ENGLISH MASTERCLASS | 45+ ENGLISH WORDS & EXPRESSIONS THAT WILL IMPROVE YOUR ENGLISH FLUENCY

Hey, let's jump right in.

هی، بیایید وارد شویم.

The very first word.

همان اولین کلمه.

So for Sunday, the very first word after me is.

بنابراین برای یکشنبه، اولین کلمه بعد از من است.

Procrastination.

اهمال کاری.

Ooh, excellent.

اوه، عالی

Again, procrastination.

باز هم تعلل.

Very good.

خیلی خوبه

Now this word procrastination, it literally just means the act

اکنون این کلمه تعویق، در لغت به معنای عمل به

of delaying or postponing tasks.

تاخیر انداختن یا به تعویق انداختن وظایف است.

There's something you have to do, something that needs to be done, but

کاری هست که باید انجام دهید، کاری که باید انجام شود، اما

instead of doing it, ah, I'll do it later.

به جای انجام آن، آه، بعداً انجامش می دهم.

I'll push it off.

من آن را فشار می دهم.

You are procrastinating.

معطل داری

So procrastination now this year, I don't want you to procrastinate.

پس امسال تعلل کنید، نمی‌خواهم تعلل کنید.

I need you to take your English to the next level.

من به شما نیاز دارم که انگلیسی خود را به سطح بالاتری ببرید.

So let's check out some examples, sentences using this word sentence.

بنابراین بیایید چند نمونه، جملاتی را که از این جمله کلمه استفاده می کنند، بررسی کنیم.

Number one, John struggled with procrastination and often left his

شماره یک، جان با تعلل دست و پنجه نرم می کرد و اغلب کارش را ترک می کرد

work Until the last minute, you got it.

تا اینکه در آخرین لحظه، آن را فهمیدی.

Excellent.

عالی

Sentence number two, don't let procrastination get in

جمله شماره دو اجازه ندهید اهمال کاری

the way of your success.

مانع موفقیت شما شود.

I'm going to say this one more time.

این را یک بار دیگر می گویم.

My friend, the individual watching this lesson or listening to this

دوست من، فردی که این درس را می بیند یا به این درس گوش می دهد

lesson, don't let procrastination get in the way of your success.

، اجازه ندهید که تعلل مانع موفقیت شما شود.

You can achieve your English goals and sentence number three,

شما می توانید به اهداف انگلیسی و جمله شماره سه خود برسید،

procrastination can lead to unnecessary stress and missed deadlines.

به تعویق انداختن کار می تواند منجر به استرس غیر ضروری و از دست دادن ضرب الاجل شود.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

So again, for today, if you're watching it on a Sunday, the word you

بنابراین، برای امروز، اگر یکشنبه‌ها آن را تماشا می‌کنید، کلمه‌ای که

need to master is procrastination.

باید به آن مسلط شوید تعلل است.

Good job.

Let's move on to the next word for Monday.

کار خوب

بیایید به حرف بعدی برای دوشنبه برویم.

All right.

Monday's word is.

بسیار خوب.

حرف دوشنبه است. دوباره

Prioritize excellent again, after me prioritize.

اولویت عالی ، بعد از من اولویت.

Ooh, great job.

اوه، کار عالی

Now this word prioritize, it just means to determine the order of

حالا این کلمه اولویت بندی، فقط به معنای تعیین ترتیب

importance of tasks or activities.

اهمیت کارها یا فعالیت هاست.

Once again, to determine the order of importance of tasks or activities.

یک بار دیگر ترتیب اهمیت کارها یا فعالیت ها را مشخص کنید.

So once again.

بنابراین یک بار دیگر.

Imagine you have a list of things that you need to do today.

تصور کنید لیستی از کارهایی دارید که باید امروز انجام دهید.

Maybe you need to call your family members.

شاید لازم باشد با اعضای خانواده خود تماس بگیرید.

Maybe you have a project that needs to be completed for work, and maybe you need to

شاید پروژه ای دارید که برای کار باید تکمیل شود و شاید لازم باشد

cook something for your family members.

برای اعضای خانواده خود چیزی بپزید.

There are many different tasks that you have to complete by the end

کارهای مختلف زیادی وجود دارد که باید تا پایان روز آنها را تکمیل کنید

of the day, but you don't want to start with the unimportant task.

، اما نمی خواهید با کارهای بی اهمیت شروع کنید.

Instead, you want to start with the most important task.

در عوض، می خواهید با مهمترین کار شروع کنید.

You want to, you got it, prioritize.

شما می خواهید، متوجه شدید، اولویت بندی کنید.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right, here we go.

عالی

بسیار خوب، ما می رویم.

The very first example sentence using this word to meet the deadline, it is necessary

اولین جمله مثالی با استفاده از این کلمه برای رسیدن به مهلت مقرر، ضروری است

to prioritize the most critical tasks.

که مهمترین وظایف را اولویت بندی کنید.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

عالی

Sentence number two, she always prioritizes her health and well

جمله شماره دو، او همیشه سلامت و تندرستی خود را

being above other commitments.

بالاتر از سایر تعهدات قرار می دهد.

Makes sense.

منطقی است.

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

And sentence number three, it would help if you prioritized your goals

و جمله شماره سه، اگر اهداف خود را

based on their long term impact.

بر اساس تأثیر بلندمدت آنها اولویت بندی کنید، به شما کمک خواهد کرد.

Excellent.

عالی

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

So again, our word is prioritize.

عالی

پس باز هم حرف ما اولویت است.

Great job.

کار عالی

All right, let's move on to Tuesday.

خیلی خب، بریم سه شنبه.

Again, this is if you're learning a word each day, remember in 2024, you

باز هم، اگر هر روز یک کلمه را یاد می گیرید ، به یاد داشته باشید که در سال 2024، به

are going to achieve your English goals.

اهداف انگلیسی خود خواهید رسید.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Tuesday's word.

حرف سه شنبه

I want you to repeat it after me.

میخوام بعد از من تکرارش کنی

Delegate.

نماینده.

Excellent.

عالی

Again, after me.

بازم بعد از من

Delegate.

نماینده.

Great job.

کار عالی

Now, this just means to give control responsibility, authority to someone or

حال، این فقط به این معنی است که مسئولیت کنترل، اختیار را به کسی بدهید یا به

to trust someone with a job or a duty.

کسی که شغل یا وظیفه ای دارد اعتماد کنید.

Once again, to delegate, it just means to give control, responsibility,

بار دیگر، تفویض، فقط به معنای واگذاری کنترل، مسئولیت،

authority to someone, or to trust someone with a job or a duty, right?

اختیار به کسی، یا اعتماد کردن به فردی با شغل یا وظیفه است، درست است؟

For example, I'm your English teacher.

مثلا من معلم انگلیسی شما هستم.

I love teaching you English, but I'm also building a business so that I

من عاشق آموزش زبان انگلیسی به شما هستم، اما در حال ساختن یک کسب و کار هستم تا

can help even more English learners.

بتوانم حتی بیشتر به زبان آموزان انگلیسی کمک کنم.

Well, in order to build a strong business that helps tons of people

خوب، برای ایجاد یک تجارت قوی که به هزاران نفر در سراسر جهان کمک می کند،

around the world, it is important to have a team and I have an amazing team.

داشتن یک تیم مهم است و من یک تیم شگفت انگیز دارم.

And so in certain times at certain times, I have to delegate different tasks.

و بنابراین در زمان‌های خاص در زمان‌های خاص، باید وظایف مختلفی را محول کنم.

To my team members, right?

برای اعضای تیمم، درست است؟

Hey, can you please upload this video or Hey, can you please research this

سلام، لطفاً می‌توانید این ویدیو را آپلود کنید یا هی، می‌توانید لطفاً در مورد این

information I'm delegating, asking them to take over something makes sense.

اطلاعاتی که من به آنها تفویض می‌کنم تحقیق کنید، و از آنها بخواهم چیزی را در اختیار بگیرند منطقی است.

Excellent.

عالی

And again, my team members, you all know, I love you, including the student leaders.

و دوباره، اعضای تیم من، همه شما می دانید، من شما را دوست دارم، از جمله رهبران دانشجو.

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

Here's the first example sentence to save time.

در اینجا اولین جمله مثال برای صرفه جویی در زمان است.

He delegated some of his work to his colleagues.

او بخشی از کارهای خود را به همکارانش واگذار کرد.

Next sentence, number two, successful leaders know how to

جمله بعدی، شماره دو، رهبران موفق می دانند که چگونه

delegate tasks efficiently and utilize their team's strengths.

وظایف را به طور موثر واگذار کنند و از نقاط قوت تیم خود استفاده کنند.

And finally, sentence number three, one of the key skills of a successful leader is

و در نهایت، جمله شماره سه، یکی از مهارت های کلیدی یک رهبر موفق این است که

knowing how to delegate tasks effectively.

بداند چگونه وظایف را به طور موثر واگذار کند.

Once again, one of the key skills of a successful leader is knowing

بار دیگر، یکی از مهارت های کلیدی یک رهبر موفق این است که بداند

how to delegate tasks effectively.

چگونه وظایف را به طور موثر واگذار کند.

Makes sense.

منطقی است.

Right?

درسته؟

Excellent.

So again, the word is delegate.

عالی

پس باز هم کلمه تفویض است.

Great job.

کار عالی

All right, let's move on to the next word.

بسیار خوب، اجازه دهید به کلمه بعدی برویم.

Once again, I want to remind you, don't forget to sign up for the daily

یک بار دیگر می خواهم به شما یادآوری کنم، فراموش نکنید که در

English vocabulary newsletter so that you can get words every single day and

خبرنامه روزانه واژگان انگلیسی ثبت نام کنید تا بتوانید هر روز کلمات را دریافت کنید و

take your English to the next level.

زبان انگلیسی خود را به سطح بالاتری ببرید.

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

So we're moving on to the next word.

بنابراین ما به سراغ کلمه بعدی می رویم.

Here's our next word.

در اینجا کلمه بعدی ما است.

Our next word is, uh, Multitask excellent.

کلمه بعدی ما این است که چند کار عالی است.

Good.

خوب

Once again, multitask.

یک بار دیگر، چند کار.

Great job.

کار عالی

Now, what does this word multitask mean?

حالا این کلمه چند وظیفه ای به چه معناست؟

It just means the ability to perform multiple tasks simultaneously.

این فقط به معنای توانایی انجام چندین کار به طور همزمان است.

Once again, the ability to perform multiple tasks simultaneously.

بار دیگر، توانایی انجام چندین کار به طور همزمان.

I'll give you a perfect example right now.

من همین الان یک مثال کامل برای شما می زنم.

I am teaching you an English lesson, but you'll notice if you're

من به شما یک درس انگلیسی آموزش می دهم ، اما اگر تماشا کنید متوجه خواهید شد،

watching, I'm also looking to my left, your right quite often.

من همچنین اغلب به سمت چپ خود، سمت راست شما نگاه می کنم.

Why?

چرا؟

Because I'm putting things on the screen, the words, the definitions, the sentences.

چون من چیزها را روی صفحه می گذارم، کلمات، تعاریف، جملات.

I'm clicking the button.

من روی دکمه کلیک می کنم.

I'm also making sure you see certain things and you hear

من همچنین مطمئن می شوم که شما چیزهای خاصی را می بینید و

certain things as I'm teaching you.

چیزهای خاصی را می شنوید همانطور که به شما آموزش می دهم.

I am right now in this moment.

من الان در این لحظه هستم.

Multitasking.

چند وظیفه ای.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right, here we go.

عالی

بسیار خوب، ما می رویم.

Sentence number one, while multitasking may seem efficient studies show that it

جمله شماره یک، در حالی که چندوظیفه ای ممکن است کارآمد به نظر برسد، مطالعات نشان می دهد که

often leads to decreased productivity.

اغلب منجر به کاهش بهره وری می شود.

Uh, oh, uh, oh, I just told you I'm multitasking.

اوه، اوه، اوه، اوه، من فقط به شما گفتم که چند وظیفه ای دارم.

Don't worry in this situation, it actually is working well because

در این شرایط نگران نباشید، در واقع به خوبی کار می کند زیرا

I'm doing different tasks for the same purpose for one main purpose.

من وظایف مختلفی را برای یک هدف و برای یک هدف اصلی انجام می دهم.

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

Sentence number two.

جمله شماره دو

I find it challenging to focus on one task when I'm constantly multitasking.

وقتی دائماً در حال چندوظیفه بودن هستم، تمرکز روی یک کار چالش برانگیز است.

Makes sense.

منطقی است.

And next sentence, number three, prioritizing tasks

و جمله بعدی، شماره سه، اولویت دادن به وظایف

and avoiding multitasking can improve time management skills.

و اجتناب از انجام چند کار می تواند مهارت های مدیریت زمان را بهبود بخشد.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

So again, multitask.

عالی

بنابراین دوباره، چند کار.

Great job.

کار عالی

All right.

بسیار خوب.

Our next word, our fifth vocabulary word.

کلمه بعدی ما، کلمه پنجم واژگان ما.

I want you to repeat after me efficiency.

می خواهم بعد از من کارایی را تکرار کنید.

Ooh, good job.

اوه، کار خوبی

Again, after me.

بازم بعد از من

Efficiency.

کارایی.

Great job.

کار عالی

Now, what does this word efficiency actually mean?

حالا این کلمه کارایی واقعا به چه معناست؟

It means the ability to accomplish tasks with minimum wasted time or effort.

این به معنای توانایی انجام وظایف با حداقل زمان یا تلاش تلف شده است.

You're getting the job done quickly and effectively.

شما کار را سریع و موثر انجام می دهید.

You are being efficient.

شما کارآمد هستید

Makes sense.

منطقی است.

All right.

Check out these examples and sentences.

بسیار خوب.

این مثال ها و جملات را بررسی کنید.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Sentence number one, the key to time management is finding

جمله شماره یک، کلید مدیریت زمان، یافتن

ways to increase efficiency.

راه هایی برای افزایش کارایی است.

And complete tasks faster.

و کارها را سریعتر انجام دهید.

You got it.

متوجه شدی

Good.

خوب

Here we go.

Sentence number two, he developed a system that allowed him to work

در اینجا ما می رویم.

جمله شماره دو، او سیستمی را توسعه داد که به او اجازه داد

with efficiency and effectiveness.

با کارایی و اثربخشی کار کند.

And now sentence number three, one way to improve productivity is by

و اکنون جمله شماره سه، یکی از راه‌های بهبود بهره‌وری،

optimizing Efficiency makes sense.

بهینه‌سازی کارایی منطقی است.

Excellent.

عالی

So again, our fifth vocabulary word is efficiency.

بنابراین، پنجمین کلمه واژگان ما کارآمدی است.

Great job.

کار عالی

Now I have a surprise for you.

حالا براتون یه سورپرایز دارم

I have a little bonus expression just for you.

من یک عبارت کوچک فقط برای شما دارم.

I told you that I was going to give you five vocabulary words

من به شما گفتم که می خواهم پنج کلمه لغت به شما بدهم

to start your year off right.

تا سال خود را به خوبی شروع کنید.

But now I want to give you one expression, one important

اما اکنون می‌خواهم یک عبارت را به شما بگویم، یک

expression that will also help you.

عبارت مهم که به شما کمک خواهد کرد.

And right before I give you that expression, I also need to remind you.

و درست قبل از اینکه این عبارت را به شما بگویم ، لازم است به شما یادآوری کنم.

Every lesson, including the lessons moving forward.

هر درس، از جمله دروس رو به جلو.

After you study these lessons, you can also find practice lessons

پس از مطالعه این درس ها، می توانید دروس تمرینی

in the English with Tiffany app.

به زبان انگلیسی را نیز با اپلیکیشن تیفانی بیابید.

That's right.

درست است.

Download the app for free, but I want you to practice what

برنامه را به صورت رایگان دانلود کنید، اما من می خواهم آنچه را که

you're learning this year.

امسال یاد می گیرید تمرین کنید.

I want you to take your English to the next level.

من از شما می خواهم که انگلیسی خود را به سطح بالاتری ببرید.

So you can download the app English with Tiffany for free and start

بنابراین می توانید اپلیکیشن انگلیسی را با تیفانی به صورت رایگان دانلود کنید و شروع

practicing what you are learning.

به تمرین آنچه در حال یادگیری هستید، کنید.

All right.

So here we go.

بسیار خوب.

بنابراین ما اینجا هستیم.

The final one, the final bonus expression, the bonus expression is deep work.

آخرین، بیان پاداش نهایی، بیان پاداش کار عمیقی است.

Again, deep work.

باز هم کار عمیق.

This is an expression that native English speakers know and use.

این عبارتی است که انگلیسی زبانان بومی آن را می دانند و استفاده می کنند.

And my goal is to help you start sounding like a native English speaker.

و هدف من این است که به شما کمک کنم مانند یک انگلیسی زبان مادری به نظر برسید.

In order to do that, you have to use the words and expressions that

برای انجام این کار، باید از کلمات و عباراتی استفاده کنید که

native English speakers actually use.

انگلیسی زبانان بومی واقعاً استفاده می کنند.

So deep work.

کار خیلی عمیق

Good job.

Last time after me, deep work.

کار خوب

آخرین بار بعد از من، کار عمیق.

Great job.

کار عالی

Now, what does this mean?

حالا این یعنی چی؟

It means focused and uninterrupted work on a cognitively demanding task.

این به معنای کار متمرکز و بدون وقفه روی یک کار شناختی است.

Task in other words, a task that requires a lot of deep thought.

به عبارت دیگر، وظیفه ای که نیاز به تفکر عمیق زیادی دارد.

It requires you to think critically.

نیاز به تفکر انتقادی دارد. به

It requires you to really focus.

شما نیاز دارد که واقعاً تمرکز کنید.

We say deep work when you take time to work on that task

زمانی می گوییم کار عمیقی که برای انجام آن کار

without being interrupted.

بدون وقفه وقت بگذارید.

Hey, my door is closed.

هی درب من بسته است

My phone is off.

گوشیم خاموشه

Everything else is off.

همه چیز دیگر خاموش است.

I am focused on getting this task completed.

من روی انجام این کار متمرکز هستم.

We call this deep work.

ما به این می گوییم کار عمیق.

Makes sense.

منطقی است.

Excellent.

عالی

All right, let's check out the first example sentence.

بسیار خوب، بیایید اولین جمله مثال را بررسی کنیم.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

He reserved blocks of time for deep work.

او بلوک های زمانی را برای کار عمیق در نظر می گرفت.

To tackle complex projects without distractions makes sense, right?

انجام پروژه های پیچیده بدون حواس پرتی منطقی است، درست است؟

He wanted to make sure he completed the tasks, the projects

او می‌خواست مطمئن شود که وظایف، پروژه‌ها را بدون وقفه کامل کرده است

without being interrupted.

