود . او کمی عصبی است، اما راننده

says stick with me and you'll be fine. Foolishly he agrees to ride on the sledge across the

می گوید با من بمان و تو خوب می شوی. احمقانه قبول می کند که سوار بر سورتمه در سراسر

snowy landscape. The driver of the sledge transforms himself into a woman wearing a

منظره برفی شود. راننده سورتمه خود را به زنی با

white flowing gown and a crown made of ice - she is the Snow Queen - and she takes him

لباس سفید و تاجی از یخ در می آورد - او ملکه برفی است - و او

off to a distant land.

را به سرزمینی دور می برد.

Gerda is back in the village waiting for Kay, despite his bad behaviour she still wants

گردا به دهکده برگشته و منتظر کی است، علیرغم رفتار بد او، او هنوز می خواهد

to stick by him. When he doesn't return, she decides to look for him and takes a boat ride down

به او بچسبد. وقتی او برنمی‌گردد، تصمیم می‌گیرد به دنبال او بگردد و با قایق سوار بر

a long river - hoping it will lead to Kay. Unfortunately, it doesn't. She gets caught

رودخانه‌ای طولانی می‌شود - به این امید که به کی منتهی شود. متاسفانه اینطور نیست. او

by a robber girl with a reindeer. Gerda pours out her heart with her sad story and the robber

توسط یک دختر سارق با گوزن شمالی گرفتار می شود. گردا با داستان غم انگیزش قلبش را می ریزد و

girl takes pity on her and admits that she has seen the Snow Queen heading off to Lapland

دختر دزد به او رحم می کند و اعتراف می کند که ملکه برفی را دیده است که با پسری به لاپلند می رود

with a boy.

.

Could this boy be Kay? - and if so, how will Gerda find him? Stick with me and find out

آیا این پسر می تواند کی باشد؟ - و اگر چنین است، گردا چگونه او را پیدا خواهد کرد؟ با من همراه باشید و

in the next part of my story soon. Bye for now.

به زودی در قسمت بعدی داستان من متوجه شوید. فعلا خداحافظ.