Learn English through Stories American Accent. Learn English Story with Subtitles

Hello, students and welcome back to the English Danny channel.

سلام، دانش آموزان و به کانال انگلیسی دنی خوش آمدید .

Today, I've got a new episode of Three Way English with Doctor Don.

امروز یک قسمت جدید از سه راه انگلیسی با دکتر دان دارم.

But before I get into the story, let me remind viewers to subscribe to our channel if you

اما قبل از اینکه وارد داستان شوم، اجازه دهید به بینندگان یادآوری کنم که اگر از این محتوا لذت می برید، در کانال ما مشترک شوند

re enjoying this content.

.

And if you find this video helpful, please like and share it since it helps our channel

و اگر این ویدیو برای شما مفید بود، لطفاً آن را لایک و به اشتراک بگذارید زیرا به کانال ما

a lot.

کمک زیادی می کند.

Thank you!

متشکرم!

Let s start the episode.

بیایید قسمت را شروع کنیم.

Remember, with Three Way English I will tell you a story three different ways.

به یاد داشته باشید، با سه راه انگلیسی من داستانی را به سه روش مختلف برای شما تعریف خواهم کرد.

First, in a very basic, simple way.

اول، به روشی بسیار ابتدایی و ساده.

And then twice more with increasing difficulty.

و سپس دو بار دیگر با افزایش سختی.

The idea is to help you learn English grammar and vocabulary in context.

ایده این است که به شما کمک کند گرامر و واژگان انگلیسی را در زمینه یاد بگیرید.

The first time through I will use simple present tense only.

اولین بار از طریق من فقط از زمان حال ساده استفاده خواهم کرد .

I will use simple sentence structures and speak slowly with no contractions.

از ساختار جملات ساده استفاده خواهم کرد و به آرامی و بدون انقباض صحبت خواهم کرد.

Today s story is called The Pig s New Friend.

داستان امروز دوست جدید خوک نام دارد.

On a farm, a little Pig becomes friends with the local Dog.

در یک مزرعه، یک خوک کوچک با سگ محلی دوست می شود .

They play together all day, chasing each other around happily.

آنها تمام روز با هم بازی می کنند و با خوشحالی همدیگر را تعقیب می کنند.

But the Pig s mother notices that the Dog often scratches behind his ear.

اما مادر خوک متوجه می شود که سگ اغلب پشت گوش او را می خراشد.

She tells her son to be careful because the Dog has fleas.

او به پسرش می گوید که مواظبش باش چون سگ کک دارد.

The Pig agrees to be careful, but he does not expect to have any problems with fleas.

خوک قبول می کند که مراقب باشد، اما او انتظار ندارد که با کک ها مشکلی داشته باشد.

Then one day the little Pig and the Dog play together until nightfall.

سپس یک روز خوک کوچک و سگ تا شب با هم بازی می کنند.

Because the farmhouse door is locked, the Pig invites the Dog to sleep in the pigsty.

چون در خانه مزرعه قفل است، خوک سگ را به خوابیدن در خوک‌خانه دعوت می‌کند.

The Dog does so.

سگ این کار را می کند.

The next morning, the little Pig and his mother both wake up to find they have fleas.

صبح روز بعد، خوک کوچک و مادرش هر دو از خواب بیدار می شوند و متوجه می شوند که کک دارند.

But unlike the Dog, they are unable to scratch themselves, so the fleas bite at them terribly.

اما بر خلاف سگ، آنها قادر به خاراندن خود نیستند، بنابراین کک ها به طرز وحشتناکی آنها را گاز می گیرند.

Okay, now let s do the story a second time through.

خوب، حالا اجازه دهید داستان را برای بار دوم انجام دهیم .

This time, I will introduce different verb tenses, such as the simple past.

این بار فعل های مختلف مانند گذشته ساده را معرفی می کنم .

I will use some different vocabulary and sentence structures, and I will speak a little faster

من از واژگان و ساختارهای مختلف جمله استفاده خواهم کرد و کمی سریعتر

than the first time through.

از اولین بار صحبت خواهم کرد.

In a farmyard a little Pig became friends with the local Dog.

در یک حیاط مزرعه، خوک کوچکی با سگ محلی دوست شد.

They would play together all day, chasing each other around squealing and barking happily.

آنها تمام روز را با هم بازی می کردند، همدیگر را تعقیب می کردند و جیغ می کشیدند و با خوشحالی پارس می کردند.

But the little Pig s mother noticed that the Dog often paused to scratch behind his ear.

اما مادر خوک کوچولو متوجه شد که سگ اغلب برای خاراندن پشت گوشش مکث می کند.

So, she told her son to be careful when playing with the Dog because the Dog had fleas.

بنابراین، او به پسرش گفت که هنگام بازی با سگ مراقب باشد زیرا سگ کک داشت.

The little Pig agreed to be careful, but he ignored the warning because he didn t think

خوک کوچولو پذیرفت که مراقب باشد، اما او هشدار را نادیده گرفت زیرا فکر نمی

the fleas would ever become a problem.

کرد کک ها هرگز مشکل ساز شوند.

Then one day the little Pig and the Dog played together until nightfall.

سپس یک روز خوک کوچک و سگ تا شب با هم بازی کردند.

They came back home to find the farmhouse door was locked.

آنها به خانه برگشتند و متوجه شدند که در خانه مزرعه قفل شده است.