.

So again, he reserved blocks of time for deep work to tackle complex

بنابراین دوباره، او زمان‌هایی را برای کار عمیق در نظر گرفت تا

projects without distractions.

پروژه‌های پیچیده را بدون حواس‌پرتی انجام دهد.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

عالی

All right, here we go.

Sentence number two, deep work requires concentration and minimizing

بسیار خوب، ما می رویم.

جمله شماره دو، کار عمیق نیاز به تمرکز و به حداقل رساندن

interruptions to maximize productivity.

وقفه ها برای به حداکثر رساندن بهره وری دارد.

Again, when you are actually doing this deep work, you need to make

دوباره، وقتی واقعاً این کار عمیق را انجام می دهید، باید مطمئن شوید که

sure nothing else can bother you.

هیچ چیز دیگری نمی تواند شما را آزار دهد.

Nothing else can interrupt you.

هیچ چیز دیگری نمی تواند مانع شما شود.

Why deep work requires concentration and minimizing interruptions

چرا کار عمیق نیاز به تمرکز و به حداقل رساندن وقفه ها

to maximize productivity.

برای به حداکثر رساندن بهره وری دارد.

Now, sentence number three, she found.

حالا جمله شماره سه را پیدا کرد.

That deep work sessions in the morning were the most productive for her,

این که جلسات کاری عمیق در صبح برای او مفیدترین بود،

for this individual, she found that she was able to focus more, have

برای این فرد، او متوجه شد که می تواند تمرکز بیشتری داشته باشد،

less interruptions in the morning.

صبح وقفه های کمتری داشته باشد.

So.

بنابراین.

She found that deep work sessions in the morning were the most productive for her.

او متوجه شد که جلسات کاری عمیق در صبح برای او بیشترین بازدهی را داشته است.

Makes sense.

منطقی است.

Right?

درسته؟

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

So again, we had deep work.

پس باز هم کار عمیقی داشتیم.

very first one I'm going to teach you is.

اولین موردی که به شما آموزش می دهم این است.

Salty.

نمکی

You got it right after me again, salty.

دوباره درست بعد از من گرفتی، شور.

Excellent.

عالی

Now, this is an expression and also kind of a slang term.

حالا این یک تعبیر و همچنین یک اصطلاح عامیانه است.

It just means feeling bitter or angry about something.

این فقط به معنای احساس تلخی یا عصبانیت در مورد چیزی است.

Now you've probably heard salty when you want to put something on your food, right?

حالا احتمالاً شنیده اید که وقتی می خواهید چیزی روی غذایتان بگذارید، نمک می ریزد، درست است؟

And you say, Oh, that's a little bit too salty.

و شما می گویید، اوه، این مقدار کمی شور است.

We're not speaking about flavor.

ما در مورد طعم صحبت نمی کنیم.

We're actually speaking about a person's feelings.

ما در واقع در مورد احساسات یک فرد صحبت می کنیم.

Again, feeling bitter or angry about something.

دوباره احساس تلخی یا عصبانیت در مورد چیزی.

Let me give you an example.

بگذارید یک مثال بزنم.

I want you to imagine this situation.

می خواهم این وضعیت را تصور کنید.

You are in a group of friends.

شما در یک گروه از دوستان هستید.

There are three of you, right?

شما سه نفر هستید، درست است؟

And one of the friends buys a gift for your other friend, but not for you.

و یکی از دوستان برای دوست دیگرت هدیه می خرد اما برای تو نه.

How would you feel in that situation?

در آن موقعیت چه احساسی خواهید داشت؟

I wonder why she didn't get me a gift.

تعجب می کنم که چرا او برای من هدیه ای نگرفت.

You start thinking, well, wait a minute.

شما شروع به فکر کردن می کنید، خوب، یک دقیقه صبر کنید.

Maybe she's closer to her and wait a minute.

شاید او به او نزدیک تر است و یک دقیقه صبر می کند.

Maybe she doesn't like me as a friend.

شاید او مرا به عنوان یک دوست دوست ندارد.

All of a sudden you start to feel a little bit bitter or a little bit angry.

ناگهان احساس می کنید کمی تلخ یا کمی عصبانی می شوید.

You start to become salty.

شروع به شور شدن می کنی.

You got it.

متوجه شدی

Yes.

Excellent.

بله.

عالی

All right.

So I want us to check out three examples sentences using this expression so that

بسیار خوب.

بنابراین می‌خواهم سه جمله مثال را با استفاده از این عبارت بررسی کنیم تا

you can start using it in real life.

بتوانید در زندگی واقعی از آن استفاده کنید.

Here we go.

Sentence number one.

در اینجا ما می رویم.

جمله شماره یک

He got so salty when we beat him at basketball, that last shot we made.

وقتی در بسکتبال او را شکست دادیم، او خیلی شور شد ، آخرین ضربه ای که زدیم.

He was like, nah, nah, nope.

او شبیه، نه، نه، نه.

You guys cheated.

شما بچه ها تقلب کردید

All of a sudden he got salty.

یکدفعه شور شد.

He got so salty when we beat him at basketball.

وقتی در بسکتبال او را شکست دادیم، خیلی شور شد.

It's making sense.

Isn't it good.

منطقی است.

خوب نیست

Here we go.

Sentence number two, sentence number two.

در اینجا ما می رویم.

جمله شماره دو، جمله شماره دو.

Don't be salty about not getting the job.

در مورد نگرفتن شغل دلسرد نباشید.

There will be other opportunities.

فرصت های دیگری نیز وجود خواهد داشت.

So you see, we can use this expression in many different situations.

بنابراین می بینید، ما می توانیم این عبارت را در موقعیت های مختلف استفاده کنیم.

Someone didn't get a job.

کسی کار پیدا نکرد

And they're sad, they're a little bit upset.

و آنها غمگین هستند، کمی ناراحت هستند.

Someone else got it and they didn't get it in this situation.

یکی دیگر آن را گرفت و در این شرایط به آن نرسید.

We can say to that person, Hey, don't be salty about not getting the job.

می‌توانیم به آن شخص بگوییم، هی، در مورد نگرفتن این شغل، شور نکن.

There will be other opportunities.

فرصت های دیگری نیز وجود خواهد داشت.

Makes sense.

منطقی است.

All right.

Sentence number two, using this expression, this term, she was

بسیار خوب.

جمله شماره دو، با استفاده از این عبارت، این اصطلاح، او

a bit salty after her breakup.

بعد از جدایی کمی شور بود.

When she broke up with her boyfriend, she was a little

وقتی از دوست پسرش جدا شد ،

bit bitter, a little bit angry.

کمی تلخ بود، کمی عصبانی.

She was a bit salty after her breakup makes sense.

بعد از جدایی اش کمی شور بود .

Right?

You're understanding how we use this term again, salty.

درسته؟

شما درک می کنید که چگونه ما دوباره از این اصطلاح استفاده می کنیم، شور.

Very good.

خیلی خوبه

Now we're going to move on to number two, but don't forget download

حالا می‌خواهیم به سراغ شماره دو برویم، اما دانلود

the English with Tiffany app because you can go to the practice

انگلیسی را با اپلیکیشن تیفانی فراموش نکنید زیرا می‌توانید به

sessions, the practice lessons, and.

جلسات تمرین، درس‌های تمرین و... بروید.

That are attached to today's lesson.

که به درس امروز پیوست شده است.

So you don't want to miss out.

بنابراین شما نمی خواهید از دست بدهید.

There's so much practice for you to make sure you're understanding

تمرین زیادی برای شما وجود دارد که مطمئن شوید

everything we're talking about.

همه چیزهایی که ما در مورد آن صحبت می کنیم را درک می کنید.

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

Number two, this is another good one.

شماره دو، این یکی دیگر از موارد خوب است.

It's slang.

این زبان عامیانه است.

It's something that is used commonly though, by native English speakers.

این چیزی است که معمولاً توسط انگلیسی زبانان بومی استفاده می شود.

Many of the younger generation uses it, but I also use it at times,

بسیاری از نسل جوان از آن استفاده می کنند ، اما من نیز

depending on who I'm speaking with.

بسته به اینکه با چه کسی صحبت می کنم، گاهی از آن استفاده می کنم.

Number two is straight fire.

شماره دو آتش مستقیم است. بله

Yep.

You heard me right again, after me straight fire.

دوباره صدایم را درست شنیدی، بعد از من آتش مستقیم.

Excellent.

عالی

Now these are two words you have probably heard used

حالا این دو کلمه هستند که احتمالاً شنیده اید که

independently, but straight fire.

به طور مستقل استفاده می شوند، اما آتش مستقیم.

When they put these two words together, what do they mean?

وقتی این دو کلمه را کنار هم می گذارند یعنی چه؟

It means something that is really good.

یعنی چیزی که واقعاً خوب است.

Yeah, something that's really good or cool.

بله، چیزی که واقعا خوب یا جالب است.

For example, I've told you many times that my mother, who is an amazing cook.

به عنوان مثال، من بارها به شما گفته ام که مادرم که آشپز شگفت انگیزی است.

She really cooks well.

او واقعاً خوب آشپزی می کند.

And I'm not just being biased because I'm her daughter.

و من فقط به این دلیل که دختر او هستم مغرضانه رفتار نمی کنم.

Other people agree.

افراد دیگر موافق هستند.

So for Thanksgiving, unfortunately, we weren't able to spend it together because

بنابراین برای روز شکرگزاری، متأسفانه، نتوانستیم آن را با هم بگذرانیم، زیرا

my parents were a bit under the weather.

پدر و مادرم کمی تحت شرایط آب و هوایی بودند.

They were quite sick.

آنها کاملاً بیمار بودند.

Now they're good.

الان خوبن

So after that, two weeks after Thanksgiving, we all got together

پس از آن، دو هفته بعد از روز شکرگزاری، همه دور هم جمع شدیم

and my mom cooked an amazing meal.

و مادرم یک غذای شگفت انگیز درست کرد.

She made vegan lasagna.

او لازانیا وگان درست کرد.

She made string beans, corn, so many different things.

لوبیا چیتی، ذرت و چیزهای مختلف درست می کرد.

And as I was eating the food, I said, man, this food is straight fire.

و در حال خوردن غذا گفتم ای مرد این غذا آتش مستقیم است.

This food is so good.

این غذا خیلی خوبه

Makes sense.

منطقی است.

Right?

درسته؟

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

Sentence number one.

جمله شماره یک

Let's look at some examples, sentences using this expression.

بیایید به چند مثال، جملات با استفاده از این عبارت نگاه کنیم.

So this number one, his new song is straight fire.

بنابراین این شماره یک، آهنگ جدید او مستقیم آتش است.

His new song is amazing.

آهنگ جدیدش فوق العاده است

His new song is so good.

آهنگ جدیدش خیلی خوبه

His new song Is straight fire.

آهنگ جدیدش Is straight fire.

Again, we're talking about these expressions that native English

باز هم، ما در مورد این عباراتی صحبت می کنیم که انگلیسی

speakers use in real life.

زبانان بومی در زندگی واقعی استفاده می کنند.

And now when you hear them, you'll understand what's being said.

و حالا وقتی آنها را بشنوید، متوجه خواهید شد که چه چیزی گفته می شود.

And you also can pick times when you want to use them as well.

و همچنین می توانید زمان هایی را که می خواهید از آنها استفاده کنید نیز انتخاب کنید.

So again, straight fire.

پس دوباره آتش مستقیم.

Fire next, I was tempted to sing a song at that moment, but a song

آتش بعد، در آن لحظه وسوسه شدم که آهنگی بخوانم، اما آهنگی به

didn't come to my mind fast enough.

اندازه کافی سریع به ذهنم نرسید.

Don't worry if it does, I'll sing for you later on.

اگه شد نگران نباش بعدا برات میخونم.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Sentence number two, this pizza is straight fire.

جمله شماره دو، این پیتزا آتش مستقیم است.

Let's order another one.

یکی دیگه سفارش بدیم

This is so good.

این خیلی خوبه

We have to get another one.

باید یکی دیگه بگیریم

This pizza is straight fire.

این پیتزا آتش مستقیم است.

Let's order another one.

یکی دیگه سفارش بدیم

And next sentence, number three, her outfit is straight.

و جمله بعدی، شماره سه، لباس او صاف است.

Fire.

آتش.

Where did she get it?

او آن را از کجا آورده است؟

Woo.

وو

That outfit is nice.

اون لباس قشنگه

Her outfit is straight fire.

لباس او آتش مستقیم است.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

عالی

All right.

So again, number two is straight fire.

بسیار خوب.

بنابراین دوباره، شماره دو آتش مستقیم است.

Let's move on to expression.

بیایید به بیان ادامه دهیم.

Number three, again, expressions you can start using in real life.

شماره سه، دوباره، عباراتی که می توانید در زندگی واقعی استفاده کنید.

Number three is.

شماره سه است.

Sus.

سوس

I know you're probably looking at the screen or if you're listening

من می دانم که احتمالاً به صفحه نمایش نگاه می کنید یا اگر به من گوش می دهید،

to me, you're probably pausing like.

احتمالاً مانند آن مکث می کنید.

I've never heard this one, Tiffany, again, after me, sus, excellent.

من هرگز این یکی را نشنیده ام، تیفانی، دوباره، پس از من، سوس، عالی.

Now this just means suspicious.

حالا این فقط به معنی مشکوک است.

Or shady, something that you're not really sure about.

یا سایه، چیزی که واقعاً در مورد آن مطمئن نیستید.

Something seems a little strange.

چیزی کمی عجیب به نظر می رسد.

It's literally the shortened form of suspicious or suspect something that

این به معنای واقعی کلمه شکل کوتاه شده چیزی مشکوک یا مشکوک است که

you're not necessarily sure about.

شما لزوماً در مورد آن مطمئن نیستید.

You're questioning, we say suss.

شما سوال می کنید، ما می گوییم سوس.

Now this is slang.

حالا این عامیانه است.

You would not use it in a business meeting.

در یک جلسه کاری از آن استفاده نمی کنید.

However, you'll see it used on television programs.

با این حال، می بینید که از آن در برنامه های تلویزیونی استفاده می شود.

You'll hear it when you listen to people on podcasts sometimes, and you'll probably

وقتی گاهی اوقات به افراد در پادکست گوش می‌دهید، آن را می‌شنوید، و احتمالاً

hear it when looking at your phone at different videos on Tik TOK or Instagram

وقتی به تلفن خود در ویدیوهای مختلف در Tik TOK یا Instagram

or whatever social media platform you use suss will probably come out.

یا هر پلتفرم رسانه اجتماعی که از suss استفاده می‌کنید نگاه می‌کنید، آن را خواهید شنید.

So here's some examples.

بنابراین در اینجا چند نمونه آورده شده است.

That show you how to use this word, that guy hanging around seems kind of suss.

این به شما نشان می دهد که چگونه از این کلمه استفاده کنید، آن مردی که در اطراف آویزان است به نظر می رسد یک جور ابله است.

One more time.

یک بار دیگر

That guy hanging around seems kind of suss.

آن مردی که در اطراف آویزان است به نظر می رسد یک جور خرافات.

Something about that guy is a little bit shady.

چیزی در مورد آن مرد کمی مبهم است.

I'm not really sure about him.

من واقعا در مورد او مطمئن نیستم.

Something about him seems a little bit suspicious.

چیزی در مورد او کمی مشکوک به نظر می رسد .

That guy hanging around seems kind of suss.

آن مردی که در اطراف آویزان است به نظر می رسد یک جور خرافات.

You got it, right?

فهمیدی، درسته؟

Excellent.

عالی

All right, here we go.

Sentence number two.

بسیار خوب، ما می رویم.

جمله شماره دو

I don't trust that website.

من به آن وب سایت اعتماد ندارم. به

It looks sus, something about it doesn't look good.

نظر خوب می رسد، چیزی در مورد آن خوب به نظر نمی رسد.

It's suspicious.

مشکوک است

And sentence number three, her story seems a bit sus to me.

و جمله شماره سه، داستان او کمی به نظرم می رسد.

Not really sure if I can believe what she's saying.

واقعا مطمئن نیستم که می توانم حرف های او را باور کنم یا نه.

Her story seems a bit sus.

داستان او کمی سوس به نظر می رسد.

To me now, again, this is a term, an expression that more of the younger

برای من اکنون، دوباره، این یک اصطلاح است، عبارتی که بیشتر

generation uses on a regular basis, but it's important for you to know what it

نسل جوان به طور منظم از آن استفاده می کنند، اما برای شما مهم است که بدانید

means if you choose to use it, go for it.

اگر استفاده از آن را انتخاب کردید، به دنبال آن بروید.

That's what it's all about using these things in real life.

استفاده از این چیزها در زندگی واقعی همین است.

But at least I want you to know what it means if you hear it.

اما حداقل می‌خواهم اگر آن را بشنوی بدانی چه معنایی دارد.

All right.

Makes sense.

بسیار خوب.

منطقی است.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Let's move on to expression number four, another very important one for

بیایید به عبارت شماره چهار برویم، یکی دیگر از موارد بسیار مهم که باید

you to know, all right, number four.

بدانید، بسیار خوب، شماره چهار.

Snitch good again, after me snitch.

باز هم خوب خرخر، بعد از من خرخر.

Excellent.

عالی

Now this just refers to someone who tells on others or gives

حالا این فقط به کسی اشاره دارد که به دیگران می گوید یا

information to authorities.

اطلاعاتی را به مقامات می دهد.

They tell the authorities, Hey, she's the one that did it.

آنها به مقامات می گویند، هی، او بود که این کار را کرد.

She's the one or Hey.

او یکی است یا هی.

He's the one he's the one snitch, a person who tells on others or gives information

او همان جاسوس است، کسی که به دیگران می گوید یا اطلاعاتی را

to the authorities, FBI, police teacher.

به مقامات، اف بی آی، معلم پلیس می دهد.

Again, if you have a classroom of students, the teacher

دوباره، اگر شما یک کلاس درس از دانش آموزان دارید، معلم

walks out the classroom.

از کلاس بیرون می رود.

And all those students start talking, maybe acting up and maybe something

و همه آن دانش‌آموزان شروع به صحبت می‌کنند، شاید بالا می‌آیند و شاید چیزی

falls on the ground and breaks.

روی زمین می‌افتد و می‌شکند.

And the students say, Hey, don't tell the teacher.

و دانش آموزان می گویند، هی، به معلم نگو.

Everyone just stay quiet.

همه ساکت بمانند

Teacher walks back in the room, sees the broken glass on the floor and says,

معلم به اتاق برمی گردد، شیشه شکسته را روی زمین می بیند و می گوید،

who did it, teacher, Brandon, Brandon is the one that did it, a snitch, the

چه کسی این کار را انجام داده است، معلم، براندون، براندون کسی است که این کار را کرده است، یک آدم کش،

person who told on Brandon makes sense.

