3 Essential ADVANCED English Verbs that you don't know

Vanessa: Hi.

ونسا: سلام.

I'm Vanessa from SpeakEnglishWithVanessa.com.

من ونسا هستم از SpeakEnglishWithVanessa.com.

Are you ready to speak advanced English?

آیا آماده صحبت کردن به زبان انگلیسی پیشرفته هستید؟

Let's talk about it.

بیایید در مورد آن صحبت کنیم.

Vanessa: Today your mind is about to expand, maybe even explode.

ونسا: امروز ذهن شما در حال گسترش است، شاید حتی منفجر شود.

You might think that you know how to use these three simple verbs, but do you really know

شاید فکر کنید که می دانید چگونه از این سه فعل ساده استفاده کنید، اما آیا واقعاً می دانید

how to use them?

چگونه از آنها استفاده کنید؟

Sometimes English learners think that to speak advanced English you need to use advanced

گاهی اوقات زبان آموزان انگلیسی فکر می کنند که برای صحبت کردن به زبان انگلیسی پیشرفته باید از افعال پیشرفته استفاده کنید

verbs, but that's not always the case.

، اما همیشه اینطور نیست.

Sometimes you need to use simple verbs in an advanced way.

گاهی اوقات لازم است از افعال ساده به صورت پیشرفته استفاده کنید.

Are you curious?

آیا شما کنجکاو هستید؟

Good.

خوب

Vanessa: Today I'm going to help you use tell, do, and bet in a more advanced, natural way.

ونسا: امروز می‌خواهم به شما کمک کنم از بگویید ، انجام دهید و شرط‌بندی را به روشی پیشرفته‌تر و طبیعی‌تر استفاده کنید.

Are you ready to get started with the first one?

آیا برای شروع با اولین مورد آماده هستید؟

Let's start with the verb tell.

بیایید با فعل گفتن شروع کنیم.

The first meaning of the word tell you probably know.

معنی اول کلمه به شما احتمالا می دانید.

I'm going to tell you a secret.

من یک رازی را به شما می گویم.

Do you know what she told me yesterday?

میدونی دیروز بهم چی گفت؟

This just means simply to talk, but this is the simple way to use tell.

این فقط به معنای صحبت کردن است، اما این راه ساده برای استفاده از گفتن است.

Let's take it to the next level.

بیایید آن را به سطح بعدی ببریم.

Let's take a look at this sentence.

بیایید نگاهی به این جمله بیندازیم.

I couldn't tell if he was a boy or a girl.

نمیتونستم بفهمم پسره یا دختر.

Does this mean I couldn't talk about if he was a boy or a girl?

یعنی نمیتونم در مورد دختر یا پسر بودنش صحبت کنم؟

No.

خیر.

We're using tell in an advanced way here.

ما در اینجا از tell به روش پیشرفته استفاده می کنیم.

This means I didn't know if he was a boy or a girl.

یعنی نمیدونستم پسره یا دختر.

I couldn't tell.

نمی توانستم بگویم.

Vanessa: Let's look at a few other sentences that use tell in an advanced way that means

ونسا: بیایید به چند جمله دیگر نگاه کنیم که از tell به صورت پیشرفته استفاده می کنند که به معنای

to understand or to know something.

فهمیدن یا دانستن چیزی است.

It was hard to tell.

گفتن آن سخت بود.

This means it was hard to know.

این بدان معنی است که سخت بود دانستن.

I couldn't tell by looking at his face.

با نگاه کردن به صورتش نمی‌توانستم بفهمم. با نگاه کردن به صورتش

I couldn't know if he was a boy or a girl by looking at his face.

نمی توانستم بفهمم پسر است یا دختر .

Vanessa: You might notice that we often use the word tell in this advanced way with the

ونسا: ممکن است متوجه شوید که ما اغلب از کلمه tell به این شکل پیشرفته با

verb can.

فعل can استفاده می کنیم.

Let's take a look at another scenario.

بیایید یک سناریوی دیگر را بررسی کنیم.

Can you usually tell when someone's lying to you?

