Improve English Speaking Skills (Common English questions) English Conversation Practice

hello hello welcome to a new  program this is Tangerine

سلام سلام به برنامه جدید خوش آمدید این

TV I hope you're ready for one more  segment of interesting questions in

تلویزیون نارنگی است امیدوارم برای یک بخش دیگر از سوالات جالب

English remember you can also participate by  answering the question in the comments section

انگلیسی آماده باشید یادتان باشد شما نیز می توانید با پاسخ دادن به سوال در قسمت نظرات شرکت کنید

let's find a person to ask excuse me  sir we're doing a quick Street interview

بیایید یک نفر را پیدا کنیم که بپرسیم آقا ببخشید ما امروز در حال انجام یک مصاحبه سریع در خیابان هستیم

today and we'd love to ask you a  question what's your favorite childhood

و مایلیم از شما سوالی بپرسیم که

memory oh that's an interesting  question let me think I could say

خاطره کودکی مورد علاقه شما چیست، اوه این یک سوال جالب است، اجازه دهید فکر کنم می توانم بگویم

my favorite childhood memory has to be  the summer when I was around 10 years

خاطره کودکی مورد علاقه من باید تابستانی باشد که حدوداً 10 ساله بودم

old my family used to visit my grandparents  house and the countryside every

. خانواده هر سال به خانه پدربزرگ و مادربزرگ من و حومه شهر سر می زدند

year but this particular summer was special my  cousins and I spent almost every day outside  

، اما این تابستان خاص بود پسرعموهای من و من تقریباً هر روز را بیرون از خانه

exploring the woods building Forts  and pretending we were on some Grand

به کاوش در جنگل های ساختمان قلعه می گذراندم و وانمود می کنیم که در یک

Adventure there was this old Tre house in  the backyard that had been there since my  

ماجراجویی بزرگ هستیم، این خانه قدیمی در حیاط خلوت وجود دارد که از زمانی که پدرم بچه بود آنجا بودم

dad was a kid it was a bit run down but to  us it was a castle we spent hours climbing  

، کمی پایین بود، اما برای ما قلعه‌ای بود که ساعت‌ها

up there playing Knights and Dragons or just  lying on the wooden floor looking up at the  

از آنجا بالا می‌رفتیم و شوالیه و اژدها بازی می‌کردیم یا فقط روی زمین چوبی دراز می‌کشیدیم و

sky through the CBS in the roof I remember  feeling so free like the whole world was  

از طریق CBS در پشت بام به آسمان نگاه می‌کردیم. یادم می‌آید آنقدر آزاد بودم که انگار تمام دنیا

ours to discover we didn't have any worries just  pure joy and endless imagination it's funny you

مال ما بود که بفهمیم هیچ نگرانی نداشتیم فقط شادی خالص و تخیل بی‌پایان خنده‌دار است می‌دانی

know it's funny how those simple moments  can stick with you even after all these

خنده‌دار است که چگونه آن لحظات ساده حتی بعد از این همه

years I guess it's because that summer felt like  the last time everything was so innocent and

سال می‌توانند با تو بچسبند، فکر می‌کنم به این دلیل است که تابستان احساس می کرد آخرین باری بود که همه چیز آنقدر معصوم و

carefree that sounds like a magical time thank  you for sharing such a vivid and beautiful

بی دغدغه بود که زمان جادویی به نظر می رسد از شما برای به اشتراک گذاری چنین

memory no no problem it's nice to think back  on those days makes you appreciate the little

خاطره زنده و زیبایی تشکر می کنم، مشکلی نیست، خوب است که به آن روزها فکر کنید باعث می شود قدر

things all right let's keep looking  for more people to ask this amazing

چیزهای کوچک را بدانید. برای اینکه افراد بیشتری این سوال شگفت‌انگیز را بپرسند

question hi there we're asking people about  their favorite childhood memories do you have  

سلام، ما از مردم در مورد خاطرات مورد علاقه دوران کودکی خود می‌پرسیم، آیا شما خاطره‌ای دارید

one that stands out favorite childhood memory  um that would have to be the time I got my  

که خاطرات مورد علاقه دوران کودکی را برجسته کند. در روز

first bicycle I was around 8 and I had been  begging my parents for a bike for what felt  

تولدم از پدر و مادرم برای یک دوچرخه التماس می‌کردم که

like forever on my birthday they surprised me  with this shiny red bike complete with a bell  

برای همیشه احساس می‌کردم، آنها مرا با این دوچرخه قرمز براق با یک زنگ

and a little basket on the front I remember  my dad taking me out to the park that same  

و یک سبد کوچک در جلوی آن غافلگیر کردند.

day to teach me how to write it at first I was  terrified I kept wobbling and almost fell a few  

چگونه بنویسم اولش ترسیدم مدام تکان می‌خوردم و تقریباً چند

times but my dad was so patient holding on to  the back of the seat and encouraging me to keep

بار زمین می‌خوردم، اما پدرم آنقدر صبور بود که پشتی صندلی را نگه داشت و مرا تشویق کرد که ادامه دهم،

going I'll never forget the moment he let  go without telling me I was battling on my