کسی که به براندون گفته منطقی است.

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

Example.

Sentence number one.

مثال.

جمله شماره یک

We called him a snitch because he always tells the teacher when we talk in class.

ما به او می گوییم دزدگیر چون همیشه وقتی سر کلاس صحبت می کنیم به معلم می گوید.

Number two, don't be a snitch.

شماره دو، فتنه گر نباش.

Keep our plans a secret.

برنامه هایمان را مخفی نگه داریم به

Don't tell anybody.

کسی نگو

And sentence number three, I can't believe she snitched on me.

و جمله شماره سه، باورم نمی‌شود که او به من خیانت کرده است.

Makes sense.

منطقی است.

Excellent.

عالی

Now this is a word you can start using today.

اکنون این کلمه ای است که می توانید از امروز استفاده کنید.

It's a very good expression that we use.

این یک عبارت بسیار خوب است که ما استفاده می کنیم.

Okay.

باشه

Number five, expression number five.

شماره پنج، عبارت شماره پنج.

Remember all these expressions will help you start speaking English

به یاد داشته باشید که تمام این عبارات به شما کمک می کند تا

in real life, in your daily life.

در زندگی واقعی، در زندگی روزمره خود، انگلیسی صحبت کنید.

Number five is shook.

شماره پنج تکان خورده است.

Good.

خوب

Again, after me shook.

دوباره، بعد از من لرزید.

Excellent.

عالی

Now this just means feeling surprised or frightened, surprised or frightened.

اکنون این فقط به معنای احساس شگفتی یا ترس، شگفتی یا ترس است.

Take me a back.

منو برگردون

Oh man, I wasn't expecting that.

اوه مرد، من انتظار چنین چیزی را نداشتم.

I was shook.

من تکان خوردم

So let's say for example, ah, when I was in South Korea, don't worry.

پس بیایید به عنوان مثال بگوییم، آه، زمانی که من در کره جنوبی بودم، نگران نباشید.

Storytime is coming, but I'll tell you this short story.

Storytime نزدیک است، اما من این داستان کوتاه را برای شما تعریف می کنم.

We used to go to the karaoke place all the time.

ما همیشه به محل کارائوکه می رفتیم.

We loved it.

ما آن را دوست داشتیم.

Right.

I enjoy singing.

درسته از

آواز خواندن لذت می برم.

My friends, I would sing, dance around.

دوستان من، من آواز می خواندم، می رقصیدم. به

We have a good time.

ما خوش می گذرد.

One of our friends came with us.

یکی از دوستانمان با ما آمد.

I had never heard her sing before.

قبلاً آواز او را نشنیده بودم.

Sweet girl.

دختر شیرین

Right?

درسته؟

So we get to the karaoke place.

بنابراین به محل کارائوکه می رسیم.

I thought she was a quiet person.

من فکر می کردم او یک فرد ساکت است.

My friends, the other friends actually knew that she could sing.

دوستان من، دوستان دیگر در واقع می دانستند که او می تواند بخواند.

I was the only one that didn't know.

من تنها کسی بودم که نمی دانستم.

So they give her the mic and I'm like, Oh, this is going to be real sweet.

بنابراین آنها میکروفون را به او می دهند و من می گویم، اوه، این واقعاً شیرین خواهد بود.

She starts singing like Whitney Houston.

او مانند ویتنی هیوستون شروع به خواندن می کند.

And I was shook.

و من تکان خوردم.

I was sitting there at all.

من اصلا اونجا نشسته بودم

How did that voice come out of that little body?

چگونه آن صدا از آن بدن کوچک بیرون آمد؟

I was shook.

من تکان خوردم

I was surprised.

تعجب کردم.

You caught it, right?

گرفتی، درسته؟

Excellent.

All right, here we go.

عالی

بسیار خوب، ما می رویم.

Sentence number one.

جمله شماره یک

I was shook when I found out she was moving away.

وقتی فهمیدم او در حال دور شدن است، تکان خوردم.

Surprised.

تعجب کرد.

Sentence number two, that movie was so intense.

جمله شماره دو، آن فیلم خیلی شدید بود. باعث شد

It left me shook.

من تکان بخورم.

And sentence number three, he was shook when he saw the size

و جمله شماره سه، با دیدن اندازه

of the spider on his wall.

عنکبوت روی دیوارش تکان خورد.

Makes sense.

منطقی است.

Surprised or frightened.

متعجب یا ترسیده.

We say shook.

می گوییم تکان خورد.

Excellent.

All right, here we go.

عالی

بسیار خوب، ما می رویم.

Number six, snappy.

شماره شش، تند.

Good.

خوب

Excellent.

Again, after me.

عالی

بازم بعد از من

Snappy great job.

Snappy کار عالی

Now this expression, it just means someone who has a quick wit or sharp comebacks.

اکنون این عبارت، فقط به معنای کسی است که هوشیاری سریع یا بازگشت های تیز دارد.

Again, someone who has a quick wit or sharp comebacks.

باز هم، کسی که هوشیاری سریع یا بازگشت های تند دارد.

So snappy, let's say, for example, you have a group of people, four

بنابراین، بیایید بگوییم، برای مثال، شما یک گروه از افراد دارید، چهار

individuals sitting together and one individual, his name is Mark.

نفر با هم نشسته اند و یک فرد، نام او مارک است.

And another individual, her name is Samantha.

و یک فرد دیگر، نام او سامانتا است.

And Mark makes a comment about Samantha's outfit.

و مارک در مورد لباس سامانتا نظر می دهد.

Mark says, Oh, I see you're wearing your brown sweater today.

مارک می گوید، اوه، می بینم که تو امروز ژاکت قهوه ای خود را پوشیده ای.

Samantha says, why do you not like it?

سامانتا میگه چرا خوشت نمیاد؟

Whoa, Mark says you're a little bit snappy today.

اوه، مارک می‌گوید امروز کمی بداخلاق هستید.

You caught it.

گرفتی

He made a comment about her sweater and she immediately responded.

او در مورد ژاکت او نظر داد و او بلافاصله پاسخ داد.

Why you don't like it, something wrong with it.

چرا شما آن را دوست ندارید، مشکلی در آن وجود دارد.

Remember snappy means quick wit or sharp comebacks.

به یاد داشته باشید Snappy به معنای شوخ طبعی یا بازگشت تیز است.

You come back very quickly and usually in a negative way.

خیلی سریع و معمولاً به صورت منفی برمی گردید.

Okay.

باشه

Now these three examples sentences are going to help you understand

اکنون این سه جمله مثال به شما کمک می کند تا متوجه شوید که

how and when to use this expression, like a native English speaker.

چگونه و چه زمانی از این عبارت، مانند یک انگلیسی زبان مادری استفاده کنید.

So here we go.

بنابراین ما اینجا هستیم.

The first example sentence that will help you is this.

اولین جمله مثالی که به شما کمک می کند این است.

She's so snappy.

او خیلی باحال است

She always has a clever reply.

او همیشه یک پاسخ هوشمندانه دارد.

Next number two.

شماره دو بعدی

If you can't keep up with his snappy jokes, he'll leave you behind.

اگر نتوانید با شوخی های خنده دار او همراه شوید ، او شما را پشت سر می گذارد.

He's telling quick jokes.

او جوک های سریع می گوید.

And if you can't keep up, he's going to keep it moving.

و اگر نتوانید ادامه دهید، او به حرکت خود ادامه خواهد داد.

He's going to leave you in the dust.

او شما را در خاک رها می کند.

And number three, the comedians, snappy one liners had the audience in stitches,

و شماره سه، کمدین‌ها، حضار را بخیه می‌زدند،

had them laughing so hard because he was very quick with his statements.

آنها را به شدت می‌خندیدند، زیرا او در اظهاراتش بسیار سریع بود.

So snappy can also be used when someone is telling jokes.

بنابراین Snappy همچنین می تواند زمانی که کسی جوک می گوید استفاده شود. به

That's why the first part of the definition is someone who has a

همین دلیل است که قسمت اول تعریف کسی است که دارای

quick wit, quick humor, able to think on the fly, something happens

شوخ طبعی سریع، طنز سریع، قادر به فکر کردن در پرواز است، اتفاقی می افتد

and they make a joke very quickly.

و آنها خیلی سریع شوخی می کنند.

We say snappy.

ما می گوییم snappy.

Make sense.

معنا پیدا کنید.

All right.

بسیار خوب.

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

Don't forget to practice in the app.

فراموش نکنید که در برنامه تمرین کنید.

All right.

بسیار خوب.

Number seven, number seven screaming.

شماره هفت، شماره هفت جیغ.

Yeah, that's right.

بله، درست است.

Again, after me screaming.

دوباره بعد از من جیغ میکشم

Excellent.

Now you already know the word scream, the verb, right?

عالی

اکنون کلمه جیغ، فعل را می شناسید، درست است؟

You scream when something happens, but this is used in a different way.

وقتی اتفاقی می‌افتد فریاد می‌زنید، اما این به روش دیگری استفاده می‌شود.

Let me explain.

بذار توضیح بدم

It just means laughing really hard.

این فقط به معنای واقعاً سخت خندیدن است.

We say, I am screaming.

می گوییم جیغ می زنم.

It means I'm laughing really hard.

یعنی واقعا دارم میخندم

One of my friends, right?

یکی از دوستانم، درسته؟

I have many good friends.

من دوستان خوب زیادی دارم.

One of my friends, when we get together, we laughed so hard.

یکی از دوستام وقتی دور هم جمع شدیم خیلی خندیدیم.

So hard, we have a similar sense of humor and things will be funny.

خیلی سخت است، ما حس شوخ طبعی مشابهی داریم و همه چیز خنده دار خواهد بود.

And we will laugh to the point where we can't breathe.

و ما تا جایی می خندیم که نمی توانیم نفس بکشیم.

We're crying.

ما داریم گریه می کنیم

We're falling on the ground.

داریم روی زمین می خوریم

And we usually say, girl, you got me screaming.

و ما معمولاً می گوییم، دختر، تو مرا به جیغ زدن واداشتی.

And we're talking about laughing really hard.

و ما در مورد خندیدن واقعا سخت صحبت می کنیم.

Makes sense.

منطقی است.

All right.

Check out these example sentences.

بسیار خوب.

این جملات نمونه را بررسی کنید.

That meme had me screaming.

آن میم باعث شد که فریاد بزنم.

That meme was extremely funny and it made me laugh really hard.

آن میم بسیار خنده دار بود و من را به شدت به خنده وا داشت.

Number two, his improv performance was so funny.

شماره دو، اجرای پیشرفت او بسیار خنده دار بود.

I was screaming with laughter.

داشتم از خنده جیغ میزدم. بله

Yep.

You got it.

متوجه شدی

And sentence number three, we were screaming when we

و جمله شماره سه، داشتیم جیغ میزدیم که

saw the prank they pulled.

شوخی ایشون رو دیدیم.

It was hilarious.

خنده دار بود

All right.

بسیار خوب.

So again, don't forget when someone says screaming, it doesn't automatically

پس باز هم فراموش نکنید وقتی کسی می‌گوید جیغ می‌زند، به‌طور خودکار

mean that they're afraid it can mean they're laughing really hard.

به این معنی نیست که می‌ترسد، می‌تواند به این معنی باشد که واقعاً سخت می‌خندد.

All right, let's move on to number eight.

خوب، بیایید به شماره هشت برویم.

Number eight, again, expressions you can use in your daily life.

شماره هشت، دوباره، عباراتی است که می توانید در زندگی روزمره خود استفاده کنید.

Number eight is swag.

شماره هشت سواگ است.

Good again, swag.

بازم خوبه.

Excellent.

Now, this is one you might've heard before.

عالی

حالا، این یکی است که ممکن است قبلاً شنیده باشید.

You might not have, but you might've heard before.

ممکن است نداشته باشید، اما ممکن است قبلاً شنیده باشید.

It literally just refers to a sense of style or confidence.

این به معنای واقعی کلمه فقط به احساس سبک یا اعتماد به نفس اشاره دارد.

And usually we use it to refer to guys.

و معمولاً از آن برای اشاره به پسران استفاده می کنیم.

It's not wrong to use it for women, but normally it's used when referring

استفاده از آن برای خانم‌ها اشتباه نیست، اما معمولاً وقتی

to guys, a guy that has great style, a guy that has great confidence.

به پسرها اشاره می‌شود، مردی که استایل عالی دارد، مردی که اعتماد به نفس بالایی دارد، استفاده می‌شود.

And when he walks into a room.

و وقتی وارد اتاقی می شود.

Heads turn.

سرها می چرخند.

Okay.

I like his swag or a guy that can really speak in an eloquent way

باشه

من از او یا مردی که واقعاً می تواند به شیوه ای شیوا صحبت کند

and draw the attention of everyone while he has swag makes sense.

و توجه همه را به خود جلب کند، در حالی که سواگ دارد، خوشم می آید.

Now this is a slang expression.

حالا این یک تعبیر عامیانه است.

So here are some examples.

بنابراین در اینجا چند نمونه آورده شده است.

And it says number one, he's got so much swag.

و می‌گوید شماره یک، او خیلی تندرو است. طوری

He walks like he owns the place.

راه می رود که انگار صاحب آن مکان است.

He walks into the room and everyone turns.

وارد اتاق می شود و همه برمی گردند.

Sentence number two, I need a new wardrobe to match my swag.

جمله شماره دو، من به یک کمد لباس جدید نیاز دارم تا با سواگم مطابقت داشته باشد.

This individual, maybe they're in their teenage years and they're

این فرد، شاید در سال‌های نوجوانی است و احساس می‌کند که

feeling their swag and they're saying, I need an outfit to match my swag.

هول‌بازی‌اش را احساس می‌کند و می‌گوید، من به لباسی نیاز دارم که با سوگم هماهنگ باشد.

I need to change my wardrobe.

باید کمد لباسمو عوض کنم

And now number three.

و حالا شماره سه

She's got swag for days.

او چند روزی است که چنگ می زند.

She can pull off any outfit again.

او می تواند دوباره هر لباسی را بپوشد.

Sometimes it can be used to speak about females.

گاهی اوقات می توان از آن برای صحبت در مورد زنان استفاده کرد.

All right.

بسیار خوب.

So we say swag.

پس می گوییم سوگ.

Good job.

کار خوب

All right.

Number nine, again, expressions you can use in your daily life.

بسیار خوب.

شماره نه، دوباره، عباراتی است که می توانید در زندگی روزمره خود استفاده کنید.

Number nine is snack.

شماره نه میان وعده است.

Good again, snack.

خوب دوباره، میان وعده.

Excellent.

عالی

Now, again, you're probably thinking to yourself, Tiffany

حالا، دوباره، احتمالاً با خودتان فکر می کنید،

teacher, I appreciate you.

معلم تیفانی، من از شما تشکر می کنم. از

I appreciate you teaching me these new expressions, but come on, Tiff,

شما سپاسگزارم که این عبارات جدید را به من یاد دادید، اما بیا، تیف،

I know this snack, that's just something you eat in between meals.

من این میان وعده را می شناسم، فقط چیزی است که بین وعده های غذایی می خورید.

That is true.

این درست است.

However, this expression, this slang expression means a good looking person.

منتها این تعبیر، این تعبیر عامیانه یعنی آدم خوش قیافه.

You heard me, right?

صدایم را شنیدی، درست است؟

We use this term to refer to a good looking person.

ما از این اصطلاح برای اشاره به یک فرد خوب استفاده می کنیم.

Now I have used this quite a few times.

الان چند بار از این استفاده کردم.

I'll be very honest with you.

من با شما بسیار صادق خواهم بود.

When I'm with my female friends and we either see a guy on a television program

وقتی با دوستان زنم هستم و در یک برنامه تلویزیونی

or a movie, or even in real life, walking past us, we'll say to each other, not out

یا یک فیلم یا حتی در زندگی واقعی پسری را می بینیم که از کنار ما رد می شود، به هم می گوییم، نه با

loud to the gentlemen, Now, he is a snack

صدای بلند به آقایان، حالا او یک میان وعده است که

I'm laughing because I'm literally teaching you things

من می خندم زیرا به معنای واقعی کلمه چیزهایی را به شما یاد می دهم

that I use in my daily life.

که در زندگی روزمره از آنها استفاده می کنم.

So it's funny for me to actually say them here because you're,

بنابراین برای من خنده دار است که آنها را اینجا بگویم زیرا شما،

listen, I'm your teacher, but I, listen, this is how I talk.

گوش دهید، من معلم شما هستم، اما من، گوش کنید، من اینگونه صحبت می کنم.

He's a snack.

او یک میان وعده است.

He is a snack.

So it just means a very good looking person.

او یک میان وعده است.

بنابراین فقط به معنای یک فرد بسیار خوب است.

All right, here's the example sentence.

بسیار خوب، این جمله مثال است.

She's such a snack.

او چنین میان وعده ای است.

I can't take my eyes off her.

نمی توانم چشم از او بردارم.

All right.

Now, again, you have to be careful when you use this.

بسیار خوب.

در حال حاضر، دوباره، شما باید مراقب باشید که از این استفاده کنید.

It is a compliment, but normally we don't say it to the person.

این یک تعارف است، اما معمولاً آن را به شخص نمی گوییم.

We'll speak about the person to our friends.

ما در مورد آن شخص با دوستان خود صحبت خواهیم کرد.

It's a compliment.

این یک تعارف است.

So you're not saying anything negative.

پس هیچ چیز منفی نمی گویید.

You're just saying, wow, he is really good looking.

شما فقط می گویید وای، او واقعاً خوش قیافه است.

He is a snack, right?

او یک میان وعده است، درست است؟

So we do say to our friends, referring to someone else, sentence number two,

بنابراین ما به دوستانمان می گوییم، با اشاره به شخص دیگری، جمله شماره دو،

we all agreed that he was a snack and number three, he didn't realize

همه قبول داشتیم که او یک میان وعده است و شماره سه، او متوجه نشد

that the girl thought he was a snack.

که دختر فکر می کند او یک میان وعده است.

He didn't know the girl thought he was attractive.

او نمی دانست که دختر فکر می کند او جذاب است.

Make sense?

منطقی؟

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

Are you a snack?

آیا شما یک میان وعده هستید؟

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Number 10.

Let's go to number 10.

شماره 10.

بریم سراغ شماره 10.

Number 10 is slay.

شماره 10 اسلای است.

Good.

Again.

خوب

دوباره

Slay.

کشتن

Excellent.

Now I've used this a few times.

عالی

حالا من چند بار از این استفاده کردم.

It is mainly used by, I can't even say the younger generation.

این عمدتا توسط، حتی نمی توانم بگویم نسل جوان استفاده می شود.

Just some people do use it.

فقط برخی از افراد از آن استفاده می کنند.