آیا معمولاً می توانید تشخیص دهید که کسی به شما دروغ می گوید ؟

This means do you easily know when someone's lying to you.

این بدان معناست که آیا شما به راحتی متوجه می شوید که کسی به شما دروغ می گوید.

Can you easily understand when someone's lying compared to telling the truth?

آیا می توانید به راحتی بفهمید که یک نفر در مقایسه با راست گفتن دروغ می گوید؟

Hmm.

هوم

You might also say, "I couldn't tell that he was lying."

همچنین ممکن است بگویید: «نمی‌توانستم بفهمم که او دروغ می‌گوید».

This doesn't mean I couldn't talk about the fact that he was lying.

این بدان معنا نیست که من نمی توانم در مورد این واقعیت صحبت کنم که او دروغ می گوید.

It means I just didn't know that he was lying.

یعنی نمیدونستم داره دروغ میگه

I couldn't tell that he was lying.

نمی توانستم بگویم که او دروغ می گوید.

Vanessa: Let's go to the second simple verb that we can make more advanced.

ونسا: بریم سراغ دومین فعل ساده که می‌توانیم آن را پیشرفته‌تر کنیم.

What do you think about this sentence?

نظر شما در مورد این جمله چیست؟

I do like seafood.

من غذاهای دریایی دوست دارم

Listen to which word is emphasized here.

گوش کنید به کدام کلمه در اینجا تاکید شده است.

I do like seafood.

من غذاهای دریایی دوست دارم

I do like seafood.

من غذاهای دریایی دوست دارم

There are two verbs, do and like, but one of them is emphasized.

دو فعل، do و like وجود دارد، اما یکی از آنها تاکید شده است.

I do like seafood.

من غذاهای دریایی دوست دارم

It's the verb do.

این فعل انجام دادن است.

Native speakers often use the verb do to show emphasis, especially to emphasize the truth.

گویشوران بومی اغلب از فعل do برای نشان دادن تاکید، به ویژه برای تاکید بر حقیقت استفاده می کنند.

Vanessa: Let's take a look at some examples.

ونسا: بیایید به چند نمونه نگاهی بیندازیم.

If you say to me, "Vanessa, do you want to go to an all-you-can-eat seafood buffet for

اگر به من بگویید: "ونسا، آیا می‌خواهی برای تولد من به یک بوفه غذاهای دریایی که می‌توانی غذا بخوری

my birthday?"

؟"

And then you hesitate and say, "Oh, I forgot that you don't like seafood.

و بعد مردد می‌شوی و می‌گویی: "اوه، فراموش کردم که غذاهای دریایی دوست ندارید.

I'm sorry."

متاسفم."

But really, I love seafood, so I want to politely tell you you're wrong I like seafood.

اما واقعاً من عاشق غذاهای دریایی هستم، بنابراین می خواهم مودبانه به شما بگویم که اشتباه می کنید من غذاهای دریایی را دوست دارم.

How can I say that in a polite way?

چگونه می توانم این را مودبانه بگویم؟

Well, I can simply say, "I do like seafood."

خوب، می توانم به سادگی بگویم: "من غذاهای دریایی را دوست دارم."

So I'm emphasizing that I like it, but I'm also emphasizing that this is the truth.

بنابراین تاکید می کنم که آن را دوست دارم، اما همچنین تاکید می کنم که این حقیقت است.

You had an opinion that wasn't the truth and now I'm sharing the truth with you.

شما نظری داشتید که حقیقت نداشت و حالا من حقیقت را با شما در میان می گذارم.

Oh, that's not true.

اوه، این درست نیست.

I do like seafood.

من غذاهای دریایی دوست دارم

I want to come.

میخوام بیام

I want to go to the all-you-can-eat seafood buffet.

من می خواهم به بوفه غذاهای دریایی که همه چیز می توانید بخورید بروم .

Vanessa: Let's look at another example.

ونسا: بیایید به مثال دیگری نگاه کنیم.

A couple weeks ago, my husband Dan and I met some new friends, and they invited us over

چند هفته پیش، من و شوهرم دن با دوستان جدیدی آشنا شدیم و آنها ما

to their house to have dinner.