لحظه‌ای را که بدون گفتن رها کرد هرگز فراموش نمی‌کنم. من داشتم می جنگیدم که

own feeling the wind in my face and  realizing I was actually doing it it was

باد را در صورتم احساس می کردم و متوجه شدم که در واقع دارم این کار را انجام می دهم

amazing I have to say that sense  of freedom and accomplishment was

شگفت انگیز است، باید بگویم که احساس آزادی و موفقیت

incredible we spent the entire afternoon  riding around the park and when we got

باورنکردنی بود ما تمام بعدازظهر را در اطراف پارک سوار شدیم و وقتی به خانه رسیدیم

home I couldn't wait to go out again the  next day that bike became my best friend

من نمی‌توانستم صبر کنم تا روز بعد دوباره بیرون بروم که دوچرخه بهترین دوست من شد،

seriously I wrote it everywhere it was my  ticket to Independence my way of exploring the

آن را

neighborhood and my Escape whenever I needed a  little adventure looking back that memory is so

به طور جدی همه جا نوشتم.

special because it wasn't just about the  bike it was about my dad believing in

چون موضوع فقط دوچرخه نبود، این بود که پدرم به

me and teaching me that I could do anything  if I just kept trying it was really

من ایمان داشت و به من یاد داد که اگر به تلاشم ادامه دهم می‌توانم هر کاری انجام دهم، واقعاً

special that's such an inspiring story it's  amazing how those early experiences can shape

خاص بود که داستان الهام‌بخشی است، شگفت‌انگیز است که چگونه آن تجربیات اولیه می‌توانند

us absolutely it's one of those moments  that stays with you you know whenever  

به ما شکل دهند. یکی از آن لحظاتی که با شما می‌ماند، می‌دانید که هر وقت با

I face something challenging I think back  to that day and remind myself to just keep

چیزی چالش‌برانگیز مواجه می‌شوم، به آن روز فکر می‌کنم و به خودم یادآوری می‌کنم که به

pedaling that's great thank you very  much I hope you have an excellent

رکاب زدن ادامه دهم، بسیار عالی است، خیلی ممنون، امیدوارم

day excuse me sir we're asking  people about their favorite childhood

روز خوبی داشته باشید، ببخشید که از مردم می‌پرسیم. خاطرات مورد علاقه دوران کودکی آنها

memories favorite childhood memory wow  there are so many but if I had to pick  

خاطرات مورد علاقه دوران کودکی وای خیلی زیاد هستند، اما اگر مجبور باشم

just one um it could be the time  my dad took me to my first baseball

فقط یکی از آنها را انتخاب کنم، ممکن است زمانی باشد که پدرم مرا به اولین

game yeah I was probably around nine and  I was already a huge fan of the local

بازی بیسبالم برد، بله، احتمالاً حدود 9 سال داشتم و قبلاً از طرفداران بزرگ این بازی بودم. تیم محلی

team I remember the excitement of walking  into the stadium for the first time seeing  

، هیجان قدم زدن به استادیوم را برای اولین بار به یاد می‌آورم، با دیدن

the bright green field the players warming  up and the stands filled with cheering fans  

زمین سبز روشن بازیکنان در حال گرم کردن و سکوهای پر از هواداران تشویق کننده

my dad had managed to get us seats pretty close  to the field and I was just in front of everything  

پدرم توانسته بود ما را خیلی نزدیک به زمین بنشیند و من درست جلو بودم. از بین همه چیزهایی

the game itself was intense our team was down  by a few runs but in the final try they made a

که خود بازی شدید بود تیم ما با چند ران شکست خورده بود اما در تلاش نهایی آنها

comeback and one with a walkoff home run the  crowd went wild and I remember jumping up  

بازگشت کردند و یکی با فرار از خانه به خانه رفت، جمعیت به شدت وحشی شدند و من به یاد دارم که بالا

and down screaming with joy but what made  it really special was the time spent with  

و پایین می پریدم و از خوشحالی فریاد می زدم، اما چه چیزی باعث شد واقعاً این اتفاق بیفتد. زمانی که با

my dad he explained the game to me shared the  stories of when he used to play baseball as a

پدرم سپری می‌کردم، او بازی را برای من توضیح داد و داستان‌های زمانی را که بیسبال بازی می‌کرد به اشتراک گذاشت.

kid and we just bonded over our love for the  sport after the game we went to have dinner and  

بچه و ما بعد از بازی فقط به خاطر عشقمان به این ورزش پیوند خوردیم، رفتیم شام بخوریم و

had burgers and milkshakes and I felt like the  luckiest kid in the world that day wasn't just  

برگر و میلک شیک خوردیم و من احساس کردم که خوش شانس ترین بچه دنیا آن روز فقط

about the game it was about spending quality  time with my dad learning from him and feeling

مربوط به بازی نیست، بلکه در مورد گذراندن زمان با کیفیت با آن است. پدرم از او یاد می‌گیرد و احساس می‌کنم

like like I was part of something bigger  I don't know if you understand what I

که من بخشی از چیز بزرگ‌تری هستم، نمی‌دانم

mean even now every time I watch a baseball  game I think back to that day and smile  