Right.

درسته

I know exactly what it means.

دقیقا میدونم یعنی چی

If someone says it, I can follow along.

اگه کسی گفت میتونم دنبالش کنم

It literally just refers to someone succeeding or looking amazing,

این به معنای واقعی کلمه فقط به شخصی اشاره دارد که موفق می شود یا شگفت انگیز به نظر می رسد،

succeeding or looking amazing.

موفق است یا شگفت انگیز به نظر می رسد.

And most times I'll hear it used when someone has an amazing outfit on.

و اغلب اوقات می‌شنوم که وقتی کسی لباس شگفت‌انگیزی به تن دارد استفاده می‌شود.

And we'll say, okay, girl, slay.

و ما می گوییم، باشه، دختر، بکش.

We're just saying, Hey, you look amazing.

ما فقط می گوییم، هی، شما فوق العاده به نظر می رسید.

You're doing it.

داری انجامش میدی

Slay.

کشتن

Okay.

باشه

Slay.

Sometimes people would just say the word.

کشتن

گاهی اوقات مردم فقط کلمه را می گفتند.

It just means you look amazing.

این فقط به این معنی است که شما شگفت انگیز به نظر می رسید.

It's a very good compliment.

خیلی تعریف خوبیه

It is a slang term though.

هر چند این یک اصطلاح عامیانه است.

So just keep that in mind.

پس فقط این را در نظر داشته باشید.

You don't want to walk into a business meeting and your boss walks in and you

شما نمی خواهید وارد یک جلسه کاری شوید و رئیس شما وارد می شود و شما

say, okay, slay boss, slay, depending on who your boss is, might not be

می گویید، خوب، رئیس را بکشید، بکشید، بسته به اینکه رئیس شما چه کسی است، ممکن است

the right environment to use it in.

محیط مناسبی برای استفاده از آن نباشد.

Here are the example sentences.

در اینجا جملات مثال آمده است. .

Number one.

شماره یک

You slayed that presentation.

شما آن ارائه را نابود کردید.

You did a great job.

کار بزرگی کردی

You succeeded.

تو موفق شدی

You see how it's used in this situation, right?

می بینید که در این شرایط چگونه از آن استفاده می شود ، درست است؟

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Number two, she slayed the red carpet and everyone was talking about her.

شماره دو، او فرش قرمز را کشید و همه در مورد او صحبت می کردند.

Meaning she looked amazing.

به این معنی که او شگفت انگیز به نظر می رسید.

Her outfit.

لباس او

Yes, it was amazing.

بله، شگفت انگیز بود. او

She slayed.

کشت.

And number three, he's about to slay his competition in the big game.

و شماره سه، او در شرف نابودی رقبای خود در بازی بزرگ است.

He's about to succeed.

او در آستانه موفقیت است.

He's about to win.

او در آستانه پیروزی است.

Makes sense.

منطقی است.

Excellent.

عالی

All right.

بسیار خوب.

Have your pen and paper ready.

قلم و کاغذ خود را آماده کنید.

I'm going to teach you the word you need to learn for Sunday of this week.

من قصد دارم کلمه ای را که برای یکشنبه این هفته باید یاد بگیرید به شما آموزش می دهم.

The word is empathy.

کلمه همدلی است.

Ooh, excellent.

اوه، عالی

Again, empathy.

باز هم همدلی.

Good job.

کار خوب

Now this word empathy, it literally just means the ability to understand

اکنون این کلمه همدلی، به معنای واقعی کلمه فقط به معنای توانایی درک

and share the feelings of others.

و به اشتراک گذاشتن احساسات دیگران است.

Again, the ability to understand and share the feelings of others.

باز هم توانایی درک و به اشتراک گذاشتن احساسات دیگران.

I love this word because I am empathetic.

من این کلمه را دوست دارم زیرا همدل هستم.

I experienced empathy.

من همدلی را تجربه کردم.

When I think about what you go through as an English learner, remember

وقتی به آنچه شما به عنوان یک زبان آموز انگلیسی از سر می گذرانید فکر می کنم، به یاد بیاورید که

I speak Korean and I remember how challenging it was for me as an adult.

من کره ای صحبت می کنم و به یاد می آورم که برای من به عنوان یک بزرگسال چقدر چالش برانگیز بود.

To learn Korean, it's not easy.

برای یادگیری زبان کره ای، آسان نیست.

So I can understand how you feel.

بنابراین می توانم احساس شما را درک کنم.

I'm expressing empathy, understanding, and sharing your feelings.

من ابراز همدردی، درک، و به اشتراک گذاشتن احساسات شما هستم.

Make sense?

منطقی؟

Excellent.

All right.

Check out this first example sentence.

عالی

بسیار خوب.

این اولین جمله مثال را بررسی کنید.

She showed great empathy by listening attentively and offering

او با گوش دادن به دقت و

support to her friend in need.

حمایت از دوست نیازمند خود، همدلی زیادی نشان داد.

You got it good.

خوب متوجه شدی

Here's the second example sentence.

در اینجا مثال دوم جمله است.

Developing empathy can lead to stronger relationships and better communication.

توسعه همدلی می تواند به روابط قوی تر و ارتباطات بهتر منجر شود.

Empathy is so important.

همدلی خیلی مهمه

To have strong relationships and build them.

برای داشتن روابط قوی و ایجاد آنها.

Here's the third example, sentence, the teacher's empathy toward her

در اینجا مثال سوم، جمله آمده است، همدلی معلم نسبت به

students struggles helped create a supportive learning environment.

مبارزات دانش آموزانش به ایجاد یک محیط یادگیری حمایتی کمک کرد.

This is what I hope is happening between you and me as well.

این چیزی است که امیدوارم بین من و شما نیز اتفاق بیفتد.

I want to create a supportive environment by letting you know that I

من می‌خواهم یک محیط حمایتی ایجاد کنم و به شما اطلاع دهم که

understand what you're going through.

درک می‌کنم در حال گذر از آن هستید.

Makes sense.

منطقی است.

All right, so again, the word for Sunday is empathy.

بسیار خوب، پس دوباره، کلمه یکشنبه همدلی است.

Good job.

کار خوب

All right.

Moving to Monday again, learning a new word each day of the week.

بسیار خوب.

دوباره به دوشنبه حرکت کنید، هر روز هفته یک کلمه جدید یاد بگیرید.

Monday's word is gratitude.

کلمه دوشنبه شکرگزاری است.

Good.

خوب

Again, gratitude.

باز هم تشکر.

Excellent.

Now this word gratitude just means notice first.

عالی

حالا این کلمه شکرگزاری فقط به معنای اول توجه است.

When I say it fast, it sounds like this.

وقتی سریع میگم اینجوری میاد

Gratitude.

سپاسگزاری

Ooh, you got it.

اوه، فهمیدی

Now this word just means a feeling of appreciation or thankfulness.

حالا این کلمه فقط به معنای احساس قدردانی یا تشکر است.

When you appreciate someone.

وقتی قدر کسی رو میدونی

Wow.

Thank you so much.

عجب

خیلی ممنون

One of my friends, this is not story time.

یکی از دوستان من زمان داستان نیست.

But I'll still share with you when I was sick, one of my

اما وقتی مریض شدم، یکی از

friends offered to bring me soup.

دوستانم به من پیشنهاد داد که برایم سوپ بیاورد، باز هم با شما در میان خواهم گذاشت.

I was really sick.

واقعا مریض بودم

I couldn't get out the bed.

نمیتونستم از تخت بیام بیرون. هیچ

I couldn't go anywhere.

جا نتونستم برم

And she brought me soup gratitude.

و او برای من شکرگزاری سوپ آورد.

I expressed my thankfulness.

تشکر کردم.

I appreciated what she did.

من از کاری که او انجام داد قدردانی کردم.

This is what gratitude looks like.

قدردانی به این شکل است.

When I said, thank you so much to her.

وقتی گفتم ازش خیلی ممنونم

So sentence number one, expressing gratitude towards others can

بنابراین جمله شماره یک، ابراز قدردانی از دیگران می تواند

strengthen relationships and foster a positive atmosphere.

روابط را تقویت کرده و جو مثبت را تقویت کند.

It's very true.

این خیلی درست است.

I actually got closer to my friend after she brought me the soup.

بعد از اینکه دوستم برایم سوپ آورد، در واقع به نزدیکتر شدم.

I realized, wow, she's really a kind person.

فهمیدم وای او واقعا آدم مهربانی است.

Sentence number two.

جمله شماره دو

Practicing daily gratitude by reflecting on things to be thankful

تمرین قدردانی روزانه با تأمل در چیزهایی که باید بابت آنها شکرگزار باشید،

for can improve overall wellbeing.

می تواند بهزیستی کلی را بهبود بخشد.

I wake up in the morning, thankful to have another day to help you.

من صبح از خواب بیدار می شوم، از اینکه روز دیگری برای کمک به شما دارم سپاسگزارم.

It's true.

این درست است.

Speak English with confidence.

با اعتماد به نفس انگلیسی صحبت کنید.

I am so excited that I get another opportunity to help change the lives

من بسیار هیجان زده هستم که فرصت دیگری برای کمک به تغییر زندگی

of so many people around the world.

افراد زیادی در سراسر جهان به دست می‌آورم.

What are you expressing gratitude for?

برای چه چیزی ابراز قدردانی می کنید؟

What are you happy that you are able to do?

از اینکه قادر به انجام چه کاری هستید خوشحال هستید؟

That is sentence number two and sentence number three, showing gratitude for

این جمله شماره دو و جمله شماره سه است، قدردانی برای

the small things in life can lead to a greater sense of happiness in English.

چیزهای کوچک در زندگی می تواند منجر به احساس خوشبختی بیشتر در انگلیسی شود.

We say gratitude.

شکرگزاری می گوییم.

Good job.

کار خوب

That's Monday's word.

این حرف دوشنبه است.

Now let's look at Tuesday's word, Tuesday's word after me, integrity.

حالا بیایید به کلمه سه شنبه، کلمه سه شنبه بعد از من، صداقت نگاه کنیم.

Good job again, integrity.

دوباره کار خوب، صداقت.

Excellent.

Now this word just refers to the quality of being honest.

عالی

حالا این کلمه فقط به کیفیت صادق بودن اشاره دارد.

And having strong moral principles, live a life full of integrity, doing

و با داشتن اصول اخلاقی قوی، زندگی پر از صداقت داشته باشید،

the right things for the right reasons.

کارهای درست را به دلایل درست انجام دهید.

In English, we say integrity.

در انگلیسی می گوییم یکپارچگی.

Good job.

کار خوب

I have something on my lip.

یه چیزی روی لبم هست

Got it.

It was an eyelash.

متوجه شدم.

مژه بود

So once again, the quality of being honest and having strong moral principles.

پس بار دیگر کیفیت صادق بودن و داشتن اصول اخلاقی قوی.

Here's sentence number one, his integrity was evident when he refused to compromise

در اینجا جمله شماره یک است، صداقت او زمانی مشهود بود که از به خطر انداختن

his values, even in difficult situations.

ارزش های خود، حتی در شرایط سخت، امتناع کرد.

He would not compromise his values.

او ارزش های خود را به خطر نمی اندازد.

He wouldn't back down.

او عقب نشینی نمی کرد.

He held up his standards.

او استانداردهای خود را حفظ کرد.

His integrity was evident.

صداقت او مشهود بود.

And sentence number two, a person with integrity is

و جمله شماره دو، شخص با صداقت

trusted and respected by others.

مورد اعتماد و احترام دیگران است.

Sentence number three, the company's commitment to integrity is reflected

جمله شماره سه، تعهد شرکت به یکپارچگی

in its ethical business practices.

در شیوه های تجاری اخلاقی آن منعکس می شود.

Sentence You got it.

جمله فهمیدی

Excellent.

عالی

So again, Tuesday's word is integrity.

پس دوباره، کلمه سه شنبه صداقت است.

What about Wednesday?

چهارشنبه چطور؟

Again, you're learning a brand new word for each day of this upcoming week.

باز هم، شما در حال یادگیری یک کلمه کاملا جدید برای هر روز از این هفته هستید.

After me, compassion.

بعد از من، شفقت.

Good again, compassion.

بازم خوبه، شفقت

Excellent.

This word compassion just refers to a deep sympathy and concern for the

عالی

این کلمه شفقت فقط به همدردی عمیق و نگرانی برای

suffering or misfortune of others.

رنج یا بدبختی دیگران اشاره دارد.

You care about their wellbeing.

شما به سلامتی آنها اهمیت می دهید.

You want to help them.

شما می خواهید به آنها کمک کنید.

For example, I remember.

مثلا یادمه.

Prior to going to Korea, I developed this strong sense of

قبل از رفتن به کره، من این حس قوی

compassion for homeless people.

ترحم را برای افراد بی خانمان ایجاد کردم.

I wanted to help them.

می خواستم به آنها کمک کنم.

I wanted to give back.

می خواستم پس بدهم.

So even when I was in Korea, I actually set up a program where once

بنابراین، حتی زمانی که در کره بودم، برنامه‌ای را تنظیم کردم که در آن یک بار

a month, the foreign missionaries would come together and hand out food.

در ماه، مبلغان خارجی دور هم جمع می‌شدند و غذا پخش می‌کردند.

I was showing compassion for the homeless because I really understood

من برای بی خانمان ها دلسوزی نشان می دادم زیرا واقعاً درک می کردم که

how challenging their situations were.

شرایط آنها چقدر چالش برانگیز است.

Compassion.

شفقت.

Here's sentence number one, the nurse's compassion and care

در اینجا جمله شماره یک، شفقت و مراقبت پرستار

provided comfort to the patients.

آسایش بیماران را فراهم کرد.

Sentence number two, showing compassion towards others can make a positive

جمله شماره دو، نشان دادن شفقت نسبت به دیگران می تواند

impact On their lives and sentence number three, the organization's

تأثیر مثبتی بر زندگی آنها بگذارد و جمله شماره سه،

mission is to promote compassion and support vulnerable communities.

مأموریت سازمان ترویج شفقت و حمایت از جوامع آسیب پذیر است.

Makes sense.

منطقی است.

Excellent.

So again, for Wednesday, the word is compassion.

عالی

بنابراین، برای چهارشنبه، کلمه شفقت است.

Good job.

کار خوب

All right.

بسیار خوب.

The next word for Thursday, empower.

کلمه بعدی برای پنجشنبه، توانمندسازی.

Ooh, good again.

اوه بازم خوبه

Empower.

توانمند سازی.

Excellent.

عالی

I love this word.

من عاشق این کلمه هستم

Here's the meaning of this word, the process of giving someone the power

در اینجا معنای این کلمه، فرآیند دادن قدرت

or the authority to do something you're giving someone the power.

یا اختیار به کسی برای انجام کاری است که به کسی قدرت می دهید.

For example, one thing I love to do as an English teacher is to empower.

به عنوان مثال، یکی از کارهایی که من به عنوان یک معلم انگلیسی دوست دارم انجام دهم، توانمندسازی است.

You, I believe in you.

تو، من به تو ایمان دارم

I believe that you can achieve each and every one of your English goals.

من معتقدم که شما می توانید به تک تک اهداف انگلیسی خود برسید.

And I love empowering you.

و من عاشق توانمند کردن شما هستم. به

That's the main reason why I create these English lessons each week,

همین دلیل است که من هر هفته این درس‌های انگلیسی را ایجاد می‌کنم،

because I want to empower you and reveal that, Hey, if you follow these

زیرا می‌خواهم شما را توانمند کنم و به شما نشان دهم که، اگر این

simple strategies, these simple methods, you will, I promise be able to speak

استراتژی‌های ساده، این روش‌های ساده را دنبال کنید، خواهید توانست، من قول می‌دهم که بتوانید

English fluently and with confidence.

انگلیسی را روان و با اطمینان صحبت کنید. .

I want to.

من می خواهم.

Empower you make sense.

توانمندسازی شما را منطقی کنید.

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

Check out this example sentence.

این جمله مثال را بررسی کنید.

The organization aims to empower women to take control of their lives.

هدف این سازمان توانمندسازی زنان برای کنترل زندگی خود است.

Next sentence number two.

جمله بعدی شماره دو

The coach's lecture on leadership empowered the team.

سخنرانی مربی در مورد رهبری تیم را قدرتمند کرد.

And finally, sentence number three, the CEO empowers her employees

و در نهایت، جمله شماره سه، مدیر عامل به کارمندان خود قدرت می دهد

to make important decisions.

تا تصمیمات مهمی بگیرند.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

So once again, the word is empower.

عالی

پس بار دیگر، کلمه توانمند است.

Empower.

توانمند سازی.

Good job.

کار خوب

Now we have a bonus expression and expression that we as native English

اکنون ما یک عبارت و عبارت جایزه داریم که ما به عنوان انگلیسی

speakers use on a regular basis.

زبانان بومی به طور منظم از آن استفاده می کنیم.

The expression is keep your chin up.

عبارت این است که چانه خود را بالا نگه دارید.

That's right.

درست است.

Your chin up again.

دوباره چانه ات بالا

Keep your chin up.

چانه خود را بالا نگه دارید.

Excellent.

I'm going to describe this situation that happened several months back.

عالی

من قصد دارم این وضعیتی را که چندین ماه پیش رخ داده است، توصیف کنم.

There was a basketball game being played by some college students

یک بازی بسکتبال توسط تعدادی از دانشجویان در حال انجام بود

and one player missed a layup.

و یکی از بازیکنان یک لی آپ را از دست داد.

He didn't do well on a play and he was feeling dejected.

او در یک بازی خوب عمل نکرد و احساس افسردگی می کرد.

He was feeling down and his head started going down and his teammate

او احساس ناراحتی می کرد و سرش شروع به پایین رفتن کرد و هم تیمی اش

suddenly ran up behind him, put his hand on his chin and lifted his chin up.

ناگهان پشت سرش دوید و دستش را روی چانه اش گذاشت و چانه اش را بالا آورد.

Why to remind them?

چرا باید به آنها یادآوری کرد؟

Hey.

سلام.

Keep your chin up, stay encouraged, don't feel down.

چانه خود را بالا نگه دارید، دلگرم باشید، احساس ناراحتی نکنید.

And that's exactly what this expression actually means to stay positive.

و این دقیقاً همان چیزی است که این عبارت در واقع به معنای مثبت ماندن است.

And hopeful in a difficult situation, this is true for you as an English

و امیدوار در شرایط سخت، این برای شما به عنوان یک زبان آموز انگلیسی صادق است

learner, keep your chin up.

، چانه خود را بالا نگه دارید.

So let's check out some examples and sentences.

پس بیایید چند مثال و جملات را بررسی کنیم.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Sentence number one, I know things are tough right now, but keep your chin up.

جمله شماره یک، می دانم که در حال حاضر شرایط سخت است، اما چانه خود را بالا نگه دارید.