را برای صرف شام به خانه خود دعوت کردند.

It was really nice of them.

واقعا خوب بود ازشون

But on the morning of that dinner, Dan woke up really sick.

اما صبح آن شام، دن واقعاً مریض از خواب بیدار شد.

Dan's my husband.

دن شوهر منه

He only gets sick maybe once a year, but that was the day.

او فقط سالی یک بار مریض می شود، اما آن روز بود.

It was not a good day for him.

روز خوبی برای او نبود.

He was on the couch all day.

تمام روز روی مبل بود.

It happens to all of us, right?

برای همه ما اتفاق می افتد، درست است؟

Well, so I needed to call our new friends and say, "Dan really does want to come to

خب، من باید به دوستان جدیدمان زنگ بزنم و بگویم: "دن واقعاً می‌خواهد برای

dinner, but he's too sick."

شام بیاید، اما او خیلی مریض است."

I wanted to emphasize that he does want to come.

می خواستم تاکید کنم که او می خواهد بیاید.

He wants to come to your house, but he's too sick.

او می خواهد به خانه شما بیاید، اما او خیلی مریض است.

I ended up going to the dinner by myself, and it was a lovely time, but it was a sad

من در نهایت به تنهایی به شام ​​رفتم، و آن زمان دوست داشتنی بود، اما زمان غم انگیزی

time for Dan because he was just at home on the couch.

برای دن بود، زیرا او فقط در خانه روی مبل بود.

Vanessa: Why did I choose to add do to this sentence?

ونسا: چرا اضافه کردن do را به این جمله انتخاب کردم؟

What kind of truth am I trying to reveal to them?

چه نوع حقیقتی را می خواهم برای آنها فاش کنم؟

Well, I was a little bit worried that because we didn't know them, we didn't know them very

خب، من کمی نگران بودم که چون ما آنها را نمی شناختیم، حداقل آنها را

well at least, I was worried that they would think Dan was just making an excuse that he

خوب نمی شناختیم، نگران بودم که آنها فکر کنند دن فقط بهانه می آورد

didn't want to go and I was calling to make an excuse for him.

که نمی خواهد برود و زنگ می زدم که برایش بهانه بیاورم.

But that wasn't the truth.

اما این حقیقت نبود.

He was actually really sick, and it was a good idea that he didn't go to the dinner.

او واقعاً بیمار بود و این ایده خوبی بود که به شام ​​نرفت.

So I wanted to let them know this is his true feelings.

بنابراین می خواستم به آنها بفهمانم که این احساسات واقعی اوست .

He really does want to go to your house, but he's too sick.

او واقعاً می خواهد به خانه شما برود، اما او خیلی مریض است.

Vanessa: We often use this advanced form of do with the word but because we're telling

ونسا: ما اغلب از این شکل پیشرفته انجام دادن با کلمه استفاده می کنیم، اما به این دلیل

the truth and then we're showing an excuse.

که حقیقت را می گوییم و سپس بهانه ای را نشان می دهیم.

Let's take a look at a couple sentences.

بیایید به چند جمله نگاهی بیندازیم.

I really do want to study English every day, but I usually forget.

من واقعاً می خواهم هر روز انگلیسی مطالعه کنم، اما معمولاً فراموش می کنم.

So you're showing your true feelings.

بنابراین شما احساسات واقعی خود را نشان می دهید.

I really do want to study English, and then you have the excuse, but I usually forget.

من واقعاً می خواهم انگلیسی بخوانم، و بعد شما بهانه دارید، اما معمولاً فراموش می کنم.

Oh no.

وای نه.

My manager does want to speak with you, but she's busy right now.

مدیر من می خواهد با شما صحبت کند، اما او در حال حاضر مشغول است.

If you get a call from someone from another branch and you're trying to let them know

اگر از یک شعبه دیگر با شما تماس گرفت و سعی کردید به او بگویید که

your manager's busy, it's not an excuse.

مدیرتان مشغول است، بهانه ای نیست.

It's true that your manager's busy.

