Vocabulary: 8 uses of 'long' - Orpheus & Eurydice part 1

Hello I'm Mariam. Today I'm going to tell you about Orpheus and Eurydice, Greek lovers

سلام من مریم هستم امروز قصد دارم در مورد اورفئوس و اوریدیک، عاشقان یونانی

who were tragically lost to each other because of a terrible mistake.

که به طور غم انگیزی به دلیل یک اشتباه وحشتناک به همدیگر گم شدند، بگویم .

Orpheus was the son of Apollo, Greek god of the Sun. Orpheus had a wonderful gift. When

اورفئوس پسر آپولون، خدای یونانی خورشید بود. اورفئوس هدیه فوق العاده ای داشت. وقتی

he played his lyre, any animal or bird nearby would stop and listen spellbound. All day long

غنایش را می نواخت، هر حیوان یا پرنده ای که در آن نزدیکی بود می ایستاد و با طلسم گوش می داد. اورفئوس در تمام طول روز

Orpheus would play, enchanting all the creatures around him, including the woodland nymphs

بازی می‌کرد و همه موجودات اطرافش، از جمله پوره‌های جنگلی

in the trees above.

در درختان بالا را مسحور می‌کرد.

One day Orpheus was playing when he glanced upwards. There in the branches was a beautiful

یک روز اورفئوس در حال بازی بود که نگاهی به بالا انداخت. در شاخه ها یک

woodland nymph with dazzling long hair, looking down at him with dark dreamy eyes. Orpheus

پوره جنگلی زیبا با موهای بلند خیره کننده بود و با چشمان رویایی تیره به او نگاه می کرد. اورفئوس

was in love. Before long Eurydice, the nymph, was in love, too. The pair became inseparable

عاشق بود. چندی نگذشت که اوریدیس، پوره ، نیز عاشق شد. این زوج جدایی ناپذیر شدند

and soon they were married.

و به زودی ازدواج کردند.

They were blissfully happy, but their happiness didn't last long. It came to an abrupt and

آنها به طور سعادتمندی خوشحال بودند، اما شادی آنها زیاد دوام نیاورد.

cruel end one summers day, It was unbearably hot so Eurydice went to

یک روز تابستانی به پایانی ناگهانی و بی رحمانه رسید، گرمای غیرقابل تحملی بود، بنابراین اوریدیس

the river to cool down. Suddenly, out of nowhere, a swarm of bees came and attacked

برای خنک شدن به رودخانه رفت. ناگهان، از هیچ جا، انبوهی از زنبورها آمدند و به

her. She clambered out of the water to escape but the bees followed. Orpheus, help!

او حمله کردند. او برای فرار از آب بیرون رفت، اما زنبورها دنبال کردند. اورفئوس، کمک کن!

She screamed but Orpheus was a long way off playing his lyre.

او فریاد زد اما اورفئوس از نواختن لیر خود فاصله زیادی داشت.

Eurydice ran quickly. Suddenly a sharp pain pierced her foot and she fell. A deadly snake

اوریدیس به سرعت دوید. ناگهان درد شدیدی پایش را سوراخ کرد و افتاد. یک مار کشنده

had bitten her. It didn't take long for the poison to take its fatal effect. When

او را گزیده بود. طولی نکشید که سم اثر مهلک خود را گرفت. وقتی

Orpheus finally arrived, the snake had long gone and Eurydice was lifeless. Orpheus was

اورفئوس بالاخره رسید، مار مدت ها بود که رفته بود و اوریدیس بی جان بود.

heartbroken! "As long as I live," he swore. "I'll never play music again". But he

اورفئوس دلش شکست! او قسم خورد: «تا زمانی که من زنده ام». "من دیگر هرگز موسیقی پخش نخواهم کرد". اما

was wrong.

او اشتباه می کرد.

Join me again soon for part two of the story where you can find out why he was wrong. Bye

به زودی دوباره برای قسمت دوم داستان به من بپیوندید که در آن می توانید دلیل اشتباه او را دریابید.

for now.

فعلا خداحافظ.