English Vocabulary You Should Use (but probably don't)

Hi there, this is Harry, welcome back  to advanced English lessons with Harry,  

سلام، این هری است، به درس‌های پیشرفته انگلیسی با هری خوش آمدید،

where I try to help you to get a better  understanding of the English language.  

که سعی می‌کنم به شما کمک کنم تا زبان انگلیسی را بهتر درک کنید.

We help you with expressions and phrases,  vocabulary, and everything else connected  

ما با عبارات و عبارات، واژگان، و هر چیز دیگری که

with English. And anything that you're looking  to help you to improve your situation your job  

با انگلیسی مرتبط است به شما کمک می‌کنیم. و هر چیزی که به دنبال آن هستید به شما کمک کند تا وضعیت شغلی خود را بهبود بخشید

prospects or just simply to improve business  English or conversational English. Well,  

یا فقط برای بهبود تجارت انگلیسی یا مکالمه انگلیسی. خوب،

you've come to the right place, if you have any  problems, very happy to help you. I'll give you  

شما به جای درستی آمده اید، اگر مشکلی دارید، بسیار خوشحال می شوم که به شما کمک کنم. من

the address at the end of this particular lesson.  If you need to contact me, then you can do so.

آدرس را در پایان این درس خاص به شما می‌دهم. اگر نیاز به تماس با من دارید، می توانید این کار را انجام دهید.

So in this advanced English lesson,  we're looking at expressions and  

بنابراین، در این درس پیشرفته انگلیسی، به عبارات و

phrases and words about thinking, okay,  everything connected with thinking,  

عبارات و کلمات مربوط به تفکر نگاه می‌کنیم، بسیار خوب، هر چیزی که با تفکر مرتبط است،

so I'll give you them. And then I'll give  you an example as to how you might use  

بنابراین آنها را به شما می‌دهم. و سپس به شما مثالی می‌زنم که چگونه می‌توانید از

them. We've got 10 in total. So  I'll go through them one by one.

آنها استفاده کنید. در کل 10 تا داریم بنابراین آنها را یکی یکی مرور خواهم کرد.

And as I said, at the end of the  lesson, you'll get the address,  

و همانطور که گفتم، در پایان درس، آدرس را دریافت می‌کنید،

if you need to contact me, then you  can use that. Okay, let's get going.

اگر نیاز دارید با من تماس بگیرید، می‌توانید از آن استفاده کنید. باشه بریم

Number one, a rational thinker. But when  we refer to somebody as a rational thinker,  

شماره یک، یک متفکر منطقی. اما وقتی از کسی به عنوان یک متفکر منطقی یاد می‌کنیم،

they think everything through logically, it's not  irrational, they think it through logically they  

آنها همه چیز را منطقی فکر می‌کنند، غیرمنطقی نیست، آنها از طریق منطقی فکر می‌کنند،

see what the implications are, and then they make  the decision, then they plan. So rational means  

پیامدها را می‌بینند و سپس تصمیم می‌گیرند، سپس برنامه‌ریزی می‌کنند. بنابراین منطقی به معنای

something that is well thought out something that  will work perhaps and may not always work. But  

چیزی است که به خوبی اندیشیده شده است، چیزی که شاید کار کند و ممکن است همیشه کارساز نباشد. اما

it's done in a very logical way very rational,  not somebody just thinking off the top of their  

این کار به روشی بسیار منطقی و بسیار منطقی انجام می‌شود، نه اینکه کسی فقط از بالای سر خود فکر کند

head. So they give it a lot of thought, a lot of  consideration and a lot of planning. So somebody  

. بنابراین آنها به آن فکر می کنند، توجه زیادی به آن دارند و برنامه ریزی زیادی دارند. بنابراین

could be described as a very rational thinker who  takes a bit of time before he gives an answer. But  

می‌توان کسی را به عنوان یک متفکر بسیار منطقی توصیف کرد که قبل از اینکه پاسخی بدهد کمی زمان می‌برد. اما

he doesn't like to give quick answers, because he  likes to consider the situation from both sides,  

او دوست ندارد سریع پاسخ دهد، زیرا دوست دارد موقعیت را از هر دو طرف در نظر بگیرد

and then give his view or opinions and  therefore he could be described by colleagues,  

و سپس دیدگاه یا نظرات خود را بیان کند و بنابراین می‌تواند توسط همکاران،

and classmates or family as a rational  thinker. He never makes quick decisions.