درست است که مدیر شما مشغول است.

You can use this verb to let them know this is the truth.

می توانید از این فعل استفاده کنید تا به آنها بفهمانید این حقیقت است.

My manager does want to speak with you, but she's too busy right now.

مدیر من می خواهد با شما صحبت کند، اما او در حال حاضر خیلی شلوغ است.

You're letting that person know on the phone, maybe some representative from another branch.

شما به آن شخص تلفنی اطلاع می دهید، شاید نماینده ای از شعبه دیگر.

You're letting them know this isn't just an excuse.

شما به آنها اطلاع می دهید که این فقط یک بهانه نیست.

It's true.

درسته.

My manager does want to speak with you, and then you have an excuse, but she's just busy

مدیر من می خواهد با شما صحبت کند، و بعد شما بهانه ای دارید، اما او در حال حاضر مشغول است

right now.

.

She'll call you back later.

او بعداً با شما تماس خواهد گرفت.

My manager does want to speak with you.

مدیر من می خواهد با شما صحبت کند.

Vanessa: Or you could say, "She does have a car, but she just rides her bike everywhere

ونسا: یا می توانید بگویید، " او ماشین دارد، اما به جای آن فقط دوچرخه اش را در همه جا سوار می

instead.

کند.

If you always see your friend riding her bike, you might wonder, "Does she not have a car?

اگر همیشه دوست خود را در حال دوچرخه سواری می بینید، ممکن است تعجب کنید، "آیا او ماشین ندارد؟

Why is she always riding her bike?"

چرا او همیشه دوچرخه‌سواری می‌کند؟»

And then you could say, "She does have a car."

و سپس می‌توانید بگویید: «او یک ماشین دارد.»

You're emphasizing this truth.

شما بر این حقیقت تأکید می‌کنید.

She does have a car, but she just chooses to ride her bike instead.

او یک ماشین دارد، اما او فقط دوچرخه‌اش را انتخاب می‌کند.

Vanessa: Let's go to the third verb that we can make more advanced.

ونسا: بیا بریم. به فعل سومی که می‌توانیم آن را پیشرفته‌تر کنیم.

I use this one all the time, so I'm so glad to share it with you because you'll be able

من همیشه از این یکی استفاده می‌کنم، بنابراین بسیار خوشحالم که آن را با شما به اشتراک

to understand it when I use it and when other people use it.

می‌گذارم زیرا وقتی من از آن استفاده می‌کنم و دیگران از آن استفاده می‌کنند، می‌توانید آن را درک کنید.

It's the word bet.

این کلمه شرط بندی است.

Have you ever bet some money that your team would win?

آیا تا به حال مقداری پول شرط بندی کرده اید که تیم شما برنده شود؟

This is the simple way to use bet.

این روش ساده برای استفاده از شرط است. به

It means you think your team will win so you put some money on the table.

این معنی است که فکر می کنید تیم شما برنده می شود بنابراین مقداری پول روی میز می گذارید.

If your team wins, you get more money.

اگر تیم شما برنده شود، شما دریافت می کنید پول بیشتر.

If your team loses, you lose all your money.

اگر تیم شما ببازد، تمام پول خود را از دست می دهید.

This is the simple way to use bet.

این راه ساده برای استفاده از شرط است.

Vanessa: Let's make it more advanced, though.

ونسا: بیایید آن را پیشرفته تر کنیم،

I bet that you want to be a fluent English speaker.

شرط می بندم که شما می خواهید انگلیسی مسلط باشید .

I don't know this 100%, but I'm 99% certain that you want to be a fluent English speaker,

من نمی دانم. این 100٪ است، اما من 99٪ مطمئن هستم که شما می خواهید یک انگلیسی مسلط باشید،

so I can say I bet that you want to be a fluent English speaker.

بنابراین می توانم بگویم شرط می بندم که می خواهید یک انگلیسی مسلط باشید.

I'm just guessing your opinion.

من فقط نظر شما را حدس می زنم.

This more advanced way to use bet means I'm almost certain.

This more adva روش استفاده از شرط بندی به این معنی است که تقریباً مطمئن هستم.