So, the little Pig invited his friend to spend the night in the pigsty.

بنابراین، خوک کوچک دوست خود را دعوت کرد تا شب را در خوک‌خانه بگذراند.

The Dog agreed and they slept the night peacefully.

سگ موافقت کرد و آنها شب را آرام خوابیدند.

The next morning, the little Pig and his mother woke up to find themselves covered with fleas.

صبح روز بعد، خوک کوچولو و مادرش از خواب بیدار شدند و دیدند که کک پوشیده شده اند.

But unlike the Dog, they were unable to scratch at themselves.

اما بر خلاف سگ، آنها قادر به خاراندن خود نبودند.

All they could do was run through the farmyard squealing unhappily.

تنها کاری که می‌توانستند بکنند این بود که با نارضایتی از حیاط مزرعه فرار کنند .

Now, you know the story.

حالا، شما داستان را می دانید.

So I m going to do it one more time this time at native level speed and with more advanced

بنابراین من یک بار دیگر این کار را با سرعت سطح بومی و با

vocabulary and sentence structures.

واژگان و ساختار جملات پیشرفته تر انجام خواهم داد.

In a farmyard there was a little Pig who became friends with the local Dog.

در حیاط مزرعه ای خوک کوچکی بود که با سگ محلی دوست شد.

All day long they would romp through the yard together, chasing each other around while

تمام روز با هم در حیاط می چرخیدند و همدیگر را تعقیب می کردند در حالی

the Pig squealed with delight and Dog barked happily.

که خوک از خوشحالی جیغ می کشید و سگ با خوشحالی پارس می کرد.

But the little Pig s mother noticed the Dog would often pause and scratch behind his ear.

اما مادر خوک کوچولو متوجه شد که سگ اغلب مکث می کند و پشت گوشش می خراشد.

So, she pulled her son aside and gave him a stern warning.

بنابراین، پسرش را کنار کشید و به او هشدار جدی داد.

Be careful when playing with the Dog, because he has fleas, and they can easily find their

هنگام بازی با سگ مراقب باشید، زیرا او کک دارد و آنها به راحتی می توانند

way onto you.

راه خود را به سمت شما پیدا کنند.

The little Pig agreed, but as he did so he thought to himself: I ve never noticed a flea

خوک کوچولو قبول کرد، اما در حین انجام این کار با خود فکر کرد: من تا به حال متوجه نشده ام که ککی به سمتم بپرد

jumping onto me so far.

.

And besides, without any hair for them to hide in I can easily find them and wipe them

و علاوه بر این، بدون هیچ مویی که در آن پنهان شوند، می توانم به راحتی آنها را پیدا کنم و پاکشان

away.

کنم.

Then one night, after the little Pig and his friend had been out playing in the woods,

سپس یک شب، پس از اینکه خوک کوچک و دوستش برای بازی در جنگل بیرون آمده بودند

the two friends noticed the sun going down.

، دو دوست متوجه غروب خورشید شدند.

When they reached their home, the Dog was surprised to discover the door to the farmhouse

وقتی آنها به خانه خود رسیدند، سگ با تعجب متوجه شد که در خانه

was locked.

مزرعه قفل شده است. با ناراحتی گفت:

I suppose I shall have to sleep outside tonight, he said sadly.

فکر می کنم امشب باید بیرون بخوابم .

No problem, the little Pig told him, you can sleep with my family tonight.

خوک کوچولو به او گفت اشکالی ندارد، می‌توانی امشب با خانواده من بخوابی.

So that night the little Pig and the Dog nestled together in the pigsty.

بنابراین آن شب، خوک کوچک و سگ با هم در خوک‌خانه لانه کردند.

The next morning, the little Pig and his mother woke up to find themselves covered with fleas.

صبح روز بعد، خوک کوچولو و مادرش از خواب بیدار شدند و دیدند که کک پوشیده شده اند.

But unlike the dog, they were unable to use their little legs to scratch themselves, so

اما بر خلاف سگ، آنها نمی‌توانستند از پاهای کوچک خود برای خاراندن خود استفاده کنند، بنابراین

they ran through the farmyard squealing miserably.

در حیاط مزرعه دویدند و به شدت جیغ می‌کشیدند.

The moral of this story is If you lie down with dogs, you wake up with fleas.

اخلاقیات این داستان این است که اگر با سگ دراز بکشید با کک بیدار می شوید.

The idea of this moral is that the people you hang out with will eventually influence

ایده این اخلاق این است که افرادی که با آنها معاشرت می کنید در نهایت بر رفتار شما تأثیر می گذارند

your own behavior.

.

So, if you hang out with bad people you will adopt some of their bad habits but if you

بنابراین، اگر با افراد بد معاشرت می کنید، برخی از عادات بد آنها را اتخاذ می کنید، اما اگر

hang out with good people you should adopt some of their good habits.

با افراد خوب معاشرت می کنید، باید برخی از عادات خوب آنها را بپذیرید.

If you lie down with dogs, you will catch the fleas that they have.

اگر با سگ ها دراز بکشید، کک هایی که آنها دارند را می گیرید.

Like and share this video if you enjoyed it, stay safe and healthy, and I hope to see you

اگر از این ویدیو لذت بردید لایک کنید و به اشتراک بگذارید ، سالم و سلامت باشید و امیدوارم همه شما را

all in the next video.

در ویدیوی بعدی ببینم.