Think about it when you're exercising.

وقتی در حال ورزش هستید به آن فکر کنید.

Sometimes it gets a little bit challenging.

گاهی اوقات کمی چالش برانگیز می شود.

It's hard.

You're breathing heavy, you're sweating, and you don't want to keep going, but

سخت است.

نفس سنگین می‌کشی، عرق می‌کنی، و نمی‌خواهی ادامه بدهی، اما

you have to remember, I know things are tough right now, but keep your chin up.

باید یادت باشد، می‌دانم در حال حاضر شرایط سخت است، اما چانه‌ات را بالا نگه دار.

What about this example sentence right here?

در مورد این جمله مثال در اینجا چطور؟

Losing the game was disappointing.

باخت بازی ناامید کننده بود.

But we need to keep our chins up and keep practicing.

اما ما باید چانه خود را بالا نگه داریم و به تمرین ادامه دهیم.

Hey, I know it's hard.

هی میدونم سخته می‌دانم

I know that we lost the last game, but we have to keep our chins up.

که بازی آخر را باختیم، اما باید چانه‌مان را بالا نگه داریم.

We have to stay hopeful and continue practicing again, keep your chin up.

ما باید امیدوار بمانیم و دوباره به تمرین ادامه دهیم، چانه خود را بالا نگه دارید.

And what about this third example sentence?

و در مورد این جمله مثال سوم چطور؟

She faced many challenges, but she always kept her chin up and

او با چالش‌های زیادی روبرو شد، اما همیشه چانه‌اش را بالا نگه داشت و

kept And never gave up despite the circumstances, despite the challenges.

نگه داشت و با وجود شرایط، با وجود چالش‌ها، هرگز تسلیم نشد.

She never gave up.

او هرگز تسلیم نشد.

No, she faced many challenges, but she always kept her chin up and never gave up.

نه، او با چالش های زیادی روبرو بود، اما همیشه چانه اش را بالا نگه داشت و هرگز تسلیم نشد.

So again, keep your chin up.

پس باز هم چانه خود را بالا نگه دارید.

Excellent.

I love it.

عالی

من آن را دوست دارم.

All right.

بسیار خوب.

The very first expression that I need you to understand is cut to the chase.

اولین عبارتی که باید درک کنید این است که به دنبال آن باشید.

Good.

One more time after me cut to the chase.

خوب

یک بار دیگر پس از من به تعقیب و گریز ادامه دادم.

To the chase.

به تعقیب و گریز

Excellent.

Now, this is an expression that native English speakers use all the time.

عالی

اکنون، این عبارتی است که انگلیسی زبانان بومی همیشه از آن استفاده می کنند. به معنای

It literally just means to get to the main point or important part.

واقعی کلمه فقط به معنای رسیدن به نکته اصلی یا بخش مهم است.

Without wasting time.

بدون اتلاف وقت.

Think about it.

در مورد آن فکر کنید.

I started this lesson off very quickly, telling you what I'm going to teach

من این درس را خیلی سریع شروع کردم، به شما گفتم که قرار است به شما چه چیزی یاد بدهم

you, and then we jumped right in.

، و سپس بلافاصله وارد شدیم.

Why?

چرا؟

Because I wanted to cut to the chase.

چون می خواستم به تعقیب و گریز بروم.

I didn't want to waste any time.

نمی خواستم هیچ وقت تلف کنم.

I want it to get to the main point.

می خواهم به اصل مطلب برسم.

Makes sense.

منطقی است.

Excellent.

عالی

All right.

Now check out these examples sentences.

بسیار خوب.

حالا این جملات مثال را بررسی کنید.

Sentence number one, let's cut to the chase and discuss.

جمله شماره یک، بیایید به تعقیب و بحث بپردازیم.

The key issues you got it.

مسائل کلیدی شما آن را دریافت کردید.

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

Sentence number two, I don't have much time.

جمله شماره دو، وقت زیادی ندارم.

So please cut to the chase.

پس لطفا تعقیبش کنید

This is an expression you can start using today.

این عبارتی است که می توانید از امروز استفاده کنید.

An expression that lets the person listening to you realize, ah, let

تعبیری که به کسی که به حرف شما گوش می‌کند اجازه می‌دهد بفهمد، آه،

me just give them the main point.

بگذارید فقط نکته اصلی را به او بگویم.

The main idea, because they are in a rush, right?

ایده اصلی، زیرا آنها در عجله هستند، درست است؟

You got it.

متوجه شدی

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

Sentence number three, instead of small talk, he preferred to cut

جمله شماره سه، او به جای صحبت های کوچک، ترجیح داد

to the chase in conversations.

در مکالمات به تعقیب و گریز بپردازد.

He didn't do a lot of small talk.

زیاد حرف های کوچک نمی زد.

He really liked to get to the main point.

خیلی دوست داشت به اصل مطلب برود.

To cut to the chase.

برای تعقیب و گریز.

Yes, you are getting it.

بله، شما آن را دریافت می کنید.

All right.

بسیار خوب.

We're going to move on to expression number two.

ما به بیان شماره دو می رویم.

I don't want you to forget though, as you're learning these expressions, I

من نمی‌خواهم فراموش کنید، همانطور که این عبارات را یاد می‌گیرید،

don't want you to forget to practice what you're learning after this lesson.

نمی‌خواهم بعد از این درس تمرین آنچه را که یاد می‌گیرید فراموش کنید.

So download the English with Tiffany app.

پس انگلیسی را با اپلیکیشن تیفانی دانلود کنید.

Totally for free.

کاملا رایگان.

The link is in the description, or you can go to your Google play store

لینک در توضیحات است، یا می توانید با تیفانی به فروشگاه گوگل پلی

or Apple store English with Tiffany, and you'll find the lesson for today.

یا اپل استور انگلیسی خود بروید و درس امروز را پیدا خواهید کرد.

All right.

So let's go to expression.

بسیار خوب.

پس بریم سراغ بیان.

Number two, the expression is go the extra mile.

شماره دو، عبارت رفتن مایل اضافی است.

Yes.

بله.

Again, go the extra mile.

باز هم، مایل اضافی را طی کنید.

Great job.

Now this just means to make an additional effort.

کار عالی

اکنون این فقط به معنای تلاش بیشتر است.

Or put in extra work beyond what is expected.

یا کار اضافی فراتر از آنچه انتظار می رود انجام دهید.

You want to do more.

شما می خواهید بیشتر انجام دهید.

You want to give 110% instead of just 100%.

شما می خواهید به جای 100 درصد، 110 درصد بدهید.

You want to work hard.

شما می خواهید سخت کار کنید.

For example, I am passionate about helping you this year achieve your English goal.

برای مثال، من مشتاق هستم که امسال به شما کمک کنم تا به هدف انگلیسی خود برسید.

So you've probably noticed that I'm not just doing the YouTube lessons.

بنابراین احتمالاً متوجه شده اید که من فقط دروس یوتیوب را انجام نمی دهم.

I'm now doing the live monthly English lessons.

من اکنون دروس زبان انگلیسی را بصورت زنده و ماهانه انجام می دهم .

I'm also doing more on Facebook, more on Instagram.

من همچنین در فیس بوک، بیشتر در اینستاگرام، کارهای بیشتری انجام می دهم.

Why I'm trying to go the extra mile to help you achieve your English goal.

چرا من سعی می کنم برای کمک به شما در رسیدن به هدف انگلیسی خود تلاش بیشتری انجام دهم.

Makes sense now, right?

الان منطقی است، درست است؟

I love it.

All right, here we go.

من آن را دوست دارم.

بسیار خوب، ما می رویم.

Here's the first example sentence.

در اینجا اولین جمله مثال است.

She always goes the extra mile to help her colleagues with their projects.

او همیشه برای کمک به همکارانش در پروژه هایشان تلاش بیشتری می کند.

Sentence number two, the company is known for its exceptional customer service

جمله شماره دو، این شرکت به دلیل خدمات استثنایی خود به مشتریان شناخته شده است،

because they always go the extra mile.

زیرا آنها همیشه مایل بیشتری را انجام می دهند.

And finally, sentence number three, going the extra mile often leads

و در نهایت، جمله شماره سه، رفتن مایل اضافی اغلب

to great success and recognition, man, for you as an English learner.

به موفقیت و شناخت بزرگی برای شما به عنوان یک زبان آموز انگلیسی منجر می شود.

This is so true.

این خیلی درست است.

Go the extra mile this year.

امسال مایل بیشتر برو.

You want to achieve your English goal, put in extra effort, and I

شما می خواهید به هدف انگلیسی خود برسید، تلاش بیشتری کنید و من

guarantee you will experience success.

تضمین می کنم که موفقیت را تجربه خواهید کرد.

Success go the extra mile.

موفقیت مایل بیشتری را طی می کند.

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

Let's move on to expression number three.

بیایید به بیان شماره سه برویم.

The third expression I want you to understand is have a change of heart.

سومین عبارتی که می‌خواهم درک کنید این است که قلب خود را تغییر دهید.

Good again, have a change of heart.

بازم خوبه، یه جوری تغییر کن

Excellent.

عالی

Now this literally just means to change one's opinion, attitude,

اکنون این فقط به معنای تغییر نظر، نگرش

or decision about something.

یا تصمیم خود در مورد چیزی است.

You had one idea, one specific opinion, and then all of a sudden you change

شما یک ایده، یک نظر خاص داشتید، و بعد ناگهان

that idea, you change that opinion.

آن ایده را تغییر می دهید، آن نظر را تغییر می دهید.

For example, let's say you normally love to eat chocolate ice cream.

به عنوان مثال، فرض کنید به طور معمول عاشق خوردن بستنی شکلاتی هستید.

No matter where you are, if someone has ice cream, you always

مهم نیست کجا هستید، اگر کسی بستنی دارد، همیشه

choose chocolate ice cream.

بستنی شکلاتی را انتخاب می کنید.

But then somebody introduces you into mint chocolate chip ice cream

اما بعد یکی به شما بستنی نعنایی چیپسی شکلاتی را معرفی می‌کند

and you say, I'll just taste it.

و شما می‌گویید، من فقط آن را می‌چشم.

You taste it and oh my goodness, it hits the spot.

تو مزه اش را می گیری و خدای من به جاش می خورد.

It tastes so good.

طعمش خیلی خوبه

All of a sudden you have a change of heart.

یکدفعه شما تغییری در دل دارید.

Now, moving forward, instead of chocolate, you'll choose mint chocolate.

حالا که به جلو می روید، به جای شکلات، شکلات نعنایی را انتخاب می کنید.

Chocolate chip.

شکلات چیپسی.

You got it again, changed your opinion, your attitude or decision.

شما آن را دوباره دریافت کردید، نظر، نگرش یا تصمیم خود را تغییر دادید.

I used to only like chocolate.

من قبلا فقط شکلات دوست داشتم.

Now I like mint chocolate chip.

حالا من شکلات چیپسی نعنایی را دوست دارم.

You got it.

All right, here we go.

متوجه شدی

بسیار خوب، ما می رویم.

First example, sentence, he initially declined the offer.

مثال اول، جمله، او ابتدا این پیشنهاد را رد کرد.

But later had a change of heart and accepted it next sentence.

اما بعداً تغییر نظر داد و جمله بعدی را پذیرفت.

Number two, after his experience, she had a change of heart about her career path.

شماره دو، پس از تجربه او، او تغییر قلب در مورد مسیر شغلی خود داشت.

She learned from her friends experience and said, Ooh, no, I have

او از تجربه دوستانش یاد گرفت و گفت: اوه، نه، من

a change of heart about my own path.

در مورد مسیر خودم تغییر قلب دارم.

And finally, sentence number three, her recent trip made her have a

و در نهایت جمله شماره سه، سفر اخیرش باعث شد که او

change of heart about traveling alone.

در مورد سفر به تنهایی تغییر دل کند.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right, let's move on to expression number four expression.

عالی

بسیار خوب، بیایید به عبارت شماره چهار برویم.

Number four is be.

شماره چهار باشد.

In hot water, good again, be in hot water.

در آب گرم، دوباره خوب، در آب گرم باشید.

Great job.

کار عالی

Now this expression of be in hot water, it literally just means to

حال این عبارت در آب گرم بودن ، در لغت به معنای

be in trouble or facing a difficult situation due to one's actions.

به دردسر افتادن یا رویارویی با شرایط سخت به دلیل اعمال خود است.

It's a result of something you did a consequence, not a good

این نتیجه کاری است که شما یک نتیجه انجام دادید، نه یک

consequence, not a good effect.

نتیجه خوب، نه یک اثر خوب.

Something that is causing you to face trouble or difficulties, be in hot water.

چیزی که باعث می شود با مشکل یا مشکل مواجه شوید، در آب گرم باشید.

Two little boys, their mother told them, do not play in

مادرشان به آنها گفت دو پسر کوچک

the kitchen while I am gone.

تا زمانی که من نیستم در آشپزخانه بازی نکنند.

I have food on the stove and I don't want you guys to do anything to mess up dinner.

من غذا روی اجاق گاز دارم و از شما بچه ها نمی خواهم کاری برای به هم ریختن شام انجام دهید.

Okay, mom, they said, yes, we won't go in the kitchen, but you know, how kids are.

باشه مامان گفتند آره ما نمی ریم تو آشپزخونه ولی می دونی بچه ها چطورن.

Mom had been away for about 30 minutes.

مامان حدود 30 دقیقه نبود.

The eldest brother said to his younger brother, come on,

برادر بزرگتر به برادر کوچکترش گفت: بیا

let's go in the kitchen, man.

برویم آشپزخانه.

It's more fun in there.

آنجا سرگرم کننده تر است.

They ran into the kitchen.

دویدند داخل آشپزخانه.

They were playing tag back and forth.

آنها به عقب و جلو تگ بازی می کردند.

And in the midst of playing tag, they hit the stove.

و در میان تگ بازی، اجاق گاز را زدند.

And what happened?

و چه اتفاقی افتاد؟

The pot with their dinner in it fell to the floor.

قابلمه ای که شامشان در آن بود روی زمین افتاد.

Yeah.

آره

The brothers looked at each other and said, uh oh, we

برادرها به همدیگر نگاه کردند و گفتند: اوه اوه،

are going to be in hot water.

قرار است در آب گرم باشیم.

You caught it because you know, that mother's going to come home

گرفتارش کردی چون میدونی اون مادر قراره به خونه برسه

and they are going to be in trouble.

و اونها به دردسر بیفتن.

Once again, be in hot water to be in trouble or facing a difficult

بار دیگر در آب گرم باشید تا به دلیل اعمال خود دچار مشکل شوید یا با شرایط سختی روبرو شوید

situation due to one's actions.

.

All right, let's check out the example sentences.

بسیار خوب، بیایید جملات مثال را بررسی کنیم.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Sentence number one, after missing the deadline, he found himself in hot water.

جمله شماره یک، پس از رد مهلت، خود را در آب گرم دید.

With his boss next sentence.

جمله بعدی با رئیسش

Number two, she knew she would be in hot water for neglecting her responsibilities.

شماره دو، او می‌دانست که به دلیل بی‌توجهی به مسئولیت‌هایش در آب داغ خواهد بود.

And sentence number three, getting caught cheating in the exam, landed him in

و جمله شماره سه، گرفتار شدن در حال تقلب در امتحان، او را در

hot water with the school authorities.

آب داغ با مسئولان مدرسه فرود آورد.

Makes sense.

منطقی است.

Excellent.

عالی

So again, expression number four, be in hot water.

پس دوباره عبارت شماره چهار، در آب گرم باشید.

All right, let's move on to expression number four.

بسیار خوب، اجازه دهید به بیان شماره چهار برویم.

Five, another expression that it's so important for you to know how to use.

پنج، عبارت دیگری که دانستن نحوه استفاده از آن برای شما بسیار مهم است.

All right, bite off more than one can chew.

بسیار خوب، بیش از یک نفر که می تواند بجود گاز بگیرید.

Good again, bite off more than one can chew.

خوب دوباره، گاز گرفتن بیش از یک می تواند جویدن.

Oh, excellent job.

اوه، کار عالی

All right.

What does this mean?

بسیار خوب.

این به چه معناست؟

It literally just means to take on a task or responsibility that

این در لغت به معنای بر عهده گرفتن یک کار یا مسئولیتی است که

is too big or difficult to manage.

مدیریت آن خیلی بزرگ یا دشوار است.

You are a hard worker.

شما یک زحمتکش هستید.

You do things well, but this time you took on a project, a task that

شما کارها را به خوبی انجام می دهید، اما این بار پروژه ای را بر عهده گرفتید، کاری که

was more difficult than you realized.

سخت تر از آن چیزی بود که تصور می کردید.

You had to stay late after work all this week, two, three, four

شما مجبور بودید تمام این هفته بعد از سر کار تا دیر وقت بمانید، دو، سه، چهار

extra hours a day because you bit off more than you can chew.

ساعت بیشتر در روز، زیرا بیشتر از چیزی که می توانید بجویدید، گاز می گرفتید.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

You bit off more than you could chew and you're realizing, Oh my goodness.

عالی

تو بیشتر از چیزی که می توانستی بجوی، گاز گرفتی و متوجه می شوی، خدای من.

This is too much for me.

این برای من خیلی زیاد است.

Once again, bite off more than one can chew, literally just means to take

بار دیگر، گاز گرفتن بیش از حدی که یک نفر می تواند بجود، به معنای واقعی کلمه فقط به معنای به عهده گرفتن

on a task or a responsibility that is too big or too difficult to manage.

یک کار یا مسئولیتی است که مدیریت آن خیلی بزرگ یا دشوار است.

Makes sense.

منطقی است.

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

Check out the first examples and it's here we go.

اولین نمونه‌ها را بررسی کنید و ما به اینجا می‌رویم.

She bit off more than she could chew by accepting so many projects.

او با پذیرفتن این همه پروژه بیش از آن که بتواند بجود گاز گرفت .

At once sentence number two, don't bite off more than you can chew.

یکبار جمله شماره دو، بیش از آن که می توانید گاز نگیرید، گاز نگیرید.

Don't take on too many tasks.

وظایف زیادی را به عهده نگیرید.

Don't take on things that you can't handle.

چیزهایی را که از عهده آنها بر نمی آیید را به عهده نگیرید.

Don't bite off more than you can chew.

بیش از آنچه می توانید بجوید گاز نگیرید.

And sentence number three, taking on that massive renovation project felt

و جمله شماره سه، اجرای آن پروژه عظیم بازسازی،

like biting off more than he could chew.

بیش از آن که بتواند بجود، احساس می‌کرد.

Makes sense.

منطقی است.

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

So now let's move on to expression number six, again, use these

پس حالا بیایید به عبارت شماره شش برویم، دوباره

expressions starting today, use them in your regular conversations.