I'm not 100% certain, but I'm almost certain.

من 100% مطمئن نیستم، اما تقریبا مطمئن هستم.

Vanessa: Let's look at some ways that you can use this naturally.

ونسا: بیایید راه هایی را بررسی کنیم که می توانید از آن به طور طبیعی استفاده کنید.

The phrase I bet is often used to show empathy or caring when someone's going through a situation.

عبارت شرط می بندم اغلب برای نشان دادن همدلی یا مراقبت در زمانی که کسی در موقعیتی قرار می گیرد استفاده می شود.

So you might say, "I bet that you were sad when your dog died."

بنابراین ممکن است بگویید: "شرط می بندم که وقتی سگت مرد غمگین بودی."

This means I'm not 100% certain, but I'm letting you know that I can imagine your feelings.

این به این معنی است که من 100٪ مطمئن نیستم، اما به شما اطلاع می دهم که می توانم احساسات شما را تصور کنم.

I'm almost certain that you were sad when your dog died, and I want you to know that

من تقریباً مطمئن هستم که وقتی سگت مرده بودی غمگین بودی و می‌خواهم بدانی که

I understand you were sad.

می‌دانم غمگین بودی.

Oh, I bet you were really sad when your dog died."

اوه، شرط می بندم وقتی سگت مرد واقعا غمگین بودی ."

Do you see the tone of my voice and the look on my face?

آیا لحن صدای من و قیافه ام را می بینید؟

It shows caring and empathy.

این نشان دهنده مراقبت و همدلی است.

I bet you were really sad.

شرط می بندم که واقعاً غمگین بودید.

Vanessa: Let's look at another example.

ونسا: بیایید به مثال دیگری نگاه کنیم.

I bet that you were annoyed when your boss didn't give you a raise.

شرط می بندم که وقتی رئیست به شما افزایش حقوق نداده، اذیت شده اید.

I'm not 100% certain, but I'm mostly certain that you were annoyed when your boss didn't

من 100% مطمئن نیستم، اما بیشتر مطمئن هستم که وقتی رئیستان به شما افزایش حقوق نداده است، اذیت شده

give you a raise.

اید

This is a really kind, and thoughtful, and polite expression to use when someone you

. بیانی مهربان، متفکر، و مودبانه برای استفاده زمانی که کسی

know is having a difficult time in their life.

که می‌شناسید روزهای سختی را در زندگی‌اش سپری می‌کند.

If your friend was expecting a raise and then you see them and they look pretty sad and

اگر دوستتان انتظار افزایش حقوق را داشت و بعد او را دیدید و بسیار غمگین به نظر می‌رسید و

they tell you, "I didn't get the raise," you could use this expression.

به شما می‌گفت: "من این کار را نکردم. " می توانید از این عبارت استفاده کنید.

I bet you are annoyed when your boss didn't give you that raise.

شرط می بندم که وقتی رئیستان این افزایش حقوق را به شما نداده است،

I bet you are really disappointed when your boss didn't give you that raise.

عصبانی می شوید. شرط می بندم که وقتی رئیستان این افزایش حقوق را به شما نداده است، واقعا ناامید شده اید. شما احساسات خود را با شما در میان می گذارید.

You're sharing feelings with them.

You're empathizing.

شما در حال همدردی هستید

Vanessa: You can use I bet for those negative situations, like I bet that was really hard.

ونسا: می‌توانید از شرط‌بندی برای آن موقعیت‌های منفی استفاده کنید، مثل من شرط می‌بندم که واقعاً سخت است.

I bet that situation was really hard for you.

شما.

But you can also use it in positive situations.

اما می توانید در موقعیت های مثبت نیز از آن استفاده کنید.

I bet you're glad that your exams are over.

شرط می بندم خوشحالم که امتحاناتت تموم شد.

The word glad is not a negative thing.

کلمه خوشحالی یک چیز منفی نیست.

It's a positive thing.

این یک چیز مثبت است.

But you're letting them know I understand your feelings.