حتی الان هم که یک بازی بیسبال را تماشا می‌کنم متوجه منظور من می‌شوید، به آن روز فکر می‌کنم و لبخند می‌زنم

that's an amazing memory it's incredible how  moments like that can leave such a lasting

، این یک خاطره شگفت‌انگیز است، باورنکردنی است که چگونه چنین لحظاتی می توانند چنین

impression yeah it really is it's not just the  big events that mattered it's the little things  

تأثیر ماندگاری را به جا بگذارند، بله، واقعاً این است که فقط رویدادهای بزرگ مهم نیستند، چیزهای کوچک هستند

that make them un forgettable well thank you very  much for your answer and for your time have a nice

که آنها را فراموش نشدنی می کند، خیلی ممنون از پاسخ شما و برای وقتتان،

day excuse me we're asking  people about their favorite  

روز خوبی داشته باشید، ببخشید. دوباره از مردم در مورد خاطرات دوران کودکی مورد علاقه‌شان بپرسید،

childhood memories do you have one you'd like to

آیا خاطره‌ای دارید که می‌خواهید آن را

share oh that's a good one let me think  I'd say my favorite childhood memory is  

به اشتراک بگذارید، اوه این خاطره خوب است، اجازه دهید فکر کنم که می‌توانم بگویم خاطره کودکی مورد علاقه من

when my family took a road trip to the beach  I was about 12 and it was the first time it  

زمانی است که خانواده‌ام به یک سفر جاده‌ای به ساحل رفتند، من حدوداً 12 ساله بودم و این اولین باری بود

was the first time with ever taken a trip  like that we packed up the car early in  

که با چنین سفری، ماشین را صبح زود جمع کردیم

the morning and I remember being so excited  I could hardly sit still the drive was long

و یادم می‌آید آنقدر هیجان‌زده بودم که به سختی می‌توانستم آرام بنشینم، رانندگی طولانی بود،

but it was fun because we played games sang  along to the radio wow I remember that oh and  

اما سرگرم کننده بود، زیرا ما بازی می‌کردیم. همراه با رادیو وای، یادم می‌آید که اوه و

it stopped at all these Square kick roadsides  attractions when we finally got to the beach I  

در تمام این جاذبه‌های کنار جاده‌ای ایستاده بود، وقتی بالاخره به ساحل رسیدیم،

was blown away by how beautiful it was the sand  was so white and the water the water was this  

از زیبایی آن غافلگیر شدم، شن‌ها خیلی سفید و آبی که آب آن

perfect shade of blue we spent the whole day  swimming building sand castles and collecting  

سایه عالی بود. آبی ما تمام روز را صرف شنا کردن با ساختن قلعه های شنی و جمع آوری

seashells but the best part was at the end of the  day when the sun started to set my parents set up  

صدف های دریایی کردیم، اما بهترین قسمت در پایان روز بود که خورشید شروع به غروب کرد والدینم

a little bom fire and we roasted marshmallows  and told the stories as the sky turned Orange  

آتش کوچکی برپا کردند و ما ختمی را کباب کردیم و با چرخش آسمان داستان ها را تعریف کردیم. نارنجی

I remember feeling so happy and content like  everything in the world was just right that  

یادم می آید که احساس می کردم خیلی خوشحال و راضی بودم، مثل اینکه همه چیز در دنیا درست بود، آن

trip was the first time I really appreciated  how special it was to spend time with family  

سفر اولین باری بود که واقعاً از گذراندن وقت با خانواده

and create memories together even now every  time I go to the beach I think back to that  

و ایجاد خاطرات با هم قدردانی می کردم، حتی حالا هر بار که به ساحل می روم، به گذشته فکر می کنم. تا آن

day and smile that sounds like an amazing  experience it's wonderful how those family  

روز و لبخندی که به نظر یک تجربه شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد، شگفت‌انگیز است که چگونه آن

moments stay with us forever oh of course it  really is that trip taught me to Value the time  

لحظات خانوادگی برای همیشه با ما می‌مانند، البته واقعاً این سفر به من آموخت که برای زمانی

I spend with loved ones and to always take time  to appreciate the simple joys in life I learned

که با عزیزانم می‌گذرانم ارزش قائل باشم و همیشه برای قدردانی از شادی‌های ساده وقت بگذارم. در زندگی یاد گرفتم

that fantastic what about you guys what's your  favorite childhood memory I hope you liked this  

که چه چیز فوق العاده ای در مورد شما بچه ها چه خاطره کودکی مورد علاقه شماست، امیدوارم این

conversation if you could improve your English  a little more please subscribe to the channel  

مکالمه را دوست داشته باشید، اگر توانستید زبان انگلیسی خود را کمی بیشتر تقویت کنید، لطفا کانال را سابسکرایب کنید

and share this video with a friend and if you  want to support this channel you can join us  

و این ویدیو را با یک دوست به اشتراک بگذارید و اگر می خواهید از این کانال حمایت کنید. می‌توانید به ما بپیوندید

or click on the super thanks button thank  you very much for your support take care

یا روی دکمه تشکر فوق‌العاده کلیک کنید، از حمایت شما بسیار سپاسگزاریم