از امروز از این عبارات استفاده کنید، آنها را در مکالمات معمولی خود استفاده کنید.

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

Burn the midnight oil.

روغن نیمه شب را بسوزانید.

Excellent.

عالی

Again, burn the midnight oil.

دوباره روغن نیمه شب را بسوزانید.

Good.

خوب

Now this expression literally just means to work late into the night or

اکنون این عبارت در لغت به معنای کار کردن تا دیروقت یا

to stay up late working or studying.

تا دیر وقت بیدار ماندن در کار یا مطالعه است.

Right.

درسته

You're working late into the night.

شما تا دیر وقت شب کار می کنید.

And the way you can remember this is.

و راهی که می توانید این را به خاطر بسپارید این است.

Now we have lights, right?

حالا ما چراغ داریم، درست است؟

We have technology, we have the internet, we have electricity, but

ما تکنولوژی داریم، اینترنت داریم، برق داریم، اما

many years ago when electricity was not a factor, people would use lamps.

سال ها پیش که برق عاملی نبود، مردم از لامپ استفاده می کردند.

So if you had to stay up late at night, you would use a lamp to see.

بنابراین اگر مجبور بودید شب ها تا دیروقت بیدار بمانید ، از یک لامپ برای دیدن استفاده می کردید.

And many times people had gas lamps or oil lamps.

و بسیاری اوقات مردم چراغ گاز یا چراغ نفتی داشتند.

So they would have to pour the oil to keep that fire burning.

بنابراین آنها باید روغن را بریزند تا آن آتش روشن بماند.

Late into the night.

تا آخر شب.

I see it.

You see it, right?

من آن را می بینم.

شما آن را می بینید، درست است؟

I know you understand.

میدونم میفهمی

So again, burn the midnight oil just means you have to work late into the night.

بنابراین دوباره، روغن نیمه شب را بسوزانید، فقط به این معنی است که باید تا دیروقت شب کار کنید.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right.

Here's the first example sentence.

عالی

بسیار خوب.

در اینجا اولین جمله مثال است.

He had to burn the midnight oil to finish the project before the deadline.

او مجبور شد روغن نیمه شب را بسوزاند تا پروژه را قبل از موعد مقرر به پایان برساند.

Next sentence.

جمله بعدی

Number two.

شماره دو

During exam week, students often burn the midnight oil to prepare.

در طول هفته امتحان، دانش آموزان اغلب روغن نیمه شب را می سوزانند تا آماده شوند.

And finally, sentence number three, the writer burned the

و در نهایت جمله شماره سه نویسنده

midnight oil to complete her novel.

برای تکمیل رمانش روغن نیمه شب را سوزاند.

Yes, it's making sense.

بله، منطقی است.

Excellent.

So again, expression number six is burn the midnight oil.

عالی

پس دوباره عبارت شماره شش عبارت است از سوزاندن روغن نیمه شب.

Now, what about expression number seven, this one right here?

حال، در مورد عبارت شماره هفت، این یکی در اینجا چطور؟

I want you to pay close attention, burn.

من از شما می خواهم به دقت توجه کنید، بسوزید.

Bridges.

پل ها

Excellent.

Again, burn bridges.

عالی

باز هم پل ها را بسوزانید.

Good job.

کار خوب

Now this literally just means to damage relationships or cut off connections.

اکنون این به معنای واقعی کلمه به معنای آسیب رساندن به روابط یا قطع ارتباط است.

Usually in a way that is.

معمولا به روشی که هست.

Irreversible.

برگشت ناپذیر. قابل

It can't be changed.

تغییر نیست

You can't go back to the way you used to be.

شما نمی توانید به حالت قبل برگردید.

We say burn bridges.

ما می گوییم پل ها را بسوزانیم.

There was a connection between you and this person, between you and

ارتباطی بین تو و این شخص وجود داشت، بین تو و

this company, everything was going well, but you cut that connection.

این شرکت، همه چیز خوب پیش می رفت، اما تو این ارتباط را قطع کردی.

You burn that bridge.

شما آن پل را می سوزانید.

There's no way to go back and make that connection burn bridges

راهی وجود ندارد که به عقب برگردید و آن اتصال را

again, to damage relationships or.

دوباره بسوزانید، به روابط آسیب وارد کنید یا.

Cut off connections, check out these examples, sentences, sentence number one.

اتصالات را قطع کنید، این مثال ها، جملات، جمله شماره یک را بررسی کنید.

She regretted burning bridges with her former colleagues

او

after leaving on bad terms.

پس از ترک با شرایط بد پشیمان شد که با همکاران سابقش پل سوخته بود.

Sentence number two, quitting her job by yelling at the boss,

جمله شماره دو، ترک شغل با فریاد زدن بر سر رئیس،

burned bridges for future.

پل های آینده را سوزاند.

References and finally, sentence number three, it's never a good

منابع و در نهایت جمله شماره سه،

idea to burn bridges as you never know when you might need help.

سوزاندن پل ها هرگز ایده خوبی نیست زیرا هرگز نمی دانید چه زمانی ممکن است به کمک نیاز داشته باشید.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

عالی

Here we go.

The very first word for Sunday after me, catalyst.

در اینجا ما می رویم.

اولین کلمه برای یکشنبه بعد از من، کاتالیزور.

Good again, catalyst.

خوب دوباره، کاتالیزور.

Great job.

کار عالی

Now let's say it faster at a normal pace.

حالا بیایید با سرعت عادی آن را سریعتر بگوییم.

Catalyst.

کاتالیزور

Ooh, excellent.

اوه، عالی

Now, what does this word catalyst actually mean?

حال، این کلمه کاتالیزور در واقع به چه معناست؟

It literally means a person or thing that precipitates or

در لغت به معنای شخص یا چیزی است که رسوب می کند یا

comes before or causes an event.

قبل از آن رخ می دهد یا باعث یک رویداد می شود.

Or change in other words, an agent of transformation, something happens.

یا تغییر به عبارت دیگر، عامل تحول، چیزی اتفاق می افتد.

What was the cause?

علت چه بود؟

What happened before it?

قبل از آن چه اتفاقی افتاده است؟

What was the catalyst?

کاتالیزور چه بود؟

Check out this example, sentence, his innovative vision served as a

این مثال، جمله را بررسی کنید، دیدگاه نوآورانه او به عنوان یک

catalyst for the company's rebranding.

کاتالیزور برای برندسازی مجدد شرکت عمل کرد.

It led to the amazing rebranding.

منجر به تغییر نام تجاری شگفت انگیز شد.

Sentence number two, the new policy acted as a catalyst for widespread industry

جمله شماره دو، سیاست جدید به عنوان یک کاتالیزور برای اصلاحات گسترده صنعت

reform and sentence number three.

و حکم شماره سه عمل کرد.

Technological advancements have been a catalyst for

پیشرفت های تکنولوژیکی کاتالیزوری برای

change in educational methods.

تغییر در روش های آموزشی بوده است.

You got it again, what came before, what led to this change?

شما دوباره آن را دریافت کردید، چه چیزی قبلاً اتفاق افتاد ، چه چیزی منجر به این تغییر شد؟

Catalyst.

کاتالیزور

Excellent.

All right, let's move on now to Tuesday's word, not Tuesday, Monday,

عالی

بسیار خوب، بیایید اکنون به کلمه سه شنبه برویم، نه سه شنبه، دوشنبه،

Sunday, Monday, Tuesday, Wednesday, Thursday, Friday, Saturday.

یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه، شنبه.

It's an older song.

آهنگ قدیمی تره

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Monday's word.

حرف دوشنبه

Here's Monday's word fortitude.

در اینجا استحکام کلمه روز دوشنبه است.

Good job.

کار خوب

Again, fortitude.

باز هم صلابت

Excellent.

Now let's say it faster at a normal pace.

عالی

حالا بیایید با سرعت عادی آن را سریعتر بگوییم.

Fortitude, I know a little bit of a tongue twister, right?

فورتوتود، من کمی زبان گردان را می شناسم، درست است؟

Let's do it again after me fortitude.

اجازه دهید آن را دوباره بعد از من صلابت.

Excellent.

عالی

All right.

بسیار خوب.

What does this word actually mean?

این کلمه واقعاً به چه معناست؟

It just means courage in pain or adversity.

این فقط به معنای شجاعت در درد یا مصیبت است.

You're going through a challenge.

شما در حال عبور از یک چالش هستید.

You're going through a difficulty.

شما در حال عبور از یک مشکل هستید. دوران

You're going through a hard time, but you stay strong.

سختی را پشت سر می گذارید ، اما قوی می مانید.

You have courage, you keep moving forward, even though it's difficult.

شما شجاعت دارید، به جلو حرکت می کنید ، حتی اگر سخت باشد. به

This is called fortitude.

این می گویند استقامت.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right, here's the first example sentence.

عالی

بسیار خوب، در اینجا اولین جمله مثال است.

She showed great fortitude in dealing with her challenging circumstances.

او در برخورد با شرایط چالش برانگیز خود استقامت زیادی نشان داد.

She pushed through, she moved forward.

هل داد، جلو رفت.

She didn't stop.

او متوقف نشد.

What about sentence number two?

جمله شماره دو چطور؟

It takes considerable fortitude to stand up for what is right

ایستادگی در برابر آنچه درست است

in the face of opposition.

در مقابل مخالفت ها جسارت قابل توجهی می طلبد.

It's not easy.

این آسان نیست.

People are coming against you.

مردم علیه شما می آیند.

They're coming at you, maybe saying unkind words, but you have courage.

آنها به سمت شما می آیند، شاید کلمات ناخوشایند بگویند، اما شما شجاعت دارید.

You stay strong fortitude and sentence number three, business leaders need

شما قوی باشید و جمله شماره سه، رهبران کسب و کار به

the fortitude to weather, to stand, to withstand economic or economic storms.

استحکام برای آب و هوا، ایستادن، مقاومت در برابر طوفان های اقتصادی یا اقتصادی نیاز دارند.

Fortitude being able to push through.

استحکام قادر به فشار دادن.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

Monday's word fortitude.

عالی

استحکام کلمه روز دوشنبه.

What about Tuesday's word?

حرف سه شنبه چطور؟

Another great one in genius.

یکی دیگر از بزرگ در نبوغ.

Good job.

کار خوب

I like it again in genius.

من دوباره آن را در نبوغ دوست دارم.

Excellent.

عالی

Last time after me in genius.

آخرین بار بعد از من در نبوغ.

Great job.

کار عالی

Now this word, what does this word mean?

حالا این کلمه، این کلمه یعنی چه؟

It literally just means speaking of a person, someone who's

این در لغت به معنای صحبت کردن از شخصی است، کسی که

clever, original and inventive.

باهوش، اصیل و مبتکر است.

Think about Pablo Picasso.

به پابلو پیکاسو فکر کنید.

So.

بنابراین.

Ingenious when it comes to art, then you have Einstein,

وقتی صحبت از هنر به میان می‌آید، شما انیشتین را دارید،

extremely intelligent, right?

بسیار باهوش، درست است؟

Clever, original, and inventive.

باهوش، اصیل و مبتکر.

Many say the iPhone.

خیلی ها می گویند آیفون.

Wow.

عجب

Inventive, innovated.

مبتکر، نوآور.

Wow.

عجب

Ingenious.

مبتکرانه

Absolutely amazing.

کاملا شگفت انگیز است.

Check out this first example sentence.

این اولین جمله مثال را بررسی کنید.

He devised an ingenious solution to the engineering problem.

او راه حلی مبتکرانه برای مشکل مهندسی ابداع کرد.

Sentence number two, her ingenious use of limited resources was commendable.

جمله شماره دو، استفاده هوشمندانه او از منابع محدود ستودنی بود.

And finally, sentence number three, the ingenious marketing campaign increased

و در نهایت، جمله شماره سه، کمپین بازاریابی مبتکرانه،

the company's visibility exponentially.

دید شرکت را به طور تصاعدی افزایش داد.

Again, in genius.

باز هم در نبوغ.

Makes sense.

منطقی است.

Good job.

All right.

So Tuesday's word, once again, Tuesday, we have in genius.

کار خوب

بسیار خوب.

بنابراین کلمه سه شنبه، یک بار دیگر، سه شنبه، ما در نبوغ داریم.

What about Wednesday's word?

حرف چهارشنبه چی میشه؟

Another great one.

یکی دیگه عالیه

Pinnacle.

اوج.

Good job again, pinnacle.

دوباره کار خوب، اوج.

Great.

عالیه

Last time after me pinnacle.

آخرین بار بعد از من اوج.

Excellent.

عالی

Now this word pinnacle, it just means the most successful point,

حالا این کلمه اوج، فقط به معنای موفق ترین نقطه،

the culmination, the highest point.

نقطه اوج، بالاترین نقطه است.

The pinnacle, what was the pinnacle of his life, his greatest success,

اوج، اوج زندگی او، بزرگترین موفقیت،

greatest achievement, the culmination of all of his hard work pinnacle.

بزرگترین دستاورد، اوج تمام اوج تلاش او.

There you go.

شما بروید.

Here's the first example sentence.

در اینجا اولین جمله مثال است.

She reached the pinnacle of her career with her fourth best selling novel.

او با چهارمین رمان پرفروش خود به اوج حرفه خود رسید.

Secondly, we have.

دوم اینکه داریم.

The company was at the pinnacle of success, dominating the market.

این شرکت در اوج موفقیت بود و بر بازار تسلط داشت.

No one could beat them.

هیچ کس نتوانست آنها را شکست دهد.

And sentence number three, winning the gold medal was the pinnacle of

و جمله شماره سه، کسب مدال طلا اوج

his lifelong dedication to the sport.

فداکاری مادام العمر او در این ورزش بود.

You got it again, in English, we say pinnacle.

دوباره متوجه شدی، به انگلیسی می گوییم pinnacle.

Great job.

کار عالی

Now let's move on to Thursday's word.

حالا بریم سر حرف پنجشنبه.

Thursday.

پنج شنبه.

We have this word strategic.

ما این کلمه استراتژیک را داریم.

Good again, strategic.

خوب دوباره، استراتژیک.

Excellent.

عالی

Last time after me, strategic.

آخرین بار بعد از من، استراتژیک.

Great job.

کار عالی

Now, before I give you the meaning of this word, remember each and every

حالا، قبل از اینکه معنی این کلمه را به شما بدهم، هر

time I teach you a lesson, you can actually practice what you're learning

بار که به شما درسی می‌آموزم، به یاد بیاورید، می‌توانید در واقع آنچه را که یاد می‌گیرید

via my app, English with Tiffany.

از طریق اپلیکیشن من، انگلیسی با تیفانی، تمرین کنید.

The link is in the description, or if you already have it, Just

پیوند در توضیحات موجود است، یا اگر قبلاً آن را دارید، فقط

go to the app and you'll find the weekly English lessons, and you

به برنامه بروید و درس های انگلیسی هفتگی را پیدا خواهید کرد و

can practice what you are learning.

می توانید آنچه را که یاد می گیرید تمرین کنید.

So for today, again, for Thursday, we have strategic.

بنابراین برای امروز، دوباره، برای پنجشنبه، ما استراتژیک داریم.

This word literally just means relating to the identification of long

این کلمه در لغت فقط به معنای مربوط به شناسایی

term or overall aims and interests and the means of achieving them.

اهداف و علایق بلند مدت یا کلی و ابزار دستیابی به آنهاست.

How are you going to achieve your goal?

چگونه می خواهید به هدف خود برسید؟

Remember last week, right?

هفته گذشته را به یاد می آورید، درست است؟

Talked about the nine steps.

در مورد 9 مرحله صحبت کرد.

If you haven't seen that video, go back and check it out.

اگر آن ویدیو را ندیده اید، به عقب برگردید و آن را ببینید.

Nine steps to achieving English fluency.

نه گام برای رسیدن به تسلط به زبان انگلیسی

So what's your plan?

پس برنامه شما چیست؟

What's your strategy to achieve your goal?

استراتژی شما برای رسیدن به هدفتان چیست؟

Strategic first example, sentence, the company's strategic plan

مثال اول استراتژیک، جمله، برنامه استراتژیک شرکت

included international expansion.

شامل گسترش بین المللی بود.

Sentence number two, her strategic approach to the campaign secured her

جمله شماره دو، رویکرد استراتژیک او به مبارزات انتخاباتی را برای او تضمین کرد

the election and sentence number three, investing in education is a strategic move

و حکم شماره سه، سرمایه گذاری در آموزش یک حرکت استراتژیک

for any society aiming for sustainable.

برای هر جامعه ای است که هدف آن پایداری است.

Development.

توسعه.

Again, strategic, great job.

باز هم، استراتژیک، یک کار عالی.

Now we have a bonus for Friday, a bonus expression.

اکنون یک جایزه برای جمعه داریم، یک عبارت پاداش.

Remember learn these throughout the week, the expression

به یاد داشته باشید اینها را در طول هفته یاد بگیرید ، عبارت

after me, go the extra mile.

بعد از من، مایل بیشتر بروید.

Good again.

بازم خوبه

Go the extra mile.

مایل اضافی برو.

Great job.

کار عالی

Now, what does this expression go the extra mile actually mean?

حال، این عبارت در واقع به چه معناست؟

It literally means to do more than is required or expected

این در لغت به معنای انجام بیش از آنچه لازم است یا انتظار می رود

in order to achieve something.

برای رسیدن به چیزی است.

You're going above and beyond.

شما در حال فراتر رفتن هستید.

They only needed three, but you said, I'm going to give them five.

آنها فقط سه مورد نیاز داشتند، اما شما گفتید، من به آنها پنج می دهم.

They only needed you to do this much work, but you did this much work.

آنها فقط برای انجام این همه کار به شما نیاز داشتند ، اما شما این همه کار را انجام دادید.

You're going the extra mile doing more than is expected.

شما بیش از آنچه انتظار می رود، مایل اضافی را طی می کنید .

Now check out these examples and instances that use this expression.

اکنون این نمونه ها و نمونه هایی را که از این عبارت استفاده می کنند، بررسی کنید.

Sentence number one, this is a great example of how to use this

جمله شماره یک، این یک مثال عالی از نحوه استفاده از این

expression, go the extra mile.

عبارت است، مایل بیشتر بروید.

Keep in mind.

در نظر داشته باشید.

This is an expression used by native English speakers.

این عبارتی است که توسط انگلیسی زبانان بومی استفاده می شود.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

She always goes the extra mile to ensure her customers are satisfied.

او همیشه برای اطمینان از رضایت مشتریانش تلاش بیشتری می کند.

She wants to make sure her customers never feel like they're not being served.

او می‌خواهد مطمئن شود که مشتریانش هرگز احساس نمی‌کنند که به آنها خدمات داده نمی‌شود.

She always goes above and beyond.