اما شما به آنها اجازه می دهید بفهمند که من احساسات شما را درک می کنم.

I bet you're glad the exams are over.

شرط می بندم خوشحالم که امتحانات تموم شد.

Now you can finally relax.

حالا بالاخره می توانید آرامش داشته باشید.

Vanessa: We just talked about how you can use I bet to show someone that you are understanding

ونسا: ما فقط در مورد اینکه چگونه می توانید از شرط بندی استفاده کنید تا به کسی نشان دهید که احساسات او را درک می کنید

and caring about their feelings.

و به آنها اهمیت می دهید صحبت کردیم.

This is kind of a deep friendship type of expression, but there's a lighter way that

این یک نوع بیان دوستی عمیق است ، اما راه سبک تری هم وجود دارد که

we can use it as well.

می توانیم از آن استفاده کنیم.

It's simply when you're predicting what might happen in the future.

این زمانی است که شما پیش‌بینی می‌کنید که در آینده چه اتفاقی می‌افتد.

You could simply say, "I bet that it will rain today.

می توانید به سادگی بگویید: "شرط می بندم که امروز باران خواهد بارید.

I bet that it's going to rain.

شرط می بندم که باران خواهد بارید.

There's dark clouds.

ابرهای تیره ای وجود دارد

The area's a little bit moist.

. منطقه کمی مرطوب است.

I bet it's going to rain."

شرط می بندم که باران خواهد بارید."

You're just predicting.

تو فقط پیش بینی می کنی

You're almost certain.

تقریبا مطمئنی

You're not 100% certain, but you're almost certain that it's going to rain.

شما 100% مطمئن نیستید، اما تقریباً مطمئن هستید که باران خواهد بارید.

Or if you've never been skiing, like me, you might say, "I bet that I'm going to break

یا اگر مثل من هرگز اسکی نکرده‌اید، ممکن است بگویید: "شرط می‌بندم که

my leg when I go ski."

وقتی اسکی می‌روم پایم می‌شکند."

This is a prediction for the future.

این یک پیش بینی برای آینده است.

I hope whenever I go skiing for the first time this doesn't happen.

امیدوارم هر بار که برای اولین بار به اسکی می روم این اتفاق نیفتد.

But you can use this expression to say, "This is my prediction.

اما می توانید از این عبارت برای گفتن این جمله استفاده کنید: "این پیش بینی من است.

It will probably happen.

احتمالاً اتفاق می افتد.

Not 100%, but there is a high possibility that it might happen."

نه 100٪ اما احتمال زیادی وجود دارد که ممکن است اتفاق بیفتد."

I bet I'll break my leg or I bet that I'll break my leg.

شرط می بندم که پایم می شکند یا شرط می بندم که پایم می شکند.

Vanessa: Notice that in all of these sentences we use the pronoun I. I bet.

ونسا: توجه کنید که در همه این جملات از ضمیر I. شرط می بندم استفاده می کنیم.

This is because I'm certain.

این به این دلیل است که من مطمئن هستم.

I don't know your certainty, but I know my certainty.

من یقین شما را نمی دانم، اما یقین خود را می دانم .

I bet it's going to rain.

شرط می بندم که باران خواهد بارید.

I bet you were sad.

شرط می بندم غمگین بودی

I bet that was a hard time.

شرط می بندم که زمان سختی بود.

I'm talking about my own certainty.

من در مورد اطمینان خودم صحبت می کنم.

It's not so common to hear this with other pronouns.

شنیدن این جمله با ضمایر دیگر چندان رایج نیست .

You bet that this will happen.

شما شرط می بندید که این اتفاق می افتد.

He bets that this will happen.

او شرط می بندد که این اتفاق بیفتد.

It's most likely that you're going to hear this with I bet.

به احتمال زیاد این را با I bet خواهید شنید.

So I want you to be able to use that, too.

بنابراین من می خواهم که شما نیز بتوانید از آن استفاده کنید.

Vanessa: Before we go, let's do a little review.

ونسا: قبل از رفتن، اجازه دهید یک بررسی کوچک انجام دهیم.

I want you to say these sentences out loud.