همکلاسی‌ها یا خانواده او به عنوان یک متفکر منطقی توصیف شود. او هرگز سریع تصمیم نمی گیرد.

Number two, on a whim, when we do something on  a whim, we usually do it without really thinking  

شماره دو، از روی هوس، وقتی کاری را از روی هوس انجام می‌دهیم، معمولاً بدون فکر کردن

or considering. I just woke up one morning, and  thought, it's time I had a holiday. So I booked  

یا در نظر گرفتن آن را انجام می‌دهیم. یک روز صبح از خواب بیدار شدم، و فکر کردم، وقت آن است که تعطیلات داشته باشم. بنابراین

a holiday I left the next day. And it was the  best thing I ever did. I just did it on a whim,  

تعطیلاتی را که روز بعد ترک کردم رزرو کردم. و این بهترین کاری بود که انجام دادم. من فقط از روی یک هوس این کار را انجام دادم،

I don't know, I must have been dreaming about  it. But when I woke up, and I told my wife,  

نمی دانم، حتماً در مورد آن خواب می دیدم. اما وقتی از خواب بیدار شدم و به همسرم گفتم،

just get the bags packed, we'll go to the airport,  we're heading off for the weekend. And we really  

فقط چمدان‌ها را جمع کن، به فرودگاه می‌رویم، آخر هفته می‌رویم. و ما واقعاً از

enjoy yourselves. And I don't usually do things  on a whim, but I thought it would be a little  

شما لذت می بریم. و من معمولاً کارها را از روی هوس انجام نمی‌دهم، اما فکر می‌کردم

bit spontaneous this time. So to do something on  a whim is to do it very quickly. Without thinking  

این بار کمی خودبه‌خود خواهد بود. بنابراین انجام کاری از روی هوس انجام آن بسیار سریع است. بدون فکر کردن،

without having any planning, you just get this  notion in your mind. and off you go you do it  

بدون داشتن هیچ برنامه‌ریزی، فقط این مفهوم را در ذهن خود می‌بینید. و زمانی که می روید، این کار را

on a whim. People can resign from their jobs on  a whim, they have a row with somebody or they're  

از روی هوس انجام می دهید. افراد می‌توانند از روی هوس از شغل خود استعفا دهند ، با کسی دعوا داشته باشند یا اینکه مدت‌هاست

just not they haven't been feeling happy in the  job for a long time. So do you suddenly decide,  

در آن شغل احساس خوشبختی نمی‌کنند . بنابراین آیا ناگهان تصمیم می گیرید،

That's it. I've had enough I'm going to  do... I'm going to travel for six months,  

همین است. من به اندازه کافی باید انجام دهم... شش ماه سفر خواهم کرد،

or I'm going to just give up working for a while  and then I look for something that really really  

یا فقط برای مدتی کار را رها می کنم و سپس به دنبال چیزی می گردم که واقعاً

suits me. So they go in and they hand in  the resignation. And the boss says, Well,  

برایم مناسب باشد. بنابراین آنها وارد می شوند و استعفا را تحویل می دهند. و رئیس می گوید، خب،

this is very quick. Yeah, I know. I've done  it on a whim. But I really think it's the  

این خیلی سریع است. آره میدونم من این کار را از روی هوس انجام داده‌ام. اما من واقعاً فکر می‌کنم این

best thing for me, okay to, to resign to hand  in your resignation, do something on a whim.

بهترین کار برای من است، خوب است، استعفا بدهم تا استعفا بدهم، کاری را از روی هوس انجام دهم.