او همیشه بالاتر و فراتر می رود.

She always goes the extra mile to ensure her customers are satisfied.

او همیشه برای اطمینان از رضایت مشتریانش تلاش بیشتری می کند.

Are satisfied next sentence.

جمله بعدی راضی هستند

Number two employees who go the extra mile are generally the ones who gain

کارمندان شماره دو که مایل بیشتری را طی می کنند، عموماً آنهایی هستند که

more recognition, the employees who work harder, who give more than they're

شناخت بیشتری کسب می کنند، کارمندانی که سخت تر کار می کنند، بیشتر از آنچه از آنها

asked, who do more than the others.

خواسته می شود، بیشتر از دیگران انجام می دهند.

They generally get more recognition employees who go

آنها معمولاً به رسمیت شناخته می شوند

the extra mile are generally the ones who gain more recognition.

.

We're talking about using this expression to describe real life

ما در مورد استفاده از این عبارت برای توصیف

situations and sentence number three.

موقعیت های واقعی زندگی و جمله شماره سه صحبت می کنیم.

If you're willing to go the extra mile, success is virtually guaranteed.

اگر مایل هستید مایل بیشتری را طی کنید ، موفقیت عملا تضمین شده است.

Listen, if you're willing to work hard.

گوش کن، اگر می‌خواهی سخت کار کنی.

It's inevitable.

اجتناب ناپذیر است.

It's definitely going to happen.

قطعا این اتفاق خواهد افتاد.

You will succeed.

شما موفق خواهید شد.

Once again, if you're willing to go the extra mile, success

یک بار دیگر، اگر مایل به انجام مایل اضافی هستید، موفقیت

is virtually guaranteed.

عملا تضمین شده است.

Number six for Friday.

شماره شش برای جمعه.

Go the extra mile.

مایل اضافی برو.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

عالی

All right.

بسیار خوب.

The very first English expression.

اولین عبارت انگلیسی

You must know and understand is to think outside the box.

باید بدانید و درک کنید که خارج از چارچوب فکر کنید.

Good again, after me to think outside the box.

خوب دوباره، بعد از من به فکر خارج از جعبه.

Great job.

کار عالی

Now this expression literally just means to think.

اکنون این عبارت به معنای واقعی کلمه فقط به معنای فکر کردن است.

To think creatively and come up with innovative ideas or solutions, thinking of

برای تفکر خلاقانه و ارائه ایده‌ها یا راه‌حل‌های نوآورانه، فکر کردن به

a way of doing something that most people don't normally follow or coming up with a

روشی برای انجام کاری که اکثر مردم معمولاً آن را دنبال نمی‌کنند یا

strategy or a method that is not common.

راهبرد یا روشی را ارائه می‌کنند که رایج نیست.

You are thinking outside of the box, thinking creatively.

شما خارج از چارچوب فکر می کنید ، خلاقانه فکر می کنید.

Now check out these example sentences using this word.

اکنون این جملات نمونه را با استفاده از این کلمه بررسی کنید.

Here's the first one.

در اینجا اولین مورد است.

We need to think outside the box to solve this complex problem.

برای حل این مشکل پیچیده باید خارج از چارچوب فکر کنیم.

Hey, this problem is not normal.

سلام این مشکل طبیعی نیست

This problem is extremely complex.

این مشکل به شدت پیچیده است.

And in order for us to solve this problem, we have to think creatively.

و برای اینکه بتوانیم این مشکل را حل کنیم ، باید خلاقانه فکر کنیم.

We have to think creatively.

باید خلاقانه فکر کنیم.

Outside the box.

بیرون جعبه

You got it.

متوجه شدی

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

Sentence number two, her ability to think outside the box led to a breakthrough in

جمله شماره دو، توانایی او در تفکر خارج از چارچوب منجر به پیشرفتی در

the project and sentence number three.

پروژه و جمله شماره سه شد.

Three, the manager encouraged the team to think outside the box

سه، مدیر تیم را تشویق کرد تا

during the brainstorming session.

در جلسه طوفان فکری خارج از چارچوب فکر کنند.

Hey, I want you all to think creatively.

هی، من می خواهم همه شما خلاقانه فکر کنید.

I want you to come up with methods and strategies that we haven't used before.

من از شما می خواهم که روش ها و استراتژی هایی را ارائه دهید که قبلاً از آنها استفاده نکرده ایم.

Once again, the manager encouraged the team to think outside the box

بار دیگر، مدیر تیم را تشویق کرد تا

during the brainstorming session.

در جلسه طوفان فکری خارج از چارچوب فکر کنند.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right, let's move on now to our second expression.

عالی

بسیار خوب، اکنون به بیان دوم خود می پردازیم.

The second English expression is also a very important one.

عبارت دوم انگلیسی نیز بسیار مهم است.

It is after me to keep someone in the loop.

این بعد از من است که کسی را در جریان نگه دارم.

Good again, to keep someone in the loop.

خوب دوباره، برای نگه داشتن کسی در حلقه.

Excellent job.

کار عالی

Now this expression literally just means to keep someone informed

اکنون این عبارت در لغت به معنای آگاه نگه داشتن کسی

about a situation or development.

در مورد یک وضعیت یا پیشرفت است.

Hey, I want to make sure you are up to date.

سلام، من می خواهم مطمئن شوم که شما به روز هستید.

I want to make sure you know what's going on.

می‌خواهم مطمئن شوم که می‌دانی چه خبر است.

We talked about this in the meeting, but you weren't there.

ما در این جلسه در این مورد صحبت کردیم ، اما شما آنجا نبودید.

So I want to keep you in the loop.

بنابراین من می خواهم شما را در جریان نگه دارم.

So I want to make sure you are informed about the situation.

بنابراین می‌خواهم مطمئن شوم که شما از وضعیت مطلع هستید.

You got it.

متوجه شدی

Okay.

Excellent.

باشه

عالی

All right, here's the first example sentence.

بسیار خوب، در اینجا اولین جمله مثال است.

Please keep me in the loop regarding any changes to the schedule.

لطفاً من را در جریان هرگونه تغییر در برنامه قرار دهید.

Next sentence number two, I'll make sure to keep you in the loop as

جمله بعدی شماره دو، من مطمئن می شوم که شما را در جریان مذاکرات قرار می دهم

we progress with the negotiations.

.

And finally, sentence number three, it's important to keep all stakeholders

و در نهایت، جمله شماره سه، مهم است که همه ذینفعان

in the loop throughout the project.

در طول پروژه در جریان باشند.

It's important to make sure all the stakeholders are

مهم است که مطمئن شوید همه ذینفعان

informed about the situation.

در مورد وضعیت مطلع هستند.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

عالی

All right.

So expression number two is to keep someone in the loop.

بسیار خوب.

بنابراین عبارت شماره دو برای نگه داشتن کسی در حلقه است.

Now, expression number three is another important one for

حال، عبارت شماره سه یکی دیگر از موارد مهم برای

you as an English learner.

شما به عنوان یک زبان آموز انگلیسی است.

Here's the expression to get the ball rolling good again,

در اینجا عبارتی است برای اینکه توپ را دوباره خوب بچرخانید،

to get the ball rolling.

تا توپ را در نوردید.

Excellent.

عالی

Now this expression literally just means to start a process or

اکنون این عبارت به معنای واقعی کلمه فقط به معنای شروع یک فرآیند یا

a project to get the ball rolling.

پروژه برای به دست آوردن توپ است.

Hey, we need to make sure this project goes well, there's a deadline.

سلام، ما باید مطمئن شویم که این پروژه به خوبی پیش می رود، یک ضرب الاجل وجود دارد.

We need to get the ball rolling.

ما باید توپ را به حرکت در آوریم.

We need to start the project.

ما باید پروژه را شروع کنیم.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

عالی

All right, get the ball rolling.

خیلی خب، توپ را در دست بگیر.

Here's the first example sentence.

در اینجا اولین جمله مثال است.

Let's get the ball rolling on this new initiative as soon as possible ASAP.

بیایید در اسرع وقت به این ابتکار جدید دست پیدا کنیم .

We need to start now.

باید همین الان شروع کنیم

Let's get the ball rolling.

بیایید توپ را بچرخانیم.

Here's the second sentence, sentence number two.

این جمله دوم، جمله شماره دو است.

I've sent out the initial emails to get the ball rolling on our

من ایمیل‌های اولیه را ارسال کرده‌ام تا در

marketing campaign and sentence number three, we need to get the ball

کمپین بازاریابی‌مان به نتیجه برسد و جمله شماره سه، ما باید

rolling on hiring a new team member.

برای استخدام یک عضو جدید تیم تلاش کنیم.

Hey.

سلام.

Our team is struggling.

تیم ما در حال مبارزه است.

We really need another team member.

ما واقعا به یکی دیگر از اعضای تیم نیاز داریم.

We need to get started.

ما باید شروع کنیم.

We need to get the ball rolling.

ما باید توپ را به حرکت در آوریم.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

So number three, again, to get the ball rolling.

بنابراین شماره سه، دوباره، برای رسیدن به توپ.

Now we have expression number four expression.

اکنون عبارت شماره چهار را داریم.

Number four is.

شماره چهار است.

To be swamped.

باتلاق شدن.

Good again, to be swamped.

خوب دوباره، باتلاق شدن.

Excellent.

عالی

Now to be swamped, this is a very commonly used expression.

اکنون برای باتلاق شدن، این یک عبارت بسیار رایج است.

It just means to be extremely busy or overwhelmed with work.

این فقط به این معنی است که به شدت مشغول یا غرق در کار باشید.

You're extremely busy, man.

تو خیلی سرت شلوغه مرد

I have so many tasks to get done today.

امروز کارهای زیادی برای انجام دادن دارم.

And then for the rest of the week, I have extra tasks and

و سپس برای بقیه هفته، من وظایف اضافی و

the next week and the weekend.

هفته بعد و آخر هفته دارم.

I am swamped to be overwhelmed, to have a lot on your plate or a lot to do.

من غرق شدم، از اینکه چیزهای زیادی در بشقاب شما دارم یا کارهای زیادی برای انجام دادن.

In English, we say to be swamped.

در انگلیسی می گوییم باتلاق شدن.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

Check out these example sentences.

این جملات نمونه را بررسی کنید.

Here's the first one.

در اینجا اولین مورد است.

I'm swamped with reports this week.

من در این هفته غرق در گزارشات هستم.

Can we reschedule our meeting?

آیا می توانیم جلسه خود را دوباره برنامه ریزی کنیم؟

I'm swamped with reports this week.

من در این هفته غرق در گزارشات هستم.

Can we reschedule our meeting?

آیا می توانیم جلسه خود را دوباره برنامه ریزی کنیم؟

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Sentence number two, the customer service team is swamped with calls

جمله شماره دو، تیم خدمات مشتری

due to the recent product launch.

به دلیل عرضه اخیر محصول، مملو از تماس‌هایی است.

And finally, sentence number three, she's been swamped ever

و در نهایت، جمله شماره سه، او

since taking on the new project.

از زمانی که پروژه جدید را شروع کرده، غرق شده است.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

عالی

So again, to be swamped.

پس دوباره باتلاق شدن.

Now we're going to move on to expression number five, but I want to remind you to

حالا می‌خواهیم به عبارت شماره پنج برویم، اما می‌خواهم به شما یادآوری کنم که

download the English with Tiffany app.

انگلیسی را با برنامه تیفانی دانلود کنید.

After each lesson, you can practice what you've learned by downloading

بعد از هر درس می توانید با دانلود

the app for free, and you can actually study with practical applications.

رایگان اپلیکیشن، آموخته های خود را تمرین کنید و در واقع با اپلیکیشن های کاربردی مطالعه کنید.

Practical lessons related to what you are learning today.

درس های عملی مربوط به آنچه امروز یاد می گیرید.

So again, download the app.

پس دوباره برنامه را دانلود کنید.

The link is in the description.

لینک در توضیحات موجود است.

Now our next expression, our next expression is expression

حال عبارت بعدی ما، عبارت بعدی ما عبارت

number five, and it is.

شماره پنج است و همینطور است.

To be on board.

روی کشتی بودن

Good again, to be on board.

بازم خوبه که تو کشتی باشم

Excellent.

Now this expression just means to agree with or support an idea or plan.

عالی

حال این عبارت فقط به معنای موافقت یا حمایت از یک ایده یا طرح است.

Once again, to agree with, or to support an idea or plan.

بار دیگر، برای موافقت یا حمایت از یک ایده یا طرح.

Hey, I'm on board with the plan you have put in place.

هی، من با طرحی که شما در نظر گرفته اید موافقم.

Hey, I'm on board.

هی، من در کشتی هستم.

I'm ready to join.

من آماده پیوستن هستم.

I'm ready to support your idea.

من آماده حمایت از ایده شما هستم.

Yeah.

آره

To be on board.

روی کشتی بودن

You got it.

متوجه شدی

Yes.

Now this is an expression you can use a lot in the office environment.

بله.

حالا این عبارتی است که می توانید در محیط اداری زیاد استفاده کنید.

So check out these example sentences.

بنابراین این جملات مثال را بررسی کنید.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Are you on board with the new marketing strategy?

آیا با استراتژی بازاریابی جدید موافق هستید؟ حالت

Are you okay?

خوبه؟

Are you willing to support the new marketing strategy?

آیا مایل به حمایت از استراتژی بازاریابی جدید هستید؟

Once again, Are you on board with the new marketing strategy?

بار دیگر، آیا با استراتژی بازاریابی جدید موافق هستید؟

Sentence number two, we need everyone to be on board before

جمله شماره دو، ما نیاز داریم که همه قبل از

we implement these changes.

اجرای این تغییرات همراه باشند.

And sentence number three, the CEO is fully on board with our

و جمله شماره سه، مدیرعامل با

proposal for the new product line.

پیشنهاد ما برای خط تولید جدید کاملا موافق است.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

So again, expression number five is to be on board.

عالی

بنابراین دوباره، عبارت شماره پنج باید در هیئت مدیره باشد.

Now, remember, as you're learning these expressions, I want you to keep

اکنون، به یاد داشته باشید، در حالی که این عبارات را یاد می گیرید، می خواهم

in mind the importance of using them throughout the day, try to use them

اهمیت استفاده از آنها را در طول روز به خاطر بسپارید، سعی کنید

at least once that's how you'll start sounding like a native English speaker.

حداقل یک بار از آنها استفاده کنید تا به این ترتیب مانند یک انگلیسی زبان مادری به نظر برسید.

Here's the sixth expression to drop the ball.

در اینجا ششمین عبارت برای انداختن توپ است.

Good again, to drop the ball.

باز هم خوب است که توپ را رها کنیم.

Excellent.

عالی

Now this sounds very simple.

حالا این خیلی ساده به نظر می رسد.

What does it mean to drop the ball?

انداختن توپ به چه معناست؟

This expression just means to make a mistake or fail to do something important.

این عبارت فقط به معنای اشتباه کردن یا کوتاهی در انجام کاری مهم است.

Again, to make a mistake or fail to do something important.

باز هم، اشتباه کردن یا شکست خوردن در انجام کاری مهم.

Imagine this.

این را تصور کنید.

If you're watching this video lesson, or even if you're listening to

اگر در حال تماشای این درس ویدیویی هستید، یا حتی اگر به

this video lesson, you are used to these lessons going live, becoming

این درس ویدیویی گوش می‌دهید، عادت کرده‌اید که این درس‌ها به صورت زنده پخش شوند و

available on Sunday mornings.

صبح‌های یکشنبه در دسترس باشند.

Imagine next Sunday, the video doesn't get posted Monday.

تصور کنید یکشنبه آینده، ویدیو دوشنبه پست نمی شود.

It's not there Tuesday.

سه شنبه اونجا نیست

It's not there.

آنجا نیست.

Oh man.

اوه مرد

Tiffany dropped the ball.

تیفانی توپ را رها کرد.

Again, it just means to fail, to do something important.

باز هم، این فقط به معنای شکست خوردن، انجام کاری مهم است.

These lessons are important, right?

این درس ها مهم هستند، درست است؟

You can shake your head.

می توانید سر خود را تکان دهید.

It's okay.

اشکالی ندارد.

My goal is to help you speak English fluently.

هدف من این است که به شما کمک کنم انگلیسی را روان صحبت کنید.

So you look forward to these lessons.

بنابراین شما مشتاقانه منتظر این درس ها هستید.

I don't want to drop the ball.

من نمی خواهم توپ را رها کنم.

I want to make sure I'm providing you each week with a new English lesson.

می‌خواهم مطمئن شوم که هر هفته یک درس انگلیسی جدید به شما ارائه می‌کنم.

So again, to drop the ball, you got it.

بنابراین، دوباره، برای رها کردن توپ، آن را دریافت کردید.

Excellent.

عالی

Here we go.

Sentence number one.

در اینجا ما می رویم.

جمله شماره یک

Sentence number one is.

جمله شماره یک است.

I'm sorry, I dropped the ball on getting you those figures yesterday.

متاسفم، دیروز با گرفتن آن ارقام توپ را رها کردم.

I'm sorry.

I failed to get you those figures yesterday.

متاسفم

من دیروز نتوانستم آن ارقام را به شما برسانم.

You got it.

متوجه شدی

Good.

Here we go.

خوب

در اینجا ما می رویم.

Sentence number two.

جمله شماره دو

We can't afford to drop the ball on this important client account.

ما نمی توانیم توپ را روی این حساب مشتری مهم رها کنیم.

We can't afford to make a mistake.

ما نمی توانیم اشتباه کنیم.

We can't afford to fail.

ما نمی توانیم شکست بخوریم.

We can't afford to drop the ball.

ما نمی توانیم توپ را رها کنیم.

And sentence number three, the team dropped the ball by not

و جمله شماره سه، تیم با عدم

meeting the project deadline.

رعایت ضرب الاجل پروژه، توپ را رها کرد.

Again, the team dropped the ball by not meeting the project deadline.

باز هم تیم با رعایت نکردن ضرب الاجل پروژه توپ را رها کرد.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

عالی

All right.

So expression number six to drop the ball.

بسیار خوب.

بنابراین عبارت شماره شش برای انداختن توپ.

Now this seventh expression is an expression.

حالا این عبارت هفتم یک عبارت است.

I really want to make sure you understand and are able to use the seventh

من واقعاً می‌خواهم مطمئن شوم که شما می‌دانید و می‌توانید از عبارت هفتم استفاده کنید

expression is to get up to speed.

تا به سرعت عمل کنید.

Good again.

بازم خوبه

To get up to speed.

برای رسیدن به سرعت.

Excellent.