می خواهم این جملات را با صدای بلند بگویید.

Exercise your pronunciation muscles and speak.

عضلات تلفظ خود را تمرین دهید و صحبت کنید.

It's going to help you to remember these three simple verbs used in an advanced way.

این به شما کمک می کند تا این سه فعل ساده را که به روشی پیشرفته استفاده می شوند، به خاطر بسپارید.

Are you ready?

اماده ای؟

Let's go.

بیا بریم.

Vanessa: I couldn't tell if he was a boy or a girl.

ونسا: نمیتونستم تشخیص بدم که پسره یا دختر.

It was hard to tell.

گفتن آن سخت بود.

Can you usually tell when someone is lying to you?

آیا معمولاً می توانید بگویید که کسی به شما دروغ می گوید ؟

I can't tell.

نمی توانم بگویم.

I forgot that you don't like seafood?

یادم رفت غذاهای دریایی دوست ندارید؟

No, I do like seafood.

نه، من غذاهای دریایی دوست دارم.

I really do want to study English every day, but I always forget.

من واقعاً می خواهم هر روز انگلیسی مطالعه کنم، اما همیشه فراموش می کنم.

She does have a car, but she always rides her bike instead.

او یک ماشین دارد، اما همیشه به جای آن دوچرخه سواری می کند.

I bet that you want to be a fluent English speaker.

شرط می بندم که می خواهید انگلیسی مسلط باشید .

I bet that you were annoyed when your boss didn't give you a raise.

شرط می بندم که وقتی رئیست حقوقت را افزایش نداده بودی ناراحت شدی .

I bet you're glad that the exams are over.

شرط می بندم خوشحالید که امتحانات تمام شد.

I bet that it's going to rain today.

شرط می بندم که امروز باران می بارد.

Vanessa: How did you do?

ونسا: چطوری؟

Did you get some pronunciation practice?

آیا تمرین تلفظ انجام دادید؟

I hope so.

امیدوارم.

Now I have a question for you.

حالا من یک سوال از شما دارم.

In the comments, I want to know what is something that you really do want to do, but you just

در نظرات، من می خواهم بدانم چه چیزی است که شما واقعا می خواهید انجام دهید، اما شما فقط

don't do.

انجام نمی دهید.

For example, you might say, "I really do want to go to bed earlier, but the night just passes

به عنوان مثال، ممکن است بگویید، "من واقعاً می خواهم زودتر بخوابم، اما شب خیلی سریع می گذرد

so quickly.

.

And before I know it, it's 2:00 AM," or, "I really do want to see my parents more, but

و قبل از اینکه متوجه شوم، ساعت 2:00 بامداد است" یا، "من واقعاً می خواهم پدر و مادرم را ببینم. بیشتر، اما

I'm just too busy."

من خیلی سرم شلوغ است."

Let me know in the comments.

در نظرات به من اطلاع دهید.

What is something that you really do want to do but you just don't do?"

کاری که واقعاً می‌خواهید انجام دهید چیست، اما انجام نمی‌دهید؟»

Thanks so much for learning English with me, and I'll see you again next Friday for a new

از اینکه انگلیسی را با من یاد گرفتید بسیار متشکرم، و جمعه آینده دوباره شما را برای یک

lesson here on my YouTube channel.

درس جدید اینجا در کانال YouTube من می‌بینم

Bye.

. خداحافظ

Vanessa: The next step is to download my free e-book, Five Steps to Becoming a Confident

ونسا : مرحله بعدی دانلود کتاب الکترونیکی رایگان من، پنج قدم برای تبدیل شدن به یک

English Speaker.

سخنران مطمئن انگلیسی است.

You'll learn what you need to do to speak confidently and fluently.

شما یاد خواهید گرفت که برای صحبت کردن با اطمینان و روان چه کاری باید انجام دهید .

Don't forget to subscribe to my YouTube channel for more free lessons.

فراموش نکنید که برای رایگان بیشتر در کانال یوتیوب من مشترک شوید. درس ها.

Thanks so much.

خیلی ممنون.

Bye.

خداحافظ.