Number three is gut instinct. Well, a  gut is another word and it's a slang  

شماره سه غریزه روده است. خوب، روده یک کلمه دیگر است و یک

word for a stomach. So it's the feeling  we have deep inside. We've all had that  

کلمه عامیانه برای معده است. بنابراین این احساسی است که در اعماق درون ما داریم. همه ما

feeling from time to time when something  isn't right. We have a gut instinct,  

گاهی اوقات این احساس را داشته ایم که چیزی درست نیست. ما غریزه‌ای داریم،

something tells us we're not sure why is there's  no perhaps rational thinking behind it. But it's  

چیزی به ما می‌گوید که مطمئن نیستیم چرا هیچ تفکر منطقی پشت آن وجود ندارد. اما این

just a feeling we have we shouldn't go here.  We shouldn't go there. We shouldn't answer  

فقط یک احساس است که ما نباید به اینجا برویم. ما نباید به آنجا برویم. ما نباید به

this. We shouldn't answer that we shouldn't  apply for this job or that job. It's a gut  

این پاسخ دهیم. ما نباید پاسخ دهیم که نباید برای این شغل یا آن شغل درخواست بدهیم. این یک

instinct that you have something tells  you that is not right. Something tells  

غریزه است که شما چیزی به شما می گوید که درست نیست. چیزی به

you that it would be the wrong decision to make  so you make the decision based on gut instincts.

شما می‌گوید که اتخاذ تصمیم اشتباهی است، بنابراین بر اساس غرایز درونی تصمیم می‌گیرید.

Number four, a spontaneous decision. Well,  it's something similar to on a whim when we  

شماره چهار، یک تصمیم خودجوش. خوب، وقتی تصمیمی خودبه‌خودی می‌گیریم، چیزی شبیه به هوس است

make a spontaneous decision. It's very,  very quick. No planning, no thinking,  

. خیلی سریع است. بدون برنامه ریزی، بدون فکر،

no pre thought about it. We just do it. What made  you do it at just a spontaneous decision that came  

بدون فکر قبلی در مورد آن. ما فقط آن را انجام می دهیم. چه چیزی باعث شد که فقط با یک تصمیم خود به خود این کار را انجام دهید که

into my mind when we were sitting there having  coffee, I just thought you know, that's what I'd  

وقتی آنجا نشسته بودیم و قهوه می خوردیم به ذهنم رسید، فقط فکر کردم می دانید، این کاری است که می

like to do. That's exactly what I'd like to do.  So he sold his car, got the cash and gave it to  

خواهم انجام دهم. این دقیقاً همان کاری است که من می خواهم انجام دهم. بنابراین او ماشینش را فروخت، پول نقد را گرفت و به

a charity. It's a spontaneous decision. You know,  if I want a car, I can rent a car. I don't need  

یک موسسه خیریه داد. این یک تصمیم خودجوش است. می دانید، اگر من ماشین بخواهم، می توانم ماشین کرایه کنم. من به آن نیاز ندارم

it. I go every day to work either on foot or by  bicycle or their metro is a great system. And  

. من هر روز به سر کار می روم یا پیاده یا با دوچرخه یا متروی آنها سیستم عالی است. و

if I need to drive somewhere outside the city,  I can rent a car I don't need it. And anyway,  

اگر لازم باشد در جایی خارج از شهر رانندگی کنم،  می‌توانم ماشینی را که به آن نیازی ندارم اجاره کنم. و به هر حال،

I want I've always wanted to do make some  charitable act, some donation this was the  

من می‌خواهم همیشه می‌خواستم یک اقدام خیریه انجام دهم، مقداری کمک مالی این

best thing that I could think of a spontaneous  decision, something very quick, very sudden.

بهترین چیزی بود که می‌توانستم درباره یک تصمیم خودبه‌خود فکر کنم، چیزی خیلی سریع، خیلی ناگهانی.

Number five, to know subconsciously Well, when we  have a subconscious thought, it's something that  

شماره پنج، برای دانستن ناخودآگاه خوب، وقتی یک فکر ناخودآگاه داریم، چیزی است که

is there, but we're not so sure how it came into  our mind. But we just know that it's the right  

وجود دارد، اما مطمئن نیستیم که چگونه به ذهنمان رسیده است. اما ما فقط می دانیم که این کار درستی است

thing to do. So we know subconsciously. Okay, so  we've decided to change the way we do our work,  

. پس ناخودآگاه می دانیم. خوب، پس تصمیم گرفتیم روش انجام کارمان را تغییر دهیم،

we've decided to change how we approach  different people, how we approach situations,  

تصمیم گرفتیم نحوه برخورد با افراد مختلف، نحوه برخورد با موقعیت‌ها را تغییر دهیم،

so it wasn't a conscious decision, you just didn't  sit down, some day and said, Right, this is it,  

بنابراین این یک تصمیم آگاهانه نبود، شما فقط ننشستید ، یک روز و گفت، درست است، همین است،

I'm going to deal with my boss in a different way.  That would be a very conscious decision. But when  

من با رئیسم جور دیگری برخورد خواهم کرد. این یک تصمیم بسیار آگاهانه خواهد بود. اما وقتی

you do something, subconsciously, something tells  you inside some message comes into your mind,  

کاری را انجام می‌دهید، ناخودآگاه، چیزی به شما می‌گوید که پیامی به ذهن شما خطور می‌کند،

a good way to deal with that boss to get on better  with him would be would be to approach him in  

یک راه خوب برای برخورد با آن رئیس برای بهتر شدن با او این است که به

a slightly different way. So subconsciously,  that's what you do just something tells you,  

روشی کمی متفاوت به او نزدیک شوید. بنابراین ناخودآگاه، این کاری است که انجام می‌دهید، فقط چیزی به شما می‌گوید،

you might even say a little bird tells you  that this would be the best way to do it.

حتی ممکن است بگویید یک پرنده کوچک به شما می‌گوید که این بهترین راه برای انجام آن است.

Number six to weigh up. And usually we  weigh up the options or the choices that  

شماره شش برای وزن کردن. و معمولاً ما گزینه‌ها یا انتخاب‌هایی را که

we have weigh up means to balance one against  the other, perhaps we've got two options,  

داریم می‌سنجیم و به این معناست که یکی را در مقابل دیگری متعادل کنیم، شاید دو گزینه داریم،

we have to consider, perhaps with more than two  options, so we weigh them up means we weigh up,  

باید در نظر بگیریم، شاید با بیش از دو گزینه، بنابراین آنها را می‌سنجیم یعنی ما وزن کنید،

we look at the pros and the cons, the positives  and negatives, the pluses and the minuses. And  

ما به جوانب مثبت و منفی، مثبت و منفی، مثبت و منفی نگاه می کنیم. و

then we come to a conclusion or a decision.  Once we've weighed up what our options are.  

سپس به یک نتیجه یا تصمیم می‌رسیم. زمانی که ما گزینه های ما را سنجیدیم. می‌توانیم در حال

We could be weighing weighing up the options  to accept job A or job B, we could be weighing  

سنجیدن گزینه‌های پذیرش شغل A یا شغل B باشیم، می‌توانیم

up our options to decide on college A or  college B, university A or university B,  

گزینه‌هایمان را برای تصمیم‌گیری در مورد کالج A یا کالج B، دانشگاه A یا دانشگاه B سنجید،

whatever the decision is that's in front  of us, we want to weigh up all of those  

هر تصمیمی که پیش روی ما باشد، می‌خواهیم. تا همه آن نکات

positives and the negatives. To try and work  out what is the best for us, to weigh up.

مثبت و منفی را بسنجیم. تلاش کنیم و بفهمیم چه چیزی برای ما بهترین است، وزن کردن.

Number seven, deep down again, a bit like your gut  instinct deep down inside of us. We know what to  

شماره هفت، دوباره در اعماق وجود، کمی شبیه غریزه‌ی درونی شما در اعماق درون ما. ما میدانیم چه

do. Yeah, we think about a problem for a long,  long time. We weigh up the options for a long,  

کنیم. بله، ما برای مدت طولانی و طولانی به یک مشکل فکر می کنیم . ما گزینه ها را برای

long time. But really deep down, we know the  decision we have to make, it might not be a good  

مدت طولانی و طولانی بررسی می کنیم. اما واقعاً در عمق وجودمان، می‌دانیم تصمیمی که باید بگیریم، ممکن است تصمیم خوبی نباشد

decision. But or it might not be, it might not  be an easy decision. But at the end of the day,  

. اما ممکن است اینطور نباشد، ممکن است تصمیم آسانی نباشد. اما در پایان روز،

we have to do it. So for example, you've got  somebody in your team that just isn't working  

باید این کار را انجام دهیم. بنابراین، برای مثال، شما فردی را در تیم خود دارید که کار نمی‌کند

out. So you weigh up the pros and cons what  he or she is good at what he or she is bad  

. بنابراین، جوانب مثبت و منفی را می سنجید که او در چه چیزی خوب است و در آن بد است

at. You try to find something that's going  to help you to make the decision you don't  

. شما سعی می کنید چیزی را پیدا کنید که به شما کمک کند تصمیمی بگیرید که دوست ندارید   باید به

like having to tell people that they're not  really fitting into your team, it's not an  

مردم بگویید که واقعاً در تیم شما مناسب نیستند، این

easy decision to sit somebody down and tell them  I think you should look for another position. No,  

تصمیم آسانی نیست که بنشینید و به آنها بگویید  به نظر من باید به دنبال موقعیت دیگری باشید نه،

it's not easy at all. So you look for all  of the options before you come to it. But  

اصلاً آسان نیست. بنابراین قبل از اینکه به سراغ آن بروید، به دنبال همه گزینه‌ها می‌گردید. اما در

deep down inside, you know, that's the best  decision to make for you for the team and  

اعماق درون، می‌دانید، این بهترین تصمیم برای شما برای تیم است و به

funnily enough for the other person because  they're not really happy either. So deep down.

اندازه کافی خنده‌دار برای طرف مقابل است، زیرا آن‌ها هم واقعاً خوشحال نیستند. خیلی عمیق

Number eight is good phrasal verb to mull over.  And just for the pronunciation M U L L. Mull  

شماره هشت یک فعل عبارتی خوب برای فکر کردن است. و فقط برای تلفظ M U L L. Mull

over. When when you mull over something,  you think about it for a period of time,  

over. وقتی در مورد چیزی فکر می‌کنید، برای مدتی به آن فکر می‌کنید،

could be hours or days. There's no specific  period allotted for this but to mull over  

ممکن است ساعت‌ها یا روزها باشد. هیچ دوره مشخصی برای این کار در نظر گرفته نشده است، اما فکر کردن به

means to think about it. So, in a situation, leave  it with me. Let me mull it over for a few days,  

معنای فکر کردن در مورد آن است. بنابراین، در یک موقعیت، آن را به من بسپار. بگذارید چند روز،

perhaps over the weekend. I'll give you my answer  on Monday. So Thursday evening or Friday, you  

شاید در آخر هفته، آن را در نظر بگیرم. من پاسخم را روز دوشنبه به شما می‌دهم. بنابراین، عصر پنجشنبه یا جمعه، شما

have this particular situation presented to you  by your colleagues or your boss or somebody and  

این موقعیت خاص را توسط همکاران یا رئیستان یا شخصی به شما ارائه می‌کنید و  می‌خواهید

you want a bit of time to think about it. Leave  it with me for a few days. I'll mull it over,  

کمی وقت بگذارید تا در مورد آن فکر کنید. آن را برای چند روز پیش من بگذارید. من آن را در نظر خواهم گرفت،

or talk to my partner about it. And I'll give  you my answer on Monday. To mull something over.

یا با شریک زندگیم در مورد آن صحبت خواهم کرد. و من پاسخم را روز دوشنبه به شما خواهم داد. فکر کردن به چیزی

Number nine, to think twice about something,  to think twice about something. This means  

شماره نه، دوبار فکر کردن درباره چیزی، دو بار فکر کردن درباره چیزی. این به این معنی است

that we don't give a quick knee jerk reaction,  somebody asked us to do something, somebody makes  

که   ما یک واکنش تند زانو نشان نمی‌دهیم، کسی از ما خواسته تا کاری انجام دهیم، کسی

a suggestion. And we give an instantaneous  response. No, that's not the situation. The  

پیشنهادی می‌دهد. و ما یک پاسخ فوری می دهیم . نه، این وضعیت نیست.

situation here is to think twice about something.  I really would like to say yes. But you know,  

وضعیت در اینجا این است که دو بار در مورد چیزی فکر کنید. من واقعاً دوست دارم بگویم بله. اما می دانید،

I've given it some thought and I don't think  it's for me. So they think twice. Yeah, sometimes  

من کمی به آن فکر کرده ام و فکر نمی کنم برای من باشد. بنابراین آنها دو بار فکر می کنند. بله، گاهی به

people seem to have have second thoughts. It  means exactly the same. Your first reaction,  

نظر می‌رسد که مردم افکار دومی دارند. دقیقاً به همین معنی است. اولین واکنش شما،

perhaps us to say yes. But when you think it over  and you think twice about something, you realise  

شاید ما بگوییم بله. اما وقتی به آن فکر می‌کنید و دو بار درباره چیزی فکر می‌کنید، متوجه می‌شوید

that it's not really what you want. So you turn  it down, sometimes regrettably, but, you know,  

که واقعاً آن چیزی نیست که می‌خواهید. بنابراین شما آن را رد می‌کنید، گاهی متأسفانه، اما، می‌دانید،

things happen for a reason. So to think twice  about something means just to give it a little  

همه چیز به دلیلی اتفاق می‌افتد. بنابراین، دوبار فکر کردن درباره چیزی به این معنی است که

bit more time, and you'll probably come up with a  better solution a better fix for you rather than  

کمی بیشتر به آن زمان بدهید، و احتمالاً به جای این حرکت زانو، راه حل بهتری پیدا خواهید کرد که راه حل بهتری برای خود دارد

that knee jerk. Something that you do at a whim,  okay, something to think twice about something.

. کاری که از روی هوس انجام می‌دهید، بسیار خوب، چیزی برای فکر کردن در مورد چیزی.

And then finally, number 10. To have a hunch.  Well, a hunch is a feeling inside. There's no  

و سپس در نهایت، شماره 10. برای داشتن قوز. خوب، قوز یک احساس درونی است. هیچ

logical reasoning for this. There's no information  written down. You just have a general feeling.  

دلیل منطقی برای این وجود ندارد. هیچ اطلاعاتی نوشته نشده است. فقط یه حس کلی داری

I have a hunch that he's not going to turn up  today. Why do you say that? I don't know. I mean,  

من حدس می زنم که او امروز حاضر نمی شود . چرا اینطوری میگی؟ من نمی دانم. منظورم این است که

he's usually here at eight at 8:15 at the latest.  But sure, it's nine o'clock now, nobody's heard  

او معمولاً حداکثر ساعت 8:15 اینجاست. اما مطمئناً، الان ساعت نه است، از کسی خبری نیست،

from so perhaps he's sick. But I have a hunch,  he's not going to turn up. And you were right,  

پس شاید او مریض است. اما من حدس می‌زنم که او حاضر نمی‌شود. و حق با شما بود،

he didn't turn up. Or you have a hunch that the  board are going to make some announcements. And  

او حاضر نشد. یا تصور می کنید که هیئت مدیره قرار است برخی اعلامیه ها را اعلام کند. و   در چند هفته

you've seen people coming and going for the last  couple of weeks. And you just got a funny feeling  

گذشته افرادی را دیده‌اید که می‌آیند و می‌روند . و شما فقط یک احساس خنده دار دارید

that this is not the normal practice for them,  meetings behind closed doors. So you have a hunch  

که این تمرین عادی برای آنها نیست، جلسات پشت درهای بسته. بنابراین شما این تصور را دارید

that something's going on. You're not sure  what it is. Nobody has said anything to you.  

که چیزی در حال وقوع است. شما مطمئن نیستید که چیست. هیچ کس چیزی به شما نگفته است.

But you have a hunch you have this feeling that  something's going to happen. And yes, of course,  

اما این احساس را دارید که قرار است اتفاقی بیفتد. و بله، البته،

the next week, there's an announcement that  they're going to merge or they're going to  

هفته آینده، اعلامیه ای مبنی بر ادغام آنها یا

be taken over or something seriously going  to happen to the business, to have a hunch.

تصاحب آنها یا اتفاقی جدی برای کسب و کار وجود دارد.

Okay, so we've got 10 ways, 10 different adverb...  coll... sorry sorry, advanced collocations that  

بسیار خوب، پس ما 10 راه، 10 قید مختلف داریم... coll... متأسفم، ترکیب‌های پیشرفته که   به

will help you to talk about different situations  when you're thinking. So advanced words and  

شما کمک می‌کند تا در مورد موقعیت‌های مختلف صحبت کنید، وقتی فکر می‌کنید. کلمات و عبارات پیشرفته بسیار

phrases connected with thinking. So let me give  them the 10 of you... 10 of them again to you.  

مرتبط با تفکر. پس اجازه دهید 10 تای شما را به آنها بدهم... 10 تای آنها را دوباره به شما.

Number one, rational thinker, a rational thinker,  somebody who thinks rationally. Number two,  

شماره یک، متفکر منطقی، متفکر منطقی، کسی که منطقی فکر می کند. شماره دو،

something on a whim, like here's something you  do suddenly without planning. A gut instinct,  

کاری از روی هوس، مثلاً کاری که به طور ناگهانی بدون برنامه ریزی انجام می دهید. یک غریزه درونی،

some feeling inside something tells  you it's a gut instinct. Number four,  

احساسی در درون چیزی به شما می گوید که غریزه درونی است. شماره چهار،

spontaneous decision like on a whim, something  very quick, very sudden. Number five,  

تصمیم خود به خودی مانند یک هوس، چیزی خیلی سریع، خیلی ناگهانی. شماره پنج،

to know subconsciously. Deep down, you know,  it's not a conscious decision. Weigh up,  

برای دانستن ناخودآگاه. در اعماق وجود، می دانید، این یک تصمیم آگاهانه نیست. وزن کنید،

weigh up the options. Number seven, deep down.  You have this particular feeling. Number eight,  

گزینه‌ها را وزن کنید. شماره هفت، در اعماق وجود. شما این حس خاص را دارید. شماره هشت،

to mull over something to think about it for a few  days whenever mull over. Number nine, think twice  

برای فکر کردن به چیزی و هر زمان که فکر می‌کنید، چند روز در مورد آن فکر کنید . شماره نه، دوبار

about something. Yeah, give it a second thought.  Make sure you're making the right decision,  

درباره چیزی فکر کنید. آره یکم فکر کن مطمئن شوید که تصمیم درستی می‌گیرید،

think twice about something. And then finally,  number ten, to have a hunch about something.

درباره چیزی دو بار فکر کنید. و در نهایت، شماره ده، برای داشتن حدس و گمان در مورد چیزی.

Okay, so 10 particular advanced vocabulary and  phrases that will help you to discuss and think  

بسیار خوب، پس 10 واژگان و عبارات پیشرفته خاص که به شما کمک می کند در مورد

about and plan about different situations and  these can be used in your English. As I always  

موقعیت های مختلف بحث کنید، فکر کنید و در مورد آنها برنامه ریزی کنید و این ها می توانند در انگلیسی شما استفاده شوند. همانطور که همیشه می‌گویم

say, you have to practice them. You have to  try and drop them into your conversation,  

، باید آنها را تمرین کنید. باید سعی کنید آنها را وارد مکالمه خود کنید،

see how you use them. If you need  any additional help, come back to  

ببینید چگونه از آنها استفاده می کنید. اگر به هر کمک دیگری نیاز دارید،

me at www.englishlessonviaskype.com. Very happy  to hear from you, very happy to help you. Very  

در www.englishlessonviaskype.com به سراغ من بیایید. بسیار خوشحالم از شنیدن نظر شما، بسیار خوشحالم که به شما کمک می کنم.

happy to give you some other examples if you  need them. Okay, this is Harry saying goodbye.  

اگر به آن‌ها نیاز دارید، بسیار خوشحالم که مثال‌های دیگری به شما می‌دهم . خوب، این هری است که خداحافظی می کند.

Thanks for watching. Thanks for listening,  and join me as always for the next lesson.

ممنون از ملاحظه تان. از اینکه گوش دادید متشکریم و مثل همیشه برای درس بعدی به من بپیوندید.