عالی

Now to get up to speed, this literally just means to acquire all the relevant

اکنون برای رسیدن به سرعت، این در لغت به معنای به دست آوردن تمام

information or skills to understand a situation or perform a task, getting

اطلاعات یا مهارت های مرتبط برای درک یک موقعیت یا انجام یک کار است، به دست آوردن

everything you need in order to perform properly or well, Hey, what are the info,

همه چیزهایی که برای انجام درست یا خوب نیاز دارید، هی، اطلاعات چیست،

what is the information I need for this?

چیست؟ اطلاعاتی که برای این نیاز دارم؟

What are the tasks I need to.

چه وظایفی باید انجام دهم

Finish or complete in order to make sure this project goes well.

برای اطمینان از اینکه این پروژه به خوبی پیش می رود، تمام یا کامل کنید.

Please get me up to speed.

لطفا من را به سرعت برسانید.

Give me all the necessary information.

تمام اطلاعات لازم را به من بدهید.

You got it.

متوجه شدی

Yes.

بله.

Check out this example sentence.

این جمله مثال را بررسی کنید.

The first one is going to help you a lot.

اولین مورد به شما کمک زیادی می کند.

I'll need a few days to get up to speed on the new software system.

من به چند روز زمان نیاز دارم تا سیستم نرم افزاری جدید را به سرعت بالا ببرم.

Hey, we have a new software system and I want to make sure

سلام، ما یک سیستم نرم افزاری جدید داریم و می خواهم مطمئن شوم که

I'm able to use it properly.

می توانم از آن به درستی استفاده کنم.

So I'm going to need a few days to learn it.

بنابراین من برای یادگیری آن به چند روز زمان نیاز دارم.

I'm going to need a few days to improve my skills using this new software system.

من برای بهبود مهارت های خود با استفاده از این سیستم نرم افزاری جدید به چند روز زمان نیاز دارم.

Again, I'll need a few days to get up to speed on the new software system.

باز هم، چند روز زمان نیاز دارم تا سیستم نرم افزاری جدید را به سرعت بالا ببرم.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

Sentence number two, can you help the new employee get up to

جمله شماره دو، آیا می توانید به کارمند جدید کمک کنید تا

speed on our company policies?

به سیاست های شرکت ما سرعت ببخشد؟

Again, can you help the new employee get up to speed on our company policies?

باز هم، آیا می‌توانید به کارمند جدید کمک کنید تا سیاست‌های شرکت ما را سریع‌تر کند؟

Yes, you got it.

بله متوجه شدید.

I love it.

I love it.

من آن را دوست دارم.

من آن را دوست دارم.

All right.

بسیار خوب.

Now we're going to go to sentence number three, sentence number three.

حال به سراغ جمله شماره سه، جمله شماره سه می رویم.

It's crucial to get up to speed quickly when joining a new project team.

بسیار مهم است که هنگام پیوستن به یک تیم پروژه جدید، به سرعت بالا بیایید.

Once again, it's crucial to get up to speed quickly when

یک بار دیگر، بسیار مهم است که هنگام

joining a new project team.

پیوستن به یک تیم پروژه جدید، به سرعت به سرعت عمل کنید.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

Our very first English vocabulary word is reciprocate.

اولین کلمه واژگان انگلیسی ما reciprocate است.

Yeah, it's a big one again, after me reciprocate.

آره، بعد از اینکه من متقابل کردم، دوباره مشکل بزرگی است.

Excellent.

Now this word literally just means to respond to a gesture or action

عالی

اکنون این کلمه در لغت به معنای پاسخ دادن به یک ژست یا عمل

by making a corresponding one.

با انجام یک حرکت متناظر است.

Once again, to respond to a gesture or action by making a corresponding one,

یک بار دیگر، برای پاسخ دادن به یک حرکت یا عمل با انجام یک حرکت متناظر،

something is done to you and you respond.

کاری با شما انجام می شود و شما پاسخ می دهید.

Something is said to you and you respond.

چیزی به شما گفته می شود و شما پاسخ می دهید.

Check out these example sentences because they'll help you understand this word.

این جملات مثال را بررسی کنید زیرا به شما در درک این کلمه کمک می کنند.

After she invited him to her party, he felt compelled to reciprocate

پس از اینکه او او را به مهمانی خود دعوت کرد، او احساس کرد که مجبور است

by inviting her to his gathering.

با دعوت او به جمع خود پاسخی متقابل بدهد.

What happened the first action, she invited him the next action,

اولین اقدام چه شد، او او را به اقدام بعدی دعوت کرد،

he invited her reciprocate.

او نیز او را متقابل دعوت کرد.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

عالی

All right.

بسیار خوب.

Sentence number two, the love and respect we give to our friends are

جمله شماره دو، عشق و احترامی که ما به دوستانمان قائل هستیم

often reciprocated in unexpected ways.

اغلب به روش های غیرمنتظره متقابل می شود.

Basically people will treat you the way you treat them.

اساساً مردم همان طور با شما رفتار خواهند کرد که شما با آنها رفتار می کنید.

Next sentence.

جمله بعدی

Number three.

شماره سه.

I always attempt to reciprocate the kindness shown to me by my colleagues.

من همیشه سعی می‌کنم محبتی را که همکارانم به من نشان می‌دهند، جبران کنم.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

So number one, reciprocate.

عالی

بنابراین شماره یک، متقابل.

Great job.

کار عالی

Remember you're learning seven new English vocabulary words quickly so

به یاد داشته باشید که هفت لغت جدید واژگان انگلیسی را به سرعت یاد می گیرید

that you can start using them today.

تا بتوانید از امروز شروع به استفاده از آنها کنید.

Word number two, amicable.

کلمه شماره دو، دوستانه.

Good again, amicable.

خوب دوباره، دوستانه.

Oh, good job.

اوه، کار خوب.

Excellent job.

کار عالی

Now this word amicable, what does it really mean?

حالا این کلمه دوستانه، واقعا به چه معناست؟

It just means characterized by friendliness and absence of discord.

این فقط به معنای دوستی و عدم وجود اختلاف است.

Now discord is just tension or arguments or things going wrong.

اکنون اختلاف فقط تنش یا مشاجره یا چیزهایی است که اشتباه می‌شوند.

So again, amicable characterized by friendliness.

بنابراین دوباره، دوستانه با دوستانه مشخص می شود.

I hope you think I'm friendly, friendliness and an absence of discord.

امیدوارم فکر کنید من دوستانه، دوستانه و عدم اختلاف هستم.

Check out these examples sentences.

این جملات نمونه را بررسی کنید.

Here we go.

Sentence number one, despite the breakup, they maintained an amicable friendship.

در اینجا ما می رویم.

جمله شماره یک، با وجود جدایی، آنها یک دوستی دوستانه را حفظ کردند.

I'm leaving this in here.

من این را اینجا می گذارم

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Let's do it again.

بیایید دوباره آن را انجام دهیم.

Despite the breakup, they maintained an amicable relationship and stayed friends.

با وجود جدایی، آنها رابطه دوستانه ای را حفظ کردند و دوست ماندند.

You got it.

متوجه شدی

I'll do it one more time for you.

من یک بار دیگر آن را برای شما انجام می دهم.

Despite the breakup, they maintained an amicable relationship and stayed friends.

با وجود جدایی، آنها رابطه دوستانه ای را حفظ کردند و دوست ماندند.

Think about it.

در مورد آن فکر کنید.

You have a man and a woman that are together, right?

شما یک مرد و یک زن دارید که با هم هستند، درست است؟

Maybe their boyfriend and girlfriend, maybe they're married, but

شاید دوست پسر و دوست دخترشان، شاید ازدواج کرده باشند، اما

unfortunately they split, they break up.

متأسفانه از هم جدا می شوند، از هم جدا می شوند.

They are not together anymore.

آنها دیگر با هم نیستند.

However, they're still friendly.

با این حال، آنها هنوز دوستانه هستند.

They're still kind to each other.

آنها هنوز هم با یکدیگر مهربان هستند.

They maintained an amicable relationship.

آنها رابطه دوستانه ای را حفظ کردند.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right, here we go.

عالی

بسیار خوب، ما می رویم.

Sentence number two, the amicable discussion between the two leaders

جمله شماره دو، گفتگوی دوستانه بین دو رهبر،

facilitated a new trade agreement.

توافق تجاری جدید را تسهیل کرد.

And finally, sentence number three, it's important to settle

و در نهایت، جمله شماره سه، حل و فصل

disputes in an amicable manner to preserve peace in the community.

اختلافات به شیوه ای دوستانه برای حفظ صلح در جامعه مهم است.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

عالی

So again, word number two, amicable.

پس دوباره، کلمه شماره دو، دوستانه.

Great job.

کار عالی

All right.

بسیار خوب.

Word number three, number three is condone.

کلمه شماره سه، شماره سه قابل اغماض است.

Excellent.

عالی

Again, condone.

باز هم ببخشید

Great job.

کار عالی

Now this literally just means to accept and allow behavior that is

اکنون این فقط به معنای پذیرش و اجازه دادن به رفتاری است که از نظر

considered morally wrong or offensive.

اخلاقی نادرست یا توهین آمیز تلقی می شود.

To continue behavior that people don't actually like people don't think it

برای ادامه رفتاری که مردم واقعاً آن را دوست ندارند، فکر نمی‌کنند که

should be accepted, but you allow it to continue in English, we say condone.

باید پذیرفته شود، اما شما اجازه می‌دهید به زبان انگلیسی ادامه یابد، می‌گوییم اغماض.

For example.

به عنوان مثال.

When I was in university on the campus, the campus that my university was on

وقتی من در دانشگاه در پردیس بودم، پردیسی که دانشگاه من در

our campus, you were not allowed to smoke, drink, or do other things, right?

پردیس ما بود، شما اجازه نداشتید سیگار بکشید، مشروب بخورید یا کارهای دیگری انجام دهید، درست است؟

Those things were not condoned or allowed.

آن چیزها قابل چشم پوشی یا مجاز نبودند.

Some campuses do condone these things.

برخی از دانشگاه ها این موارد را تایید می کنند.

Makes sense.

منطقی است.

Excellent.

All right, here we go.

عالی

بسیار خوب، ما می رویم.

Sentence number one, I cannot condone lying, even if it's meant

جمله شماره یک، من نمی توانم دروغ را ببخشم، حتی اگر

to protect someone's feelings.

برای محافظت از احساسات کسی باشد.

Sentence number two, the school does not condone bullying in any form.

جمله شماره دو، مدرسه قلدری را به هیچ شکلی نمی پذیرد.

And finally, sentence number three, his behavior was inexcusable and I

و در نهایت جمله شماره سه رفتار او غیرقابل توجیه بود و

refuse to condone it by staying silent.

با سکوت از آن خودداری می کنم.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

عالی

All right.

So again, number three, we have condone great job.

بسیار خوب.

بنابراین، دوباره، شماره سه، ما از کار بزرگ چشم پوشی کرده ایم.

All right.

بسیار خوب.

Word number four.

کلمه شماره چهار

Word number four.

کلمه شماره چهار

Now, before I break this word down, I want to remind you that you can practice

اکنون، قبل از اینکه این کلمه را بشکنم، می‌خواهم به شما یادآوری کنم که می‌توانید

what you're learning in this lesson by going to my app, English with Tiffany.

با رفتن به اپلیکیشن من، انگلیسی با تیفانی، آنچه را که در این درس یاد می‌گیرید تمرین کنید.

The link is in the description, or you can simply go to your phone and

لینک در توضیحات موجود است، یا می توانید به سادگی به گوشی خود بروید و

download the app for free and start practicing what you're learning.

برنامه را به صورت رایگان دانلود کنید و شروع به تمرین آنچه یاد می گیرید کنید.

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

Word number four, estranged.

کلمه شماره چهار، بیگانه.

Good again, estranged.

خوب دوباره، بیگانه.

Excellent.

عالی

Now this word estranged just means of a person.

اکنون این کلمه بیگانه فقط به معنای یک شخص است.

We're thinking about a person, no longer close or affectionate

ما به شخصی فکر می کنیم که دیگر به کسی نزدیک یا محبت نیست

to someone or alienated.

یا بیگانه است.

Again, when you're speaking about a person, no longer close or affectionate.

دوباره، وقتی در مورد شخصی صحبت می کنید ، دیگر صمیمی یا دوست داشتنی نیستید.

Or alienated, you're separate, this person, person is no longer

یا بیگانه، شما جدا هستید، این شخص، شخص دیگر

close to your kind of pulling away from that person estranged,

به نوع شما نزدیک نیست که از آن فرد بیگانه دور شوید،

check out these example sentences.

این جملات مثال را بررسی کنید.

Sentence number one, after years of bitter arguments, they became estranged

جمله شماره یک، پس از سالها مشاجره تلخ،

from each other, alienated, separated.

از یکدیگر دور شدند، بیگانه شدند، از هم جدا شدند.

Sentence number two, he spoke sadly of his estranged brother,

جمله شماره دو، او با ناراحتی از برادر جدا شده اش که

whom he hadn't seen in years.

سال ها بود ندیده بود صحبت کرد.

And finally, sentence number three, the letter was from her estranged

و بالاخره جمله شماره سه، نامه از طرف شوهرش بود

husband who had left the country.

که از کشور خارج شده بود.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

عالی

So again, number four is estranged.

بنابراین، دوباره، شماره چهار بیگانه است.

Number five.

شماره پنج.

In fallible

در خطاپذیر

good again in fallible

خوب دوباره در خطاپذیر

Excellent.

عالی.

Now this term infallible, it literally just means incapable,

حال این اصطلاح معصوم، در لغت به معنای ناتوان،

not able, not capable of making mistakes or being wrong, not capable

ناتوان، ناتوان از خطا یا اشتباه، ناتوان

of making mistakes or being wrong.

از خطا یا اشتباه است.

This individual is always right and never wrong in English.

این فرد همیشه در انگلیسی درست است و هرگز اشتباه نمی کند.

We say in fallible, check out these example sentences for this word.

ما به اشتباه می گوییم، این جملات مثال را برای این کلمه بررسی کنید.

Sentence number one, she regarded her grandfather as an

جمله شماره یک، او پدربزرگ خود را

infallible source of wisdom.

منبعی بی‌عیب از حکمت می‌دانست.

Sentence number two, even the most experienced professionals are not

جمله شماره دو، باتجربه ترین متخصصان هم

Infallible, they can make mistakes.

معصوم نیستند، ممکن است اشتباه کنند.

They can be wrong.

آنها می توانند اشتباه کنند.

And sentence number three, we must remember that human

و جمله شماره سه باید به یاد داشته باشیم که

judgment is not infallible.

قضاوت انسان خطاناپذیر نیست.

We must remember that human judgment is not infallible.

باید به یاد داشته باشیم که قضاوت انسان خطاناپذیر نیست.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

So word number five, infallible.

پس کلمه شماره پنج، خطاناپذیر.

Let's move on now to word number six, word number six.

بیایید اکنون به کلمه شماره شش، کلمه شماره شش برویم.

We have.

ما داریم.

Indispensable.

ضروری است.

Excellent.

عالی

Again, indispensable.

باز هم، ضروری است.

Great job.

کار عالی

Now this literally just means absolutely necessary.

اکنون این به معنای واقعی کلمه کاملاً ضروری است.

Essential.

ضروری است.

Once again, absolutely necessary or essential.

بار دیگر، کاملا ضروری یا ضروری.

Think about it for me to actually teach you this lesson, this

در مورد آن فکر کنید تا من واقعاً این درس را به شما یاد بدهم، این

camera that I'm speaking to.

دوربینی که با آن صحبت می کنم.

This mic that I'm using, this computer that I'm using, these things are

این میکروفونی که من از آن استفاده می کنم، این رایانه ای که استفاده می کنم، این چیزها

indispensable, they are necessary.

ضروری هستند، آنها ضروری هستند.

They are essential.

آنها ضروری هستند.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right, here's sentence number one.

عالی

بسیار خوب، این جمله شماره یک است.

Trust is an indispensable component of a healthy relationship.

اعتماد جزء ضروری یک رابطه سالم است.

In other words, trust is absolutely necessary in order for you to have

به عبارت دیگر، اعتماد برای داشتن

a healthy A healthy relationship sentence number two, her support was

یک رابطه سالم کاملاً ضروری است جمله شماره دو، حمایت او

indispensable during my time of need.

در زمان نیاز من ضروری بود.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

All right.

عالی

بسیار خوب.

And sentence number three, this reference book is an indispensable resource.

و جمله شماره سه، این کتاب مرجع یک منبع ضروری است.

For researchers.

برای محققین

Excellent.

Very good.

عالی

خیلی خوبه

So again, number six, indispensable.

بنابراین دوباره، شماره شش، ضروری است.

Great job.

کار عالی

All right, now let's move on to word number seven.

بسیار خوب، حالا بیایید به کلمه شماره هفت برویم.

Word number seven is benevolent.

کلمه شماره هفت خیرخواه است.

I love it.

من آن را دوست دارم.

I love it.

I enjoy saying this word again after me.

من آن را دوست دارم. از

گفتن دوباره این کلمه بعد از خودم لذت می برم.

Benevolent.

خیرخواه.

Yes.

بله.

Very good.

خیلی خوبه

You got the V sound front teeth, bottom lip and vibrate.

دندان های جلو، لب پایین و لرزش صدای V را دریافت کردید.

Excellent.

عالی

Last time after me.

آخرین بار بعد از من

Benevolent good job.

کار خیر خیرخواهانه

Now this word just means well meaning and kind well meaning and kind.

حالا این کلمه فقط به معنی خوب معنی و مهربان خوب معنی و مهربان است.

Check out the first example sentence.

جمله مثال اول را بررسی کنید.

His benevolent smile made everyone in the room feel at ease, made

لبخند خیرخواهانه او باعث شد تا همه در اتاق احساس راحتی کنند،

everyone in the room feel comfortable.

همه در اتاق احساس راحتی کنند.

Check Sentence number two, the charity is known for its

جمله شماره دو را بررسی کنید، این موسسه خیریه به دلیل

benevolent work with the homeless.

فعالیت خیرخواهانه خود با بی خانمان ها شناخته شده است.

And finally, sentence number three, a benevolent, I'm leaving this in here too.

و در نهایت جمله شماره سه، خیرخواهانه، این را هم در اینجا می گذارم.

Again, a benevolent benefactor anonymously donated a large sum to the hospital.

باز هم یک خیر نیکوکار به طور ناشناس مبلغ هنگفتی را به بیمارستان اهدا کرد.

Let's do it one more time.

بیایید یک بار دیگر این کار را انجام دهیم.

A benevolent benefactor anonymously.

یک خیرخواه ناشناس.

Donated a large sum to the hospital.

مبلغ هنگفتی به بیمارستان اهدا کرد.

You got it.

متوجه شدی

Excellent.

I hope you enjoyed the lesson and I will talk to you in the next one.

عالی

امیدوارم از درس لذت برده باشید و در دوره بعدی با شما صحبت خواهم